✳️ مراقبه امروز :
🗓 یکشنبه 22 آبان ماه
امروز دل نگرانیهای آینده را به دست فراموشی میسپارم و با پیروی از تمایلات باطنی خود به رودخانه حیات اعتماد میکنم و اجازه میدهم که جریان طبیعی و هماهنگ و مهر آمیز کائنات از همه چیز مراقبت کند ...!
خداوندا سپاسگزارم🙏💟
این مراقبه را 7 مرتبه با صدای بلند برای خود تکرار نمایید .
به من چه به تو چه.mp3
3.52M
🔶موضوع فایل : *به من چه به تو چه*
فضولی به معنای دخالت کردن در اموری است که به ما مربوط نمیشود.
روش برخورد با افراد فضول چیست⁉️
۱- موضوع بحث را سریع عوض کنید.
۲- پاسخهای مبهم بدهید.
۳- مودبانه جواب دهید.
۴- قانون به من چه به تو چه
قانون “به من چه به تو چه” خیلی میتواند به شما کمک کند.
خیلی وقتها افراد مسائلی را با شما در میان میگذارند که حاشیهای هست و به شما هیچ ربطی ندارد.
وقتی یک موضوعی به ما مربوط نیست لزومی ندارد ما در حاشیه افراد وارد بشویم.
“به من چه به تو چه” خیلی میتواند شمارا آرام کند
سلام صبحتون بخیر🍁
پروردگارا
امروز اُمید مان
بہ رحمت توست
هر آنکہ چشم گشود
قلبش سرشار از امید
و زندگیش سرشار
از رحمت و برکت تو باد🍂
صبحتون سرشار از بهترین ها☀️
🍁وانمود کن قوی هستی ،
تا قدرت یابی ...
🍁وانمود کن شاد هستی
تا شاد شوی ..
🍂ذهن شما ، قدرت تشخیص اینکه وانمود میکنین یا واقعیت را نشان میدهید ، را ندارد ...
👌پس از این توانایی ذهن به نحو احسن بهره ببریم ....
💪هرچه می خواهی وانمود کن
تا هرچه می خواهی بشوی🍃🍃🍃🍃
زندگی سخت نیست،
تلخ نیست!
همچون نتهای موسیقی،
بالا و پایین دارد.
گاهی آرام و دلنواز
و گاهی سخت و خشن
گاهی شاد و رقصآور
گاهی پر از غم!
زندگی شیرینست
بایداحساسش کرد
#حکایت ✏️
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
📚 حکایت مال حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.