@ArshianFa (29).mp3
7.24M
خدا کار نمیکنه شاهکار میکنه...
شما رو به گوش کردن این فایل دعوت میکنیم
استاد عرشیانفر
https://eitaa.com/heesekhob
Salam Sobh Bekheyr.mp3
6.21M
یه آهنگ پر انرژی 😍
برای شروع یک صبح عالی😍https://eitaa.com/heesekhob
5_1104292789665399599.mp3
5.43M
دکتر علیرضا آزمندیان
فایل_صوتی
تکنولوژی_فکر۳
4_5809687980809389755.mp3
49.33M
🎙 کتاب صوتی
📚 هنر ظریف بیخیالی
✍ قسمت اول
سلام و درود انرژے مثبتے هاااا😍
امروز پنجشنبہ
* * * * * * * *
🌹همراہ با چند جملہ الهام بخش و زیبا برخیزید و بدرخشید روزے مملو از آرامش دوستے و موفقیت براتون آرزو مے ڪنم ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در زندگے بہ دنبال معنا باش.
بہ یاد داشتہ باشید زندگے هرڪس براساس طرز فڪرش ساختہ میشود، پس اگر بہ دنبال زندگے خوب و شادے هستید، در تمام لحظات زندگے شاد باشید و بہ غصهها فرصتے ندهید ، تا زندگیتان همانطور ساختہ شود.
زندگی باید معنا داشتہ باشد،
هر روز صبح باید بدانید چرا از خواب بیدار میشوید، چرا ڪار میڪنید و چہ هدفے دارید.
یادتان باشد زندگے بدون هدف و معنا ، هیچ وقت نمیتواند بہ شما آرامش ببخشد.
اتفاقات و افڪار منفے را رها ڪنید و بہ دنبال آنها نباشید. انرژیتان را با نگرانے و استرس بیمورد خستہ نڪنید و از بین نبرید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋جملہ تاڪیدے امروز:
الگوے ذهن من مثبت ومسرت بخش است...
خدایا شڪرت......🙏
* * * * * * * * * * *
روزتان پر از انرژے هاے مثبت و زیباے زندگے 😍
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواندن نماز_صبح و ردکردن سکته مغزی
بسیار تکان دهنده و تاثیرگذار حتما ببینید
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
نیایش صبحگاهی💫🌹
🌸ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ...
به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﯼ ﺗﺎ بیکران در کوچ
مرا هم مست باران کن ...
ﻣﺮﺍ هم روشنایی بخش ...
الهی چون اقاقیهای بی تاب شب باران ...
مرا بی تاب خود گردان ...
🌸خدایا ...
ﭼﻮﻥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﻫﺎ که از ﺷﺒﻨﻢ ,
ﻫﻮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ...
ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ که ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ ...
به ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ ...
ﺍﻟﻬﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ کهِ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ
ﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ را ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ...
ﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻩ،، , از پندار ،،,از گفتار،،از کردار ،،
تمام آنچه نازیباست!
آمین🙌
سلام دوستان✋
صبح آخرین پنجشنبه قشنگ تابستانی تون
سرشار از زیبایی و پر از خیر و برکت
✔️خراشهای لذت بخش
✍️چند سال پیش در یک روز گرم تابستان،
پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد.
وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود،
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود،
صدای فریاد مادر را شنید.
به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند.
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد،
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخمها را دوست دارم،
اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده،
خواهی دید، عزیزانت چقدر دوستداشتنی هستند.
✔️راه راستی
ﭘﺴﺮ "ﮔﺎﻧﺪﯼ" ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
✍️ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ.
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ،
ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!!
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ،
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
"ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!!"
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!
ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!!
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ...
ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ، تنها ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻥ "ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی" است....
📚راه بهشت
✍️مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند
هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت.
اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت.
گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده روي درازي بود،تپه بلندي بود
آفتاب تندي بود، عرق ميريختند و به شدت تشنه بودند.
در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني با سنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود...
رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد و گفت:
روز بخير،
اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟
دروازهبان: روز به خير
اينجا بهشت است...
چه خوب كه به بهشت رسيديم،
خيلي تشنهايم!
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت:
ميتوانيد وارد شويد و هر چه قدر دلتان ميخواهد بنوشيد.
اسب و سگم هم تشنهاند...
نگهبان: واقعأ متأسفم .
ورود حيوانات به بهشت ممنوع است
مرد خيلي نااميد شد،
چون خيلي تشنه بود،
اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد.
از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد.
پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند، به مزرعهاي رسيدند.
راه ورود به اين مزرعه،
دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد
مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي پوشانده بود،
احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: روز بخير
مرد با سرش جواب داد.
ما خيلي تشنهايم .
من، اسبم و سگم
مرد به جايي اشاره كرد و گفت:
ميان آن سنگها چشمهاي است.
هرقدر كه ميخواهيد بنوشيد
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد.
مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد،
ميتوانيد برگرديد.
مسافر پرسيد:
فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت
بهشت؟
اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است.
آنجا بهشت نيست،
دوزخ است!!!
مسافر حيران ماند:
" بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند!
اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود
كاملأ برعكس؛
در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند.
چون تمام آنهايي كه حاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند
*پائولوکوئلیو
694_38916936805787.mp3
18.15M
کپسول_سپاسگزاری
(این کپسول را هر روز صبح به محض بیدار شدن از خواب استفاده کن تا هر روز از هر نظر حالت خوب باشه.)https://eitaa.com/heesekhob