eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
غیرتم چماق مردانگی را بر سر احساسم می کوبدو فریاد می کشد:تا ابد باید مراقب نیکی باشی حتی اگر که بگوید کنارت می ماند.... راست میگوید. این نگاه های خیره ی دانیال را اصلا دوست ندارم. حس بدی در تمام وجودم جریان دارد... ناخودآگاه دست نیکی را کمی فشارمیدهم و او را به سمت خودم می کشم . نیکی با تعجب نگاهم می کند . نمی توانم در این موقعیت نگران ناراحتی اش باشم. ترجیح می دهم فعلا خطر احتمالی دانیال را رفع کنم. صدای خنده ی اطرافیان عصبیم می کند. رادان با خنده می گوید :دوست دارم میزبانی شام مسعود و محمود رو خودم بکنم. عمیق اخم می کنم آنقدر محکم که پیشانی ام درد می گیرد. عمق فاجعه.... یعنی تمام مدت را باید درگیر نگاه های دانیال باشم.... کاش اصلا به این مهمانی نمی آمدیم... به طرف میز های غذا هدایت می شویم. رادان و شهره تعارف می کنند تا بنشینیم... اشتباه کردم... کاش نمیآمدیم... کنار نیکی مینشینم،دانیال هم درست روبهرویم... نیکی،آرام دستش را از بین پنجه ام بیرون می کشد. مطمئن و آرام نگاهم میکند و زیر گوشم میگوید:نیازی به نگرانی نیست... لبخندی از سر تحسین میزنم،واقعا سپاسگزار اویم از اینکه درکم میکند... لبخند گرمی به صورتش میپاشم اما نیکی بیتفاوت نگاهم میکند. کمی تعجب میکنم. نیکی معمولا همیشه،لبخند میزند،اما این بار... سرش را پایین میاندازد و خودش را با بشقاب غذایش مشغول نشان میدهد. سر و صدای اطراف و صدای برخورد قاشقها و چنگالها تمرکزم را بهم میزند. معنای رفتار نیکی را نمیفهمم. علت این تغییر چه میتواند باشد؟ صدای سرفه ی مانی باعث میشود به خودم بیایم،نگاه از نیکی میگیرم و به مانی چشم میدوزم. مانی آرام میگوید:مسیح جان،آقای رادان با شما هستن... به طرف رادان برمیگردم. منتظر،نگاهم میکند. آرام میگویم:متوجه نشدم،بله؟ رادان،نگاه معنادار ی به نیکی میکند و میگوید:عیب نداره...پرسیدم همچنان تو شرکت خودت مشغولی؟ سر تکان می دهم و می گویم:بله بابا رو به رادان می گوید:راستش من حریف این پسر نشدم..هرچقدر گفتم بیا پیش خودم،دست راستم باش.. اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نیست.مانی رم برد پیش خودش دانیال پوزخندی می زند و با نگاهی تحقیرآمیز رو به من می گوید: اخلاقت هیچ وقت عوض نمی شه..🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
مسیح خان هم از اول اینجوری بود:کله شق،مغرور و خودخواه... می خواه چیزی بگویم،اما قبل از من نیکی با آرامش و شمرده شمرده می گوید:استقلال طلبی،یه خصوصیت مثبت به شمار میآد، و هیچ ربطی به مغرور و خودخواه بودن نداره... متعجب به نیکی زل می زم. اصلا انتظار نداشتم در حمایت از من چیزی بگوید. هنوز شوکه ام. در حیرت از رفتار های گاها ضد و نقیض نیکی... عمومسعود می گوید:من واقعا از این اخلاق مسیح خوشم می آد و به این خصوصیتش افتخار می کنم. با قدردانی نگاهش می کنم و لبخند می زنم. این بار نوبت مامان است. رو به دانیال می کند و می پرسد:تو چی دانیال جون؟یادمه زمان دبیرستان و دانشگاه یه رقیب جدی برا مسیح بودی... الان چی؟ دانیال در حالی که با غذایش بازی می کند می گوید:من پیش بابا هستم،نقشه کشی نمی کنم. مانی پوزخندی می زند و با لحن خنده می گوید:عه...معماری رو چه به نساجی،مهندس؟ "مهندس" را آشکارا با تحقیر می گوید. دانیال با اخم به طرف مانی برمی گردد:ولی من به این شغل علاقه دارم.. نگاهم می کند و ادامه می دهد:هرچی نباشه یه کارخونه زیر دستمه و صبح تا شب تو شهرداری التماس این و اون رو نمی کنم و تو یه شرکت خاک خورده،واسه دو تا هزار تومنی اتود دستم نمی گیرم و نقشه بکشم واسه... خون به مغزم نمی رسد. تا به حال اینقدر زیر بار توهین نبوده ام. میان کلامش می دوم و بی اعتنا به او رو به مانی می گویم:مانی جان..همه مثل من و تو خودساخته نیستن.🌹🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام باقر عليه السلام فرمودند: زيارت قبر رسول خدا (ص) و زيارت مزار شهيدان، و زيارت مرقد امام حسين عليه السلام معادل است با حج مقبولى كه همراه رسول خدا (ص) بجا آورده شود.✨             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
شرح دعای ندبه_58.mp3
8.36M
✨ 💥طبق روایات، هرچه به ظهور نزدیکتر می‌شویم، ریزش‌ها بیشتر می‌شود. بسیاری از بزرگانی که مدعی دین‌داری بودند در این طوفان سهمگین آخرالزمانی غرق خواهند شد. 💥این غربال تنها برای خواص و بزرگان نمیچرخد بلکه به راحتی ما را نیز گرفتار خواهد کرد. - تنها یک راهکار محکم و قابل اعتماد برای در امان ماندن از ریزش‌های شدید آخرالزمانی وجود دارد که تنها راه نجات‌مان است! - آن راهکار چیست؟             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_یه_سفر_ببر_کربلا_حجت_الاسلام_دارستانی.mp3
4.06M
♨️یه سفر ببر کربلا 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⇦ عباد بن المهاجر الجهنی فضل بن زبیر کوفى، از راویان قرن دوم هجرى درباره او مى گوید: «عباد، فرزند ابى مهاجر جُهَنى و از شهیدان قبیله جُهَینِه در کربلا است». به گفته سیره نویسان متأخر وى از شیفتگان خاندان عصمت و طهارت و از .... ● پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم خیلی خلاصه عرض کنم " دوست دارمت " دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم 😭😭 اللهم عجل لولیک الفرج             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌤همین امروز صبح خیلیا نتونستن چشمشون رو دیگه باز کنن اما به من و تو فرصت زندگی دادن رفیق.... 💞همین الان بگو خدایا شکــــرتـــــ :)             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌴 🌴 🌴 اكنون يزيد به دنبال شخص مناسبى مى گردد تا او را به عنوان امير كوفه معرّفى كند. امّا در اين شرايط، فكرش به جايى نمى رسد. براى همين به سراغ سِرْجون مى رود. سِرجون فردى مسيحى است كه معاويه در شرايط سخت، با او مشورت مى كرد. بعد از مرگ معاويه، ديگر سِرجون به دربار حكومتى نيامده است; اكنون يزيد دستور داده است تا هر چه زودتر او را به قصر فرا خوانند تا با كمك او بتواند بر اوضاع كوفه مسلّط شود. سِرجون وارد قصر مى شود و يزيد را بسيار آشفته مى بيند. يزيد نامه اى را كه از كوفه رسيده است به وى مى دهد و او نامه را مى خواند. او رو به سِرجون مى كند و مى گويد: "بگو من چه كسى را امير كوفه كنم تا بتوانم آن شهر را نجات دهم". سِرجون به فكر فرو مى رود! تنها راه نجات كوفه اين است كه ابن زياد براى حكومت كوفه انتخاب شود. يزيد به سِرجون نگاه مى كند و مى گويد: "اى سِرجون! چه كسى را به كوفه بفرستم"؟ سِرجون پاسخ مى دهد: "اگر پدرت، معاويه، اكنون اينجا بود، آيا سخن او را قبول مى كردى؟". سِرجون نامه اى را به يزيد نشان مى دهد كه به مهر و امضاى معاويه مى باشد و در آن نامه، حكومت كوفه به ابن زياد سپرده شده است. سِرجون با نگاهى پر معنا به يزيد مى گويد: "نگاه كن! اين نامه پدرت، معاويه، است كه مى خواست ابن زياد را امير كوفه نمايد; امّا عمرش وفا نكرد، اگر مى خواهى كوفه را آرام و فتنه ها را خاموش كنى، بايد شهر كوفه را در اختيار ابن زياد قرار دهى; اين تنها راه نجات توست". يزيد پيشنهاد سِرجون را مى پذيرد و فرمان حكومت كوفه را براى ابن زياد مى نويسد. آيا خبر دارى كه ابن زياد در اين زمان، امير شهر بصره مى باشد و در آن شهر ترس و وحشت زيادى ايجاد كرده است؟! اكنون ابن زياد به حكومت كوفه نيز منصوب مى شود. دو شهر مهمّ عراق در اختيار ابن زياد قرار مى گيرد تا هر طور كه بتواند، قيام مردم عراق را خاموش كند. يزيد دستور مى دهد تا هر چه سريعتر اين نامه را براى ابن زياد بفرستند: از يزيد به ابن زياد: خبرهايى از كوفه رسيده كه مسلم وارد آن شهر شده است و گروه زيادى با او بيعت كرده اند، وقتى نامه من به دست تو رسيد، سريع به سوى كوفه بشتاب و دستور دستگيرى مسلم را بده و در اين زمينه سختگيرى كن،تو بايد مسلم را به قتل برسانى. بدان اگر در دستور من كوتاهى كنى، هيچ بهانه اى را از تو قبول نخواهم كرد.26 هنوز صبح نشده است كه دروازه شهر دمشق باز مى شود و اسب سوارى با سرعت به سوى بصره به پيش مى تازد. او مأمور است تا نامه يزيد را هر چه سريعتر به بصره برده و به ابن زياد برساند. 💐💐💐💐❤️ <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨پيامبر خدا حضرت محمد (ص) فرمودند: بدانيد كه اجابت دعا، زير گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان عليهم السلام از فرزندان اوست.✨             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_ثواب_عجیب_صدقه_دادن_استاد_فرحزاد.mp3
2.61M
♨️ثواب عجیب صدقه دادن 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⇦ ادهم بن امیه العبدی ادْهَم بن اميّة بن (عبدى بصرى) پدرش ابوعبدالله از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نقل حديث كرد. وى در بصره سُكنى گزيد و در آن شهر چند پسر از خود به جاى گذاشت. از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه وى از شيعيان بصره بود و در جلسات منزل بانوى شيعى، ماريه دختر منقذ (سعيد) كه خانه وى محل تجمع و ... ●پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
˼🌷˹ /بســــم الله النور/ 🕊️شهید محمدرضا دهقان امیری:  یک چادر از حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به خانم‌ها ارث رسیده است، بعضی زن‌ها لیاقتِ داشتنِ این تنها ارثیه از دختر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را هم ندارند. پ‌ن: و بعضی ها هم خودشون رو از این موهبت و لیاقت محروم میکنن... 🗓|شنبه ۵/۲۹ 📿|ذکر روز‌:«یا رَبَّ العالَمین»             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🔷🔵🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
✋🏻💚 📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🌱 سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، زمستان دلها را بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🌱سلام برتو و بر بهار آمدنت 🌸به نیت تعجیل در فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
بعضیا واسه زیردست و زیر منت بودن آفریده شدن..دوست دارن مدام چشمشون به دست یکی دیگه باشه.. دانیال با هر دو دست روی میز می کوبد و بلند می شود. من هم.. مثل دو شیر در کمین... او آماده ی تهاجم و من حاضر به دفاع از قلمروام. شهره،همسر رادان،بلند و با لحن ملامت باری می گوید:دانیال...بسه لطفا... دانیال نگاهی به جمع می اندازد،زیرلب "ببخشید" می گوید و به سرعت از میز فاصله می گیرد. رادان لبخندی تصنعی می زند و به سختی لب هایش از هم فاصله می گیرند:من از طرف دانیال از شما معذرت می خوام،ببخشید و هم زمان با شهره،از جا بلند می شوند و به طرف دانیال می روند. لبخندی ناخودآگاه روی صورتم می نشیند. خیالم نسبتا راحت شد. عدم حضور دانیال با نگاه های گاه و بی گاهش،امنیت را بر میزمان حاکم می کند. مانی با لبخندی به استقبال جشن پیروزی ام می آید: اشتهام باز شد.. تو چی مسیح؟ رو به نیکی می گویم:نیکی جان چی می خوری برات بریزم؟ نیکی ملامت بار نگاهم می کند. چیزی در چشم هایش جریان دارد که من نمی شناسمش. چیزی مثل ناراحتی مثل غصه.. مثل غم.... آرام می گوید:میل ندارم..می رم یه کم هوا بخورم.. و سریع از جا بلند می شود. قبل از اینکه بتوانم جلویش را بگیرم به طرف باغ می رود. میخواهم بلند شوم که مانی می گوید: مسیح...بذار راحت باشه،یه کم اجازه بده تنها بمونه... ناچار سرجایم می نشینم. مامان ملامت بار می گوید:مسیح این چه رفتاری بود؟ نمی دانم..نمی دانم چه مرگم شده... نمی فهمم علت رفتار های نیکی را. کاش اصلا نمی آمدیم... *نیکی* دو طرف کتم را بهم نزدیک می کنم. بودن در این فضا اصال دوست داشتنی نیست... قبال هم در این باغ بوده ام. آه سردی می کشم. چه بازی های عجیبی دارد این روزگار.. پارسال که اینجا آمدیم،هیچ نمی دانستم سالی پر از دغدغه و دلشوره خواهم داشت.. فکر نمی کردم چالش های بزرگی برابرم پنجره بگشایند... پوزخند محوی می زنم. اصلا فکر نمی کردم عاشق شوم. آن هم عاشق کسی که اصلا از جنس من نیست... کاش اصلا نمی آمدیم. کاش به مسیح می گفتم و نمی آمدیم. کاش می شد همین حالا به خانه برمی گشتیم. خانه؟! کدام خانه؟ خانه ای که قرار بود ظرف یک ماه ترکش کنم؟؟ راستی چند روز از انقضای قرار یک ماهه مان گذشته؟ نزدیک یک هفته! آرام قدم برمی دارم و دست هایم را داخل جیب هایم فرو می کنم. پاهایم سنگین شده اند. بوی بهار می آید.. بوی بهار و تنهایی.. نفس عمیقی می کشم تا تلخی فکرهایم بیش از این آزارم ندهد. یک هفته است که مسیح را خیلی کم می بینم. نه به خاطر او.. بلکه به خاطر قلبم،به خاطر عقل و منطقم... من چطور می توانم کنارش باشم و با او حرف بزنم،در حالی که هنوز با خودم درگیرم.. در حالی که هنوز فکر و خیال رهایم نکرده است. من شاهد یک جنگ بزرگ هستم.. یک طوفان ویرانگر درونی.. جنگ عقلم برابر قلبم.. صف آرایی احساسم مقابل لشکرکشی منطقم... جنگ سرنوشت سازی است.. حال آنکه طرف پیروز هم تقریبا مشخص شده است.. سنگینی ترازوی قدرت به طرفِ.. :_چرا؟؟ صدای دانیال،ابر فکر و خیال را بالای سرم پاره می کند. برمی گردم. بدون اینکه چیزی بگویم،سوالش را واضح تر تکرار می کند :_چرا مسیح؟چرا من نه؟کاش حداقل روز خواستگاری بهم می گفتی که دوست مسیحی و دوسش داری... رگه های عصبانیت را به وضوح درون سفیدی چشمانش می بینم. مردمک هایش دودو می زنند و صدایش از شدت خشم می لرزد. می خواهم از کنارش بگذرم که جلویم را می گیرد. :_نیکی...گفتی اعتقادات برات مهمه..اصرار کردم،گفتی می خوای وارد خونواده ای بشی که شبیه تو باشن.. یادت میاد؟ سرم را پایین می اندازم. راست می گوید،مگر جز این است؟🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸