این اکثر مردم کیان؟
1_کسانی ک اسم بی غیرتی را عوض کردن و روشن فکر بودنو جایگزینش کردن
خیلی شیک به جامعه فهموندن ک اپن مایند بودن برای انسان های ب روز و باکلاسه و غیرتی شدن برای ادم هایی ک توی گذشته و زمان قدیم جا موندن
بااین حرفا فقط خاستن مرد ها بی غیرت شن و اجازه بدن ک ناموسش خودشو ب نمایشِ دیگران بزاره
2_کسانی باوجود متاهل و #متعهد بودن متاسفانه برای خودشون ی دوست پسر ،دختر مجازی دارن
3_دخترانی ک با لباس و مد های نو ظهور زیبایی خودشونو به نمایش افراد سودجو قرار میدن
بی حجابی
4_پدر مادر هایی ک بچه هاشونو ب حال خودشون ول کردن و طرز فکرشون اینه چرا باید دین خدا و مقرارت سختشو تو مخ بچم کنم چرا باید توی منگنه قرارش بدم!
5_انسان هایی ک برای قانع کردن خود برای گناه و اطاعت نکردن فرمان های خدا دلایل غیر منطقی میارن
مثال:مگ هرکی نماز میخونه ادم خوبیه
من فلانیو میشناسم ک نماز میخونه ولی در خفا آدم کثیفه منم براهمون دیگ نماز نمیخونم
یا
الان دیگ کِیه ک از روابط نامشروع دوری کنه وقتی همه اونجوری ان
من چرا نباید باشم!
7_کسانی ک مدعی ان بیشتر از همه ی انسان ها عاقل اند
چطور؟
با انکار کردن خدای یکتا
با انکار کردن قیامت
و کسانی ک این افکارو دارن باخیال راحت به گناه میپردازن و باخیال راحت حق بچه یتیم رو میخورن باخیال راحت ب دیگران ظلم میکنن
به ناموس مردم چشم دارن
چون خدا و روز قیامت نیست ک جواب کارای زشت اینارو بده
#آیه_گرافی
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
حجاب و عفاف🧕🏻
این اکثر مردم کیان؟ 1_کسانی ک اسم بی غیرتی را عوض کردن و روشن فکر بودنو جایگزینش کردن خیلی شیک به جا
نتیجه این پست:
چرا باید با نگاه به عقاید و افکار دیگران خودمونو قانع کنیم ک مام باید مث بقیه مردم باشیم
تا از اونا عقب نمونیم
ینی بنظرت اون دنیا وقتی خدا ازت پرسید چرا رابطه نامشروع داشتی مگ نمیدونستی کاره درستی نیست
در جواب بگی چون همه ی مردم رابطه نامشروع داشتن منم براهمون روم اثر گذاشت ک ب اون سمت برم
یا اگ بگی چون همه هم سن و سال هام بی حجاب بودن
خدا جوابتو قبول میکنه؟خدا قانع میشه؟
پس بیایین بخاطر #طرز_فکر و راه و روشیی ک اکثر مردم دارن
و دلایل غیرمنطقی خنده دار برای قانع کردن خودمون و دیگران برای گناه رو
فراموش کنیم
و فقط به فکر آبادی اون دنیا
و خشنودی خدای بخشنده ی مهربونمون ک هر لحظه منتظر توبه مونه
باشیم❤️
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
بچه هااا
عدد ۲ رو ارسال کنین به ۱۰۰۰۸۸۸😍(رایگانه)
یه شگفتانه جذاب امام رضایی با جایزه سفر به مشهد داره🤩
با لب تاب و تبلت و اینا
خیلیی باحاله حتما شرکت کنین و ادامه بدین
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
انگشت به لب مانده ام از قاعده عشق
ما "یار" ندیده
تبِ معشوق کشیدیم🌱
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
madahi-ayam-fatemie-6(musiceman.net).mp3
4.81M
🖤ای مــــــــــــــــــادر🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
مدیونم به دعای کسی که شبونه برام
دوتا دستاشو میـــــاره بالا واسم دعا میخونــــــــه
•┈┈••✾•✨🧕✨•✾••┈┈•
مجنونم بخدا که قسم به نگاه کســــــــــی
که نگاش مث رحمت واسیه خدا میمونـــــه
•┈┈••✾•✨🧕✨•✾••┈┈•
ممنونم که میزاره بیام در خونه عشق
نظرش نباشه منو رام نمیدن در این خونه
•┈┈••✾•✨🧕✨•✾••┈┈•
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤ای مــــــــــــادر🖤
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
محبت کنید کپــــــی همراه لینک باشه ممنونیم
madahi-ayam-fatemie-4(musiceman.net).mp3
8.74M
🖤🖤🖤🖤🖤
یا فاطمه من عقده دل وا نکردم
کشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم
•┈┈••✾•✨🧕✨•✾••┈┈•
چشم انتظارم مهدی بیایــــــد
تا تربتت رو پیدا نمایـــــــــــد
🖤🖤🖤🖤🖤
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
کپی همراه لینک لطفن ممنونیم
بدون عطـر 🔮
بدون برق💫
بدون زر
با عشق❤️
به یاد بانوے دمشق💚
در امن و امان😌
سر میڪنم چـادر🍃"
مادرم" را
و قدرش را میدانمـ✋🌹
️🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf
.┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🇮🇷🌴فنــــــــدرســک🌴🇮🇷:
#رنج_مقدس
#قسمت_سی_و_دوم
دستانش را به صورتش می کشد و می گويد:
- ليلاجان! تو خيلی برام شيرين بودی، من هميشه دختر رو بيشتر از پسر می خواستم.
لبخند شيرينی می زند و می گويد:
- قبلا خونده بودم که خوشبختي مرد اينه که اولين بچه اش دختر باشه. وقتی علی به دنيا اومد، به شوخی گفتم؛ عجب بدبختی اي! مادربزرگت سر همين کلمه دعوام کرد. خدارو شکر علی برام يه نعمت بزرگه. شايد باور نکنی ليلاجان! وقتی تو به دنيا اومدی و تونستم بغلت کنم، حس يک پيامبر رو داشتم که فرشته ها تحفة آسماني توي بغلش گذاشتند. چون مبينا رو هم نمی تونستم ببينم و بغل کنم. برام پرستيدنی بودی. خيلی می خواستمت. وقتی آوردمت خونه، رو دست می چرخوندمت دور اتاق.
نفس عميقی می کشد و انگار عطر آن خاطرات را بو می کشد. زندگی چه شيرينی های زود گذری دارد. قطار سريع السير است. با لحنی خاص می گويد:
- اينقدر احساس خوشبختی داشتم که فکر می کردم ده سال جوون تر شدم. نمی دونم سختی دوران بارداری مادرتون بود، غصه بستری بودن خواهرت بود، چشم زخم بود، نمی دونم. از روز سوم که مادرتون مريض شد همه چی به هم پيچيد.
چهره اش رنگ می گيرد و صدايش خش دار می شود. ادامه می دهد:
- اين حرف هايی رو که دارم برات می گم سالهاست که به کسی نگفتم و نخواستم که بگم. حتی به شما که منو باعث تمام سختی هات ميدونی.
حالا هم که دارم می گم حس کردم اين موضوع زندگيت رو خيلی به هم ريخته. ناچار شدم که بگم. متوجه هستی؟
مکثی می کند. هم می فهمم و هم حس می کنم دوباره در فضايی مه گرفته، دارم حرکت می کنم. چند متر جلوترم را هم نمی بينم. کدام طرفم دره و کدام طرف کوه است؟ از روبه رو و پشت سرم خبر ندارم. چه قدر اين فضای لطيف وهم انگيز است. هميشه از اين سردرگمی مه آلود می ترسيدم.
بايد درباره اين فضا با کسی حرف بزنم.
- ليلاجان! بابا... نمی خوام اذيت بشی. می خوام کمکت کنم از اين سردرگمی در بيای. حواست به من هست؟
فقط نگاهش می کنم. شايد از حالت چشمانم متوجه می شود که حرف ها را می گيرم، اما جواب دادن برايم از هر کاری سخت تر است. تسبيحش را دور انگشتانش می پيچد.
- خوبی بابا؟
خوب بودن را از ياد برده ام. فعل است يا حس؟ رفتار است يا گفتار؟ خوبی ريشه اش از کجا می آيد؟ از دل است يا عقل؟ سرم را کج می کنم و باز هم فقط نگاهش می کنم.
خيالش انگار که راحت می شود از هر چه که من نمی گويم.
- مريضی مادرت به حدی بود که نمی شد اصلا تو را تنها کنارش گذاشت. با اينکه اهل گريه و بی تابی نبودي، اما برايش تر و خشک کردنت
سخت بود. مبينا هم بستری بود و رفت و آمد به بيمارستان هم داشت. خيلی درگير شده بودم. دکتر می گفت بايد فضای اطرافش آرام و پر نشاط
باشد. نمی شد ليلاجان! تو هر چه قدر هم برام همه زندگی بودی اما مادرت سايه سر سه تا بچه بود. قرار شد تا حال مادرت بهتر بشه، تو رو بياريم اين جا. اين برای من از همه سخت تر بود.
چيزی در صدايش می شکند و همين باعث می شود که سکوت کند. سکوتی که من دوست نداشتم باشد و بود. حالا که من تشنه بودم برای
حرف، او سکوت درمانش بود.
در ذهنم غوغايی است از چراها و اماها و آياهايی که خيلی از هست و نيست های زندگی ام را به ميدان می کشاند. هست هايی که تمام دارايی های يک نوزاد چند روزه بوده است.
- علی را خيلی وقت ها با خودم می بردم و می آوردم. کارهای بيمارستان هم که بود. مادرت هم که پيش مادرش بود. اون يک ماه خيلی سخت گذشت تا خلاصه مبينا از بيمارستان مرخص شد و مادرت می تونست بچه رو بغل بگيره و شير بده.
ادامه دارد . . . ✍
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زنـــــــــدگی به پایین دست خود نــــــــــگاه کـــن تا به ارامـــــــــــش برســـــــــــــــی
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈