eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
972 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
  پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران به مناسبت هفته دفاع مقدس؛ خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس  جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و به طور اتفاقی جریانی اتفاق می‌افتاد ؛ گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز می‌پرداختند. و به قولی اصلا مگر می‌شود چند نفر دور هم جمع شوند و بساط شوخی و خنده به راه نیفتد؟ خاطراتی که خواهید خواند در متن جنگ اتفاق افتاده و خواندنش خالی از لطف نیست. جشن پتو قرار گداشته بودیم هرشب یکی از بچه‌‌های چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟ واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچه‌‌ها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل. اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمی‌شد کرد. گفت: حاج آقا بچه‌‌ها یه سوال دارن. گفت: بفرمایید و .... یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد می‌شدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ... لگد بر یزید! بعد از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می‌دادیم. او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد. یکی می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید» دیگری می‌گفت: «سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام» اما از همه بامزه ‌تر عبارت: «سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید» بود که برای همه بسیار جالب بود. تکبیر سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.» یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد. از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت. جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند! پسرخاله زن عموی باجناق یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!» شفاعت خیلی شوخ و با روحیه بود. وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا می‌گفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم می‌گفت: مسئله‌ای نیست دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ببینم برایت چکار می‌توانم بکنم. در ادامه هم توضیح می‌داد که حتماً گوشهایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد! صلوات بچه‌ها با صدای بلند صلوات می‌فرستادند و او می‌گفت: «نشد این صلوات به درد خودتون می‌خوره» نفرات جلوتر که اصل حرف‌های او را می‌شنیدند و می‌خندیدند، چون او می‌گفت:« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون به قوری چایی دم کنید» بچه‌های ردیفهای آخر فکر می‌کردند که او برای سلامتی آنها صلوات می‌گیرد و او هم پشت سر هم می‌گفت: « نشد مگه روزه هستید» و بچه‌ها بلندتر صلوات می‌فرستادند. بعد ازکلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت که چه چیزی می‌گفته و آنها چه چیزی می‌شنیدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند. سلامتی راننده صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.» به پسر پیغمبر ندیدم! گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدند. ما هم اذیتشان می‌کردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین‌هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتن
د: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!» اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً استاد سرکار گذاشتن بچه‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟» آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین» طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آورده‌ای؟» نماز تن هایی نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی. و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند.سوال و جواب خبرنگار آمده بود و یقه یکی از نیروها را چسبیده بود که مصاحبه کند. از او پرسید: «برای چه به جبهه آمدی؟» در حالی که معلوم بود قصد دارد خبرنگار را سر کار بگذارد، گفت: «‌از سر بدبختی کْرَم (فرزندم)... چه می‌دانستم چه خبر است.» خبرنگار پرسید:‌ «الان که از نزدیک جنگ را دیدید چه؟» گفت: «احساس مورشت (لرزیدن) دارم ...» ʝơıŋ➘ 『 』 『 @hejaaaab
گربه یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟» گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.» گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟» گفت: «آخه همینجور که راه می‌رفت جار می‌زد: المیو المیو» ʝơıŋ➘ 『 』 『 @hejaaaab
اسلام در خطر است بچه‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم. دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم.» پرسیدم :‌ «چی شده؟ قضیه چیه؟» همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اینجا می‌بینم جانم در خطر است!!.» ʝơıŋ➘ 『 』 『 @hejaaaab
﷽ گفتم: اگر در ڪربلا بودم تا پای جان برای حسین <؏> تلاش میکردم ـ ـ ـ ـ🍁] گفت: یڪ حسین زنده داریم نامش مهدی <عج> است تا حالا برای او چه کرده ای؟ سڪوت ڪردم ـ ـ ـ🍂]
✋🏽🙂 چطور‌بخاطر‌برنامه‌مورد‌علاقمون‌یا یه‌موضوع‌ودغدغه‌کوچیک‌نمازمون‌رو فراموش کنیم..؟!🤨 یادمون‌نره‌حضرت‌زینب(س)شب‌شهادت‌ برادرشون‌هم‌نمازشبش‌روفراموش‌نکرد!😔 مایی‌که‌شعارمون: کلنا‌فداک‌یازینبه..نباید اینجوری باشیم! -زینب‌وار‌زندگی‌کنیم(:🙃
میگفت: من‌خوشگل‌ترین‌شهادت‌رو‌میخوام!، جایی‌بمانی‌که‌دست‌احدی‌به‌تو‌نرسه کسی‌هم‌تورا‌نشناسه! خودت‌باشی‌و‌مولا،مولا‌بیادو‌سرت‌رو به‌دامن‌بگیره،این‌خوشگل‌ترین‌شهادته:)!
••• میگفت: ازهرچیزی‌که‌تعریف‌کردند، بگوکارخداست، مال‌خداست. نکندخدارابپوشانی‌و‌آن‌رابه‌خودت یاغیرخودت‌نسبت‌دهی؛ که‌ظلمی‌بزرگ‌ترازاین‌نیست..!🌿 ✨ ••• !((:
میگفت↓ هروقت‌میخوای‌دعا‌کنی، قبل‌ازاینکه‌دعا‌کنی‌بگو‌خدایا‌من‌از‌همه‌ کسایی‌که‌غیبت‌من‌و‌کردن‌و‌من‌و‌ناراحت‌کردن من‌گذشتم.. توهم‌از‌من‌بگذر(: دراجابت‌دعا‌خیلی‌موثره... - آیت‌الله‌مجتهدی
‌.•°‌♡‌°•.☺️📍‌.•°‌♡‌°•. سؤال‌و‌جواب‌در‌کلاس‌درس🧑🏻‍🏫 استاد:‌بہ‌نظر‌شما‌چرا‌حضرت‌محمد(ص) دانشجوها:‌اللهم‌صل‌علي‌محمد‌و‌آل‌محمد! استاد:‌بلہ‌آفرين!‌ميخواستم‌از‌شما‌بپرسم‌کہ‌چرا حضرت‌محمد(ص)… دانشجوها:‌اللهم‌صل‌علي‌محمدوآل‌محمد! 🌱 استاد:‌ان‌شاءاللہ! بہ‌نظر‌شما‌چرا‌حضرت‌محمد‌(ص)… دانشجوها:اللهم‌صل‌علي‌محمد‌و‌آل‌محمد! استاد:‌لا‌الہ‌الا‌اللہ!‌چرا‌آن‌حضرت… دانشجوها:ڪدام‌حضرت؟ استاد:حضرت‌محمد(ص) دانشجوها:‌اللهم‌صل‌علي‌محمد‌و‌آل‌محمد...! اصلا حواستون‌ بود‌ چند‌ صلوات فرستادين؟ 😅
✍برای صدقه دادن توی جیبهایمان به دنبال ڪمترین مبلغ «سڪه» میگردیم! اونوقتـــــ از خداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم چه ناچیز می بخشیم! وچه بزرگـــــ تمنا میکنیم🚶🏿‍♂🕳 . 💎 کد های بسيار خوب از قرآن کریم ؛ ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر فرزند صالح می خواهید : رَبِّ هَـبْ لِـي مِـنْ لَـدُنْكَ ذُرِّيَّـةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَـمِيعُ الـدُّعَاءِ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر می ترسید قلبتان گمراه بشود : رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَـنَا مِنْ لَـدُنْكَ رَحْـمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْـوَهَّاب . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر می خواهید که شهيد از دنيا بروید : رَبَّـنَا آمَـنَّا بِـمَا أَنْـزَلْتَ وَاتَّـبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر غم و غصه ی بزرگی دارید : حَـسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُـوَ عَـلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگـر مـی خواهید خـودتان و فرزندانتان پايبند نماز باشيد : رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّـنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر می خواهید همسر و فرزندانت به شما وفادار باشند : رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر خونه ی خوب می خواهید : رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر می خواهید شيطان از شما دور باشد : رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر از عذاب جهنم می ترسید : رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَـذَابَهَا كَـانَ غَـرَامًا . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر می ترسید خدا اعمالت را قبول نکند : رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ . ▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓ اگر ناراحتی : إنما أَشْكُو بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه .
🦋 رفیقش ‌می گفت: یہ‌شب ‌تو‌خواب ‌دیدمش... بہم‌گفت: ‌بہ‌بچہ‌ها‌ بگو.... حتی‌سمت ‌گناھ‌ هم نرن📛 اینجا خیلی‌گیر‌ میدن🙃 همیشه راه بازگشت هست📿 شہید‌حجت‌اللہ‌اسدی🥀