eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
981 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••🍃••• مثل ِ‌او{☝️} هیچ ڪسے ‌حرف ‌مرا{😔} گوش ‌نڪرد{☹️} مطمئنم‌ دلِ‌ این ‌پنجره{✨} ‌فولادے ‌نیست{💚}
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ 🍃🍃🍃 🍂🍂 🌸 📝 داستان پیاله گردان و دختر پدری بود که از تن فروشی دختر خویش روزگار را میگذراند . روزی از روزها دختر برآن شد که از خانه پدر گریزان شود . پس از گریز ، به شیخی که حاکم شهر بود پناه میبرد ، شیخ به او دلداری داده و میگوید : " نترس که من نگهبان تو هستم." شب هنگام و وقتی که او بخواب فرو رفته بود ، شیخ با بدنی لخت به بالین دختر می آید و از او درخواست میکند تا شب را با او سر کند ! دختر نگون بخت و بخت برگشته شبانگاه از دست شیخ به جنگل میگریزد . او گریه کنان و با ترس بسیار در جنگل به دنبال سرپناهی میگردد که ناگهان روشنایی از دور او را جذب میکند ، جلوتر که میرود ، کلبه ای میبیند و با دلهره در میزند . در را جوانی باز میکند و او دختر را به درون میخواند ، دختر نیز چاره جز پذیرش نمیبیند و میپذیرد . به درون که میرود پیاله گردانی میبیند و جمعی از مستان جوان را ، ترس او بیشتر میشود . پیاله گردان بلند میشود و با گرمای آتش از دختر پذیرایی میکند . دختر تمام ماجرا را برای پیاله گردان و مستان جوان بازگو میکند. پیاله گردان به دختر میگوید : "برو و در گوشه ایی از این کلبه آسوده بخواب ، ما هرگز پنداشت شومی با تو در سر نداریم." دختر میپذیرد ، ولی با خود میگوید : " پدرم تنم را به همگان فروخت و شیخ به من نظر داشت ، وای به حال سرگذشت من با این مستان جوان " ، و به خوابی عمیق فرو میرود . بامداد روز بعد وقتی دختر چشم باز میکند ، به زور رواندازها روی خود را کنار میزند و میبیند که چند جوان مست بدون روانداز سرمای استخوان سوز جنگل را تا سپیدی روز به سختی گذرانده اند . سوی دیگر را مینگرد و پیاله گردان را با پیاله ای لبریز از باده با بدنی یخ زده و خشکیده میبیند . پیاله گردان در آن سرما جان داد ، تا به پای پیمانش با دختر بماند . دختر به پیش پیکر بی جان پیاله گردان میرود ، واپسین پیاله را در دست میگیرد و چنان با فریاد سروده پایین را میخواند که گویی گوش جهان را کر میکند ! : گر که روزی ز قضا حاکم این شهر شوم سر هر کوچه دو میخانه بنا خواهم کرد خون صد شیخ فدای سر یک مست کنم تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند 🌸 🍂🍂 🍃🍃🍃
••🥀•• فاطمیہ‌ڪربلاشبهاےجمعہ‌دیدنےست مادرت‌صاحب‌عزاےذبح‌اعظم‌مےشود . .
‹♥️🖇› ¦🌻⃟🎗¦↬ شھید‌آوینی‌میگفت: بالی‌نمیخواهم... این‌پوتین‌ھای‌کھنہ‌ھم‌میٺواند مرابہ‌آسمانھاببرد من‌ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌شك‌با'ݘادرم'می‌توانم‌مسافرِ‌ آسمانھاباشم:)🕊 چادر من،بال‌پروا‌زمَن‌اسٺ.🌱
(💔🔗🔥) رَفتِه سَردار نَفَس تازه کُنَد برگردد...🥀 چون ظُهور گُل نَرجِس بِه خُدا نَزدیک اَست...👣🍃
دلانہ✨ خدایا سرمایه‌ ای که به من دادۍ ، ارجحِ به تموم ثروت‌های‌ دنیــا ممنونم‌ که عاشق م ممنون که با عشق قلب ویرونه‌مو، آبـــ🍃ـاد کردۍ💛•••
🌸 دختران خودنـما در چشم هـا جاے دارند ولۍ دختران عفیف در دل هـا زیرا حجاب یعنۍ به جاے شخص، شخصیت را دیدݩ
دختــــر مــسلمـــآنی هستمـــ... چــــادر مشکیــ دارمــــ... یکــ دنیـــا برایم می ارزد... با تمــامـــ رنگـــ های دنیـــا... عوضش نمیکنمــــ...
•[🕊♥️]• 「❗️| 」 آرزوت‌چیه؟! گفتـم‌:‌ شهــادت... گفت: خیـلی‌خـوبــه امـامی‌دونستی‌طبقِ‌ڪلام امیرالمومنین(ع)مقام‌و پاداشِ کسـی‌ڪه‌میتـونـه‌گنـاه‌ڪنـه‌ولی‌‌ آلوده‌نمیشه،ازشهیدکمترنیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🥀 سلام اي گوهر درياي نور اي زيباي عشق ريحانه روح خدا سلام اي دار ندار علي اي بود نبود حسن اي مادر ارباب ما