💠 رمان #جانَمـ_میرَوَد
💠 #پارت70
ـ به به! چشم و دلم روشن! دیگه کارت به جایی رسیده که میای تو اتاق پسرمون
مهیا، زود عکس را سرجایش گذاشت.
ـــ نه به خدا! من می...
ــــ ساکت! برام بهونه نیار...
سوسن خانم وارد اتاق شد.
ـــ فکر کردی منم مثل شهین و مریم گولتو می خورم.
ــــ درست صحبت کن!
ــــ درست صحبت نکنم، می خوای چیکار کنی؟! می خوای اینجا تور باز کنی برای خودت... دختر بی بند و بار...
مهیا با عصبانیت به سوسن خانم نزدیک شد.
ــــ نگاه کن! فکر نکن نمیتونم دهنمو باز کنم، مثل خودت هر حرفی از دهنم در بیاد؛ تحویلت بدم.
ــــ چیه؟! داری شخصیت اصلیتو نشون میدی؟؟؟
مهیا نیشخندی زد.
ـــ می خوای شخصیتمو نشون بدم؟! باشه مشکلی نیست، میریم کلانتری...
دستشو بالا آورد.
ــــ اینو نشونشون میدم، بعد شاهکار دخترتو براشون تعریف میکنم. بعد ببینم می خواید چیکار کنید.
سوسن خانم ترسیده بود.
اما نمی خواست خودش را ببازد.
دستی به روسریش کشید.
ـ مگ... مگه دخترم چیکار کرده؟!
مهیا پوزخندی زد.
ــــ خودتونو نزنید به اون راه... میدونم که از همه چیز خبر دارید. فقط خداتونو شکر کنید، اون روز شهاب پیدام
کرد. وگرنه معلوم نبود، چی به سرم میاد.
ــــ اینجا چه خبره؟!
مهیا و سوسن خانم، هردو به طرف شهاب برگشتند.
تا مهیا می خواست چیزی بگوید؛
سوسن خانم شروع به مظلوم نمایی کرد.
ــــ پسرم! من دیدم این دختره اومده تو اتاقت، اومدم دنبالش مچشو گرفتم. حالا به جای این که معذرت خواهی
کنه، به خاطر کارش، کلی حرف بارم کرد.
شهاب، به چشم های گرد شده از تعجب مهیا، نگاهی انداخت.
ـــ چی میگی تو... خجالت بکش! تا کی می خوای دروغ بگی؟
من داشتم با تلفن صحبت می کردم.
تا سوسن خانم می خواست جوابش را بدهد؛ شهاب به حرف آمد
ـــ این حرفا چیه زن عمو... مهیا خانم از من اجازه گرفتند که بیان تو اتاقم با تلفن صحبت کنند.
سوسن خانم که بدجور ضایع شده بود؛ بدون حرفی اتاق را ترک کرد. مهیا با تعجب به شهاب که در حال گشتن در
قفسه اش بود نگاهی کرد.
ـــ چـ...چرا دروغ گفتید؟!
ــــ دروغ نگفتم، فقط اگر این چیز رو بهشون نمی گفتم؛ ول کن این قضیه نبودند.
مهیا سری تکان داد.
ـــ ببخشید، بدون اجازه اومدم تو اتاقتون! من فقط می خواستم با تلفن صحبت کنم. حواسم نبود که وارد اتاق شما
شدم. فکر...
شهاب نگذاشت مهیا ادامه بدهد.
ــــ نه مشکلی نیست. راحت باشید. من دنبال پرونده ای می گشتم، که پیداش کردم. الان میرم، شما راحت با
تلفن صحبت کنید.
غیر از صدای جابه جایی کتاب ها و پرونده ها، صدای دیگری در اتاق نبود.
مهیا نمی دانست، که چرا استرس گرفته بود. کف دست هایش شروع به عرق کردن، کرده بود.
نمی دانست سوالش را بپرسد، یا نه؟!
لبانش را تر کرد و گفت:
ــــ میشه یه سوال بپرسم؟!
شهاب که در حال جابه جا کردن کتاب هایش بود؛ گفت:
ــــ بله بفرمایید.
ــــ این عکس! همون دوستتون هستند، که شهید شدند؟!
شهاب دست هایش از کار ایستادند...به طرف مهیا برگشت.
ـــ شما از کجا میدونید؟!
مهیا که تحمل نگاه سنگین شهاب را نداشت، سرش را پایین انداخت.
ــــ اون روز که چفیه را به من دادید؛ مریم برایم تعریف کرد.
شهاب با خود می گفت، که آن مهیای گستاخ که در خیابان با آن وضع دعوایم می کرد کجا)!(؛ و این مهیای محجبه با
این رفتار آرام کجا!
به طرف عکس رفت... و از روی پاتختی عکس را برداشت.
ــــ آره... این مسعوده... دوست صمیمیم! برام مثل برادر نداشتم، بود. ولی حضرت زینب)س( طلبیده بودش...
اون رفت و من جا موندم...
.
چندباردِل
همسرشهید...؛
دخترشهید...؛
مادرشهید...؛
شکستیم...💔!
کسےکهجگرگوششوواسهامنیتالانما
فرستادتاامنیتالانمنُتوروتأمینکنه...!
#یادتونرفته...
ماسهتاشهیددادیم..
تاجنازهبرهنهدخترمونتوتیررسقرارنگیره..
سهشهیددادیم...!
میخواستنغیرتمردانمارو...؛
بهمسخرهبگیرن..
الانکو...؟
اونغیرت...؟
کاربهجایےکشیدهکِ...؛
الانآقاپسرایخودمون...
دارنبهناموسخودشوندستدرازیمیکنند..!
#اونغیرتهاکو...؟؟
مُرد..!
مُرداونغیرتها...!
حیاکو..!
ماشهیدهکمنداشتیماااا...
شهیدهمرضیهدباغ...
شهیدهزینبکمایے...!
میدونےزینبچندسالشبود..!
همش۱۷"۱۸سالداشت...
کهشهیدهشد...
توسطمنافقین...
باچادرخودشکشتنش...
سهروزمفقودبود...
الاندخترای۱۷"۱۸ساله..!
چجورین...؛
هنوزفکمیکنندبچهان..!
تیپزدناشون...
روسریهاشونروزبهروزعقبتر..
مانتوهاروزبهروزبهبلوزتبدیلشد...
وآرایشکردنهایبیرون...
روزبهروزغلیظترمیشن...!
اونحیاکجارفته...!؟
#بخداظهورنزدیکِ..
بهخودتبیارفیق...
تمومکناونکارارو..؛
#دعامےکنمبراتونصبرتوندرمحبتآقاصاحبالزمانکمبشه...
مشتاقدیدارحضرتباشے...🌸:))
تازهاینموقعداریزندگےمیکنے...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#تفکر...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلمادخترشھیدامنیتپرویزکرمپوراست.
عکسپدرشروگذاشتنتویکلاس،
وقتےمعلمازپدرشمیگهبغضمیکنهو
معلمشهمنمیتونهادامهبده🚶♂
اینصحنہدلآدموڪبابمیکنه.💔!
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانم های مذهبی از آقایون مذهبی بهتراند!
❗️خانم ها حتما ببینند...
#زن_عفت_افتخار
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــــــــ ــ
🌿 . ڪسایی که آرامش ندارن و روحیهشون بههم ریختہ حتما ببینن :)'
ـ ـ ـ ـ ـ
- #استاد_پناهیان -
گـداےڪوےرضـاشو
ڪہاینامـٰامرئـوف..؛
بہسینـہاحـدے
دسـتِردنخـواهـدزَد...💛 :)
#اِمامرضاجانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی دیوار دلم حک شده با جوهر اشک💔
پسر فاطمه عجل لولیک الفرج🌸🌿🌈
enc_16589687639103588985086.mp3
1.16M
فرقیندارھ شبوروزتوکربلاتم . . .
#مداحی🚶🏾♂!
#اربابمحسینم
#دخترانقلابے📞🌱
دخترانقلابے یعنے:
دختر بیست سالہاے ڪہ دوشادوش
همسرش در راہ اسلام مبارزه ڪند✌️🏻
وقتے ده ها سال بعد از شہادت
همسرش از او مےپرسند
هیچ وقت نبود ڪہ خستہ شوید؟!..
مےگوید:
هرگز!🍃
بہ همسرم مےگفتم:
دوستـ دارم سرباز شما باشم
و حتے مسلح شوم!
نقل از همسر #شهیدنوابصفوے♥️
#لبیک_یا_خامنه_ای