eitaa logo
کانال شکر گذاری و حس خوب 🌹🍃
7.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
170 فایل
برای ثبت بهترین حس های خوب با ما همراه باشید🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامی بامهرومحبت🌸🍃 به ياران مهربان امروزتان پرازخیروبرکت ولحظه هاتون پر از آرامش آرزومندم امروز قاصدک زنگ خوشبختی رو براتون به صدا در بیاره 🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌  صبحتون به عشق🌻❤️☀️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
*داستان کوتاه * تلنگری بینهایت آموزنده حتمأ بخوانید و برای دوستان هم بفرستید: 🧅ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود . صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست ؟؟؟ !!! در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم ! پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم" زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه... میوه داشتیم یا نه... همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...! زمخت نباشیم. تهمینه میلانی *پی نوشت* *شاید داشته هامون هر چند کوچک …آرزو و خواسته ی یه نفر دیگه باشه پس قدر داشته* *هامون رو بدونیم همچنین* *قدر لحظه هامون رو بدونیم* *زمانی میرسد که ما دیگر قادر* *نیستیم بگوییم: جبران میکنیم*، *روزی همین لحظه ها میشه یه آرزو ، پس مواظب اونی که همیشه کنارمونه و بهمان توجه میکنه باشیم، جدایی هایی هست که دیگه بر گشت نداره، حواسمان باشد به کوتاهی زندگی بهمین آسانی میگذرد*…. *بیآئیم مهربان باشیم و آرامش به یکدیگر هدیه دهیم* . **. 🌈🌙🌈🌙🌈🌙
20.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ انگیزشی بسیار زیبای امروز تأکید میکنم حتما ببینید 👆👆👆 *با فکر منفی مبارزه نکن ... استاد تمسکی عزیز 👆* 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنقدر اشتراک گذاری کنید تا همه ایرانیان آگاه شوند پیشاپیش ۱۳ بدر بر ایرانیان بااصالت شاد باد خجسته باد شاد پیروز باشید ✌️🌹🌹🌹🌹🥰🌹🥰🌹🥰🌹🥰
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایااااااااااااااااااااا صدای ذهن مخرب منو خاموش کن خدائیت درونم را بیدار خدایااااااااااااااااااااا درمن جاری باش خدایااااااااااااااااااااا کنارم باش
🌟شب قدر است 💫و قدر آن بدانیم 🌟نماز و جوشن و قرآن بخوانیم 💫شب تقدیر و 🌟ثبت سرنوشت است 💫دعا بر مومن و ⭐️انسان بخوانیم 💫شبهای آسمانی قدر را قدربدانیم با تسلیت ایام شهادت مولای متقیان در مناجات شبانه شبهای قدر التماس دعا داریم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا