eitaa logo
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
3.1هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
9.7هزار ویدیو
73 فایل
﷽ حـجاب بوته خوش بوی گل عفاف است🌱 [برای تعقل و تفکر آزاد اندیشانه ؛حول مسئله عفاف و حجاب گرد هم آمده ایم ] بگوشیم @fendreck @Sarbaaz_mahdi313 کپی باذکرصلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
به ‌هَر‌سختی ‌‌زندگیت . . . به‌ دیدِ‌ امتحان ‌نگاه‌ کن! فکر‌کن ‌دارن ‌آزمون‌ میگیرن‌ازت‌ که‌ببینن چقدر ‌قوی‌ شدی:)🌱 🧕🏻حجــــــاب و عفـــــــاف🧕🏻 https://eitaa.com/Hejab_O_Efaf
•"🌿🌼"• هروقت‌تو‌رابہ‌سردارم یڪ‌دنیاآرامش‌ازآن‌من‌است. . . ا؎ڪہ‌گرھ‌خوردھ‌بہ‌تو‌آرآمشم چـآدُرِ‌مـن؛یـآدِگـآرِمـآدَرمـن✨ ❍↲ ..✋🏻✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
اهاے! دخٺر خانمے ڪه بہ جاے آرایش ڪردن و لباسِ جلو باز و جلب توجہ پسراےِ مردم چادر سرٺ مے ڪنے و طعنہ ها رو بہ جون مے خرے... واسه_لبخندِ_مادرت_زهراۜ دمت گرم!خیلے خانمے...!💛 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
👈 «مانتیلا» یک روسری ابریشمی سنتی بود که توسط بانوان اسپانیایی بیرون از منزل‌ استفاده می‌شد. زنان اسپانیایی ابتدا موهای خود را در کلاه‌هایی پارچه ای پنهان می‌کردند، سپس با استفاده از مانتیلا سر و شانه ها و بالاتنه خود را کامل پوشش می‌دادند. 👈در قرون اولیه میلادی، مردان و زنان انگلیسی از همان لباس‌هایی استفاده می‌کردند که طرح اصلی‌شان، کاملا مشابه لباس های یونانی و رومی با سه لایه لباس زیر، لباس رو و شنل بود. در این دوران زنان موی خود را زیر روسری هایی که بعضا جنسشان از کتان بود، پنهان میکردند این روسری ضمن پوشاندن سر، دور گردن پیچیده میشد و زنان طبقه ی اشراف، که تاج بر سر می‌گذاشتند، تاج را بر روی این پوشش سر قرار می‌دادند؛ همچنین در قرن 18 شال هایی به شکل ردا، برای زنان مورد استفاده قرار می‌گرفت که نوع تابستانی آن کوتاه و نوع زمستانی آن بلند بود 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈هد
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پاکی‌دل‌کافی‌نیست✓👌🏽 🤲 ..✋🏻✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
چطوری سرباز امام زمان...؟!؟😇 آری با تو ام… تویی که مدافع ارثیه حضرت مادری🌱 تویی که حیا و عفت زینبی داری😌 تویی که به چشمانت اجازه دیدار هر کس و ناکس را نداده ای✨ تویی که همچون فرشته ای غرق در نمازت میشوی🌿 تویی که تماشاگه هر انسان سست اراده و مریض نمیشوی⛔️ تویی که در کلامت جز مهربانی نیست مبارکت باشد این سربازی .... اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
•♡• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌- " ‌لَبخَندبِزَن‌بِہ‌ڪِنـٰایِہ‌هـٰا‌و‌بـٰازبِ گو‌فَقَط‌بِہ‌؏ِشقِ‌فـٰاطِمِہ‌نِگَهِش‌میدارَم:)💜 🌱 💫 💛 ❍↲ ..✋🏻✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🧕🏻حجــــــاب و عفـــــــاف🧕🏻 https://eitaa.com/Hejab_O_Efaf
آن ها چفیه بستند تا بسیجی وار بجنگند من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم! آن ها چفیه را خیس می کردند تا نفس هایشان”آلوده شیمیایی” نشود من چادر می پوشم تا از”نفس های آلوده”دور بمانم! 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست از آن ها که به سخره می گیرند قداستِ حجابِ مادرم را، چرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه‌ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد!! 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
F: امــیرالمومنین علی(ع) : هــمانا انسان عفیف و پــاڪدامن فرشتـه ای از فرشته هاسـت😍❤️ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🌸به وقــت رمـــــــان🌸
ایــــــــــران همــــــــــدل: بدون آنکه نگاهم کند می گوید: - گاهی اتفاقی میافته که در آن دخیل نیستی ؛ اما از شیرینی و تلخی اش سهم می بری. آب چشمانم را قورت می دهم تا اشک نشود. - تو زندگی همه ی مردم سختی و گرفتاری هست. همه ی آدم ها از خوب تا بد. خاص و عام هر کدوم یه جوری درگیرن؛ امابرای بعضی، مشکل ها بزرگند وبرای بعضی کوچیک، از نگاه هرکسی مشکل خودش بزرگه وبرای بقیه کوچک و حل شدنی. طاقت نمی آورم که یک طرفه بگوید و یک نفره بشنوم. خودم را آرام نشان می دهم و می گویم: - مگه غیر از اینه؟ نفسش را بیرون می دهد و نگاه از فرش برمی دارد و به قاب خاتم بالای سرم می دوزد : - تو یه نکته رو ندید می گیری! این که مشکل هرکسی بزرگ تر از ظرفیت روحی اش نیست. هر چند هم که براش مثل کوه دماوند باشه. - نسبت تناسبی حساب می کنی علی؟ - آره دقیقا، هر کسی مثل یه کسر بخش پذیره! صورت و مخرجش باهم تناسب داره! حرف درستش را کامل نمی گوید. نگاهی آرمانی دارد و من لجوجانه نمی خواهم خاص باشم: - اما همه ی کسرها بخش پذیر نیستن؛ گاهی تا بینهایت اعشار می خورند. چشمش را می بندد و سکوت کوتاهش را می شکند: - چرا تقریب نمی زنی قال قضیه رو بکنی؟ چرا توی قصه ی خودت مدام صورت و مخرج رو ضرب می کنی. مه غلیظی از ای کاش ها روی ذهنم پایین می آید. هروقت وجودم را مه می گیرد، همه ی قدرت های ذهنی ام ناکارآمد می شود. نیاز به کسی پیدا می کنم که کمکم کند؛ تا ترس تنها بودن در این فضا زمین گیرم نکند. - لیلا! کاش مه سنگین ذهنم، مثل شبنم می نشست روی سلول های پژمرده ی روحم و صبح که می شد، با نم شبنم ها بیدار می شدم. - لیلا میدونی امشب برات تولد گرفتیم . اگر شبنم ها به هم وصل شوند و یک راه درست کنند، مثل یک رود باریک جاری می شوند و چقدر زیبا می شود! علی زمزمه می کند: - من الان نمی خوام بحث کنم. فقط یک خواهش دارم، تو رو خدا یک چند ساعتی بی محلی نکن. آب ها می ریزند و ناگهان سراب می شود. خشکی سلول هایم باعث می شوند که فریاد تشنگی شان بلند شود. تازه می فهمم که این شبنم ها خیالات بوده و سلول ها هنوز خشک و تشنه اند. علی منتظر جواب من نمی ماند: - لیلا! هرچقدر هم که سخت باشه، باید امشب رو رعایت کنی. حداقل به حرمت این که پدره، تو هم نمایش یک دختر خوب رو بازی کن. آروم تر از آنکه بدانم علی می شنود ی انه می گویم : - امشب کاری را که قبول ندارم انجام بدم روزهای بعد باید چه کنم؟ علی تو پسری، احساست مثل من درگیر نمیشه، سالها حسرت بودن کنار پدر و مادر رو نداشتی. مجبورنشدی آرزوهاتو دور بریزی. تو.... حرفم را می برد. صدایم را شنیده و این حرفها درونم تکرار نشده است. می گوید: - لیلا! خواهش می کنم این جوری نگو، من احساسم کم رنگه. چرا فکر می کنی همه چیز رو می دونی؟ شاید اون دلیلی که تو رو آنقدر ناراحت کرده، اصلش چیز دیگه ای باشه. چشم از صورتش می گیرم و می گویم : - پس بگو باید بی خیال همه ی لذت ها و دوست داشتنی هام بشم. باید به داشته و نداشته م اعتراض نکنم و بگم همه چیز خوبه. خنده ی مسخره ای می آید پشت لبم و بیرون نمی زند. - خواهر من. یک عمر با نارضایتی و اعتراض سرکردی، نتیجه اش چی شد؟ نمی خواهم جوابش را بدهم. خودم را مشغول صاف کردن پایین دامنم می کنم. لب هایش را باز می کنم؛ چین می دهم. گل های ریز دامنم به حرف می آیند. همیشه عاشق گل های ریزم. کوچک اند اما پر از حرف اند. می گویم : - تو همیشه زور گویی. لبخند تمسخرش را می شنوم اما صورت معترضش را نگاه نمی کنم. حالت نگاه و ابروی در همش را تصور می کنم : - شاید من زورگو باشم، اما غلط نمی گم. بگو کجای حرفم اشتباهه و به نفع تو نیست؛ من قبول می کنم. می گم ضعفت همه ی آینده ات رو بر باد می ده، فکرت رو خراب می کنه، جهت حرکتت رو عوض می کنه، زندگی رو سخت نکن لیلا. نمی گم فراموشش کن، اما نگذار موج سنگینی بشه و تو رو غرق کنه. خودت تموم خاطره ها و اثراتش را مدیریت کن. لیلا ببین... گریه نکن. ادامه دارد . . .✍ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 . ┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈ 「⃢🦋➺ @hejab_o_efaf .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈