eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 واکنش سردار قاآنی به مساله حجاب 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴دقیقا در سالروز هواپیمای اوکراینی که دولت اوکراین درموردش خیلی شانتاژ کرده بود، پدافند اوکراین یه هواپیمای خودی رو سرنگون کرد!!! 🔵رسانه‌های اوکراینی از سرنگونی یک فروند جنگنده «میگ-۲۹» متعلق به ارتش اوکراین نزدیک شهر «کوراخوفه» واقع در دونتسک خبر دادند. شلیک سامانه پدافندی «سام اُسا» عامل انهدام آن بود. کار خدا رو میبینی؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🖤 با تسلیت به مناسبت ایام فاطمیه وشهادت بانوی دو عالم . درکلیپ بالا پاسخ شبهاتی رو می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم این دختر که توسط پلیس کانادا دستگیر شده بود، درگذشت! کسی براش هشتک نزد، کسی براش اعتراض نکرد و نیومد تو خیابون... هیچ رسانه ای نیومد بگه پلیس و نظام کانادا وحشیو و سرکوبگره(البته اونجا به آسیب زدن به پلیس فکرم کنی باید فاتحه‌تو بخونی)،، هرروز خبرشو تو تیتر خبرا پخش نکردن و خیلی چیزای دیگه که اگه تو ایران بود الان... چرا؟ چون اونجا کانادانست و اینجا ایرانه☺️ آخه اونجا همه آزادن و حقوق بشر عین بارون رو سر مردم میباره😆 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان 118ستاره سهیل روی تخت نشسته بود و ناخنش را می‌جوید. دوست نداشت در مورد آمدن
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 119ستاره سهیل مینو نگاه یک وری به ستاره انداخت. -به‌به! نه، به‌به! خوشم اومد. به پشتی صندلی تکیه داد و کمی خودش را رها کرد. پاهایش را روی میز انداخت. -راه افتادی‌ها! چندبار دیدم، سعید ازت پرس و جو می‌کنه. خبریه؟ نکنه قضیه عشقیه؟ ستاره از روی تخت بلند شد، صدای ضعیف فنرهای تخت هم بلند شد. روبه‌روی پنجره ایستاد و نگاه نگرانش را به باغچه دوخت. -چی میگی، تو؟ عشق کجا بوده؟ فقط.. فقط.. چون جدیده دلم میخواد بدونم چه شکلیه. -خب می‌گفتی عکس بفرسته برات. کاری داشت؟ ستاره سرش را پایین انداخت و کمی با ناخنش بازی کرد. مینو تلخندی زد. سکوت دو نفره‌شان را صدای بلند عفت شکست. -دخترا بیاین ناهار! احمد آقا هم نزدیکن. مینو خواست بیرون برود که ستاره دستش را گرفت و نگهش داشت. -واستا! بذار یه چیزی بگم. داره خفم می‌کنه. مینو بیشتر به طرف ستاره چرخید و روبه‌رویش ایستاد. -چی شده! ستاره نگاهش را دوباره به باغچه کشاند. -چیه؟ جن دیدی؟ -من خاکش کردم. دستانش را جلوی دهانش تا گرفت. شاید فکر می‌کرد با گفتنش جرم بزرگ‌تری را هم مرتکب شده. مینو شانه‌های ستاره کمی تکان داد. -چیو خاک کردی دختر؟ لبش را پُرغصه گزید، سرش را پایین انداخت. -قرآنمو گلوله‌های بی‌صدای اشک بود که صورتش را در می‌نوردید. با صدای قهقه مینو، سرش را بلند کرد. -خاک تو سرت، ترسیدم. موقع خارج شدن از اتاق، خنده یک درمیانش که بیشتر شبیه هن هن ماشین بود، را تحویل ستاره داد. از خشم، اشک در چشمانش خشک شد. چقدر ساده لوحانه، احساساتش را روی دایره ریخته بود و مینو به راحتی لگدمالش کرد. عمو تازه رسیده بود و با مینو در حال احوالپرسی بود. سلامی کرد و برای انداختن سفره به کمک عفت رفت. مینو چنان جوّ شادی را ایجاد کرد، که فضای خانه را با خنده پر کرده بود. مینو انگار عفت و عمو را سال‌ها می‌شناخت و با هرکدام به روش خودش حرف می‌زد. -ستاره من موهام معلوم نیست؟ روسریم ساتنه، همه‌اش حس می‌کنم موهام پیداست. ستاره جلو خنده‌اش را گرفت. با خودش گفت "الان عمو میگه، کاش ستاره هم حجابش‌رو از این دختر یاد بگیره." در همان چند ساعت حضورش در آن خانه، حال و هوا را به کلی عوض کرده بود. موقع خداحافظی، مینو گونه عفت را بوسید و گفت: «عفت جون! برای مراسم ختم نادعلی حتما با حاج آقا تشریف بیارین. مامانم خیلی دوست دارن باهاتون آشنا بشن.» عفت دستش را از روی چادر، بر بازوان نسبتا کشیده مینو، کشید. -قربونت برم، عزیزم! چقدر تو خوش‌زبون و تمیزی دختر! حتما میام.» بعد رو به عمو کرد و طوری سرش را پایین آورد که انگار از نگاه کردن در چشمان عمو حیا دارد. -دست شما درد نکنه، حاج آقا! ان شاء الله خدا به سفرتون برکت بده. ستاره که حسابی خنده‌اش گرفته بود، با چند سرفه ساختگی حالتش را عوض کرد. -ستاره جون، قربون دستت، خیلی خوش‌گذشت. یادت نره با عفت خانم بیاین حتما! راستی، فردا انتخاب واحده دیر نکنی‌ها!» و بعد با چشمکی از ستاره خداحافظی کرد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان 119ستاره سهیل مینو نگاه یک وری به ستاره انداخت. -به‌به! نه، به‌به! خوشم اومد
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 120ستاره سهیل با صدای زنگ ساعت، مضطرب از خواب پرید. صدای "دیرنکنی‌ها!" ی مینو هم در گوشش زنگ می‌خورد. موهای بهم ریخته صورتش را کنار زد. نگاهی به ساعت انداخت و خودش را جمع و جور کرد. صدای عمو را از پشت در شنید. -عمو بیداری؟ ساعتت خودشو کشت، اگه باید بری دانشگاه بجنب که من دارم، میرم بیرون. ستاره که هنوز خواب‌آلود بود، از پیشنهاد عمو چنان خوشحال شد که خواب از سرش پرید. -الان می‌پوشم. یک ساعت بعد، با مینو در سایت دانشگاه در حالی که به اتفاقات روز قبل، ریز‌ ریز می‌خندیدند، واحدهای درسی‌شان را انتخاب کردند. از سایت که بیرون آمدند، ستاره پیشنهاد داد که از بوفه دانشگاه خوراکی بخرند، اما همان لحظه گوشی مینو زنگ خورد. مینو طوری تلفنش را از کیفش بیرون کشید که ستاره صفحه گوشی را ندید. -عزیزم! همین‌جا بشین، تا من بیام. ستاره که احساس سرخوردگی کرده بود، روی نیمکت چوبی نشست. نگاهش را به مینو دوخت که زیر درخت کاجی در حال حرف زدن بود. از حرکت دستانش متوجه عصبانیتش شد. همیشه وقتی مینو را عصبانی می‌دید، تمام تنش می‌لرزید. "خدا بخیر کنه! این دوباره دیوونه شده. دوباره باید اخلاق گندشو تحمل کنم." اَهی گفت و سرش را به سمت راستش چرخاند. گروهی از دانشجویان را دید که از دانشکده ریاضی بیرون می‌آمدند. دختران چادری وسط گروه، او را ناخودآگاه، یاد فرشته انداخت، خیلی وقت بود که خبری از او نداشت. حوصله‌اش سر رفته بود، انگار تلفن مینو هم تمامی نداشت و او باید دستورات مینو را یکی یکی انجام می‌داد. نتش را روشن کرد. یک پیام خوانده نشده از کیان داشت و سه پیام از طرف سعید. از اینکه آدم مهمی شده بود و دیگران برایش سر و دست می‌شکستند، قند در دلش آب شد. دلش توجه می‌خواست و این برایش کافی بود. -سلام، ستاره! خوبی؟ درگیر بابا بودم. ببخش! چه خبر مبرا؟ تند و بی‌حوصله نوشت: -خوبم، تو خوبی؟ صفحه سعید را باز کرد. پیام اول: -سلام، بانوجان! من امروز مطالب کانال رو آماده کردم. شما زحمت نکشین. پیام دوم: این چند روز، تمام زحمتا گردن شما بود. دیگه خودم هستم. ببخشید اگه تنهاتون گذاشتم عزیز. از خوشحالی دستش را را جلوی دهانش گرفت. "وای خدا!" آب دهانش را با هیجان قورت داد. سرش را به طرف چپش چرخاند. "چی بگم؟ چکار کنم؟" همین‌طور که داشت فکر می‌کرد، صدای مینو را شنید. با قدم‌هایی بلند و چهره‌ای برافروخته به طرفش آمد. -موندی؟ من دارم می‌رم. رنگ از صورت ستاره پرید. گوشی را میان لوازم آرایشش رها در کیفش انداخت. -چی شدی؟ -گفتم موندی یا نه! -نه دیگه بدون تو چکار دارم اینجا؟ -من با اتوبوس می‌رم، پاشو بریم. مثل بچه‌ای گوش حرف کن، به دنبالش راه افتاد ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
میگما پایه اید یه مناظره مجازی تشکیل بدیم؟ یه تمرین مناظره کنیم. رایگان. من میشم مخالف حجاب😁 شما من رو قانع کنید 😊 مناظره صوتی یا شایدم تصویری توی بستر اپلیکیشن قرار. اگر موافقی یه ☘ بفرست اینجا 👈 @mokhtari355
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی 178.mp3
11.43M
🔖منبر کوتاه🔖 🔅ما با زیادی آموخته‌های زیبایمان با زیادی گفتار زیبایمان با زیادی عبادات ‌مان سعادتمند نمی‌شویم❗️ ما سعادتمند می‌شویم با: خروجی‌های رفتاری زیبا و صادقانه‌مان. چگونه کسی اهل خروجی زیبا می‌شود؟ 🔰 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانوما از فردا خیلی خانم‌تر باشین ☺️ هرچی آقاتون گفت میگین چشششم😌 هرچی خواست تند تند درست کنید🍽 صبورباشین بهانه دستشون ندین☝️ ان‌شالله ببینیم روزجمعه فرجی میشه یانه😜 دعواها رو موکول کنین به روز مرد🤭 😂😂😂 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
خانوما از فردا خیلی خانم‌تر باشین ☺️ هرچی آقاتون گفت میگین چشششم😌 هرچی خواست تند تند درست کنید🍽 صب
چشم اقایون روشن... موکول به روز مرد! 🤨 اقایون گروه موافقید یه قیام داشته باشیم؟😎 . . . . خوبه حالا بشینید😅
دانشگاه حجاب
میگما پایه اید یه مناظره مجازی تشکیل بدیم؟ یه تمرین مناظره کنیم. رایگان. من میشم
به قدری سرم شلوغ هست که دنبال بهونه باشم🙈 انرژی بیشتر میخوام. هنوز کمه اگر موافقی یه ☘ بفرست اینجا 👈 @mokhtari355 اینجا 👈 @mokhtari355 اگر کم باشه انجام نمیدیما گفته باشم 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 ته اتوبوس🚎 نشسته بودم برای رفتن به یک سفر طولانی. معمولا جاهای عمومی سر به زیر هستم🙇‍♂ و دور اطرافم رو خیلی نمیبینم.🤦‍♂ مسیر 🛣نسبتا طولانی رو باید طی میکردیم برای رسیدن به مقصد. متوجه شدم خانمی💆‍♀ کشف حجاب کرده با خودم گفتم چه کنم؟🤔 به خودم گفتم؛ وقتی رسیدیم و داشتم پیاده میشدم یه کتابچه حجاب📖 که معمولا با خودم داشتم و سر وقتش به افراد میدادم؛ به ایشون هم بدم.😊 این کتابچه ظاهرش جذاب بود📙 برای همین بیشتر افراد قبول میکردند و ازم می‌گرفتند. ولی همون‌طور که گفتم مسیر طولانی طولانی بود.شاید ۳ ساعت مونده بود به مقصد 😢 👳‍♂ با خودم گفتم تو این مدت نمیشه که وضعیت همینطوری باشه که؛ اینهمه زمان مونده!!! 👳‍♂به ذهنم رسید برم سر اتوبوس به مسئول اتوبوس یواشکی بگم: آقا ببخشید میشه ته اتوبوس بیاید؟ من برگشتم به ته اتوبوس و راننده هم همینطور. 👴 (بفرمایید): 👳‍♂گفتم: «لطفا به خانمی که کشف حجاب کرده از طرف خودتون تذکر بدید حجاب سر کنه.» 👴 گفت: (نمیتونم و نمیشه و اینا....) 👳‍♂ گفتم: (پلاک) ماشینتون رو مردم گزارش میدن ها....(منظورم برنامه ناظر بود) بدون اینکه صحبت ادامه پیدا کنه رفت پیش دختر خانم. 👴 به خوبی تذکر داد: خانم روسری سر کنید. 👳‍♂منم زمان پیاده شدن به خوبی کتابچه رو هدیه دادم. 👌 مسأله اجرای قوانین توسط متولیان باید در بخش های مختلف کشور دنبال بشه که طرح جامع حجاب به دنبال این امر است. 📝 خلاصه طرح جامع حجاب 📔 خرید کتابچه حجاب "تقدیم با احترام" ✍ نوشته ای از یک طلبه 🌸 @hejabuni ‌‌| دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ متهم نکنید! 📌به عشق اون کم حجاب که خواهر منه اونکه خستس اما باز دل نمیکَنه به عشق انسان و فهم آزادی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🗣 پیام شهدا به خواهران سرزمینم 🥀چادر سیاه تو۔۔۔ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🎉بمناسبت ولادت حضرت زهرا س 🎊و روز مــــــــ❤️ــــــادر 🎉کلــے تخــفیف داریم 🔰 هدایای ویژه‌ برای خ
سلاااااام دوستای عزیز❤️ ♨️ جا نمونید ✅ تخفیف داریم برای هفته آینده ✅ از شنبه تا چهارشنبه 🌻🌿 @hejabuni_forooshgah 🌻🌿 @Ghadamali1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا