eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 52ستاره سهیل صبح که از خواب بیدار شد، نگاهی به ساعت انداخت و احساس کرد وقت زیادی برا
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 53 ستاره سهیل ذهن دلسا را خواند. آدم حسودی مثل او، دنبالف این بود که کیان را دور نگه دارد و حالا موقعیتی پیش آمده بود که او می‌توانست، همه‌چیز را به نفع خودش پیش ببرد. -نه، عزیزم! من با کیان‌ کار دارم. فکر نکنم برسم باهات بیام. لحنش آن‌قدر تحقیر کننده بود که دلسا را کاملا از صندلی جدا کند و تلق‌تلق‌کنان از کلاس خارج شود. لبخند پیروزمندانه‌ای روی لبانش جا گرفت. کیفش را برداشت و از کلاس خارج شد. آرش و کیان در حال بحث مهمی بودند. ستاره این را از حرکت تند دست‌هایشان متوجه شد، طوری که انگار هرکدام در پی راضی کردن دیگری بود. در دلش خدا خدا می‌کرد که موقع رد شدن از کنارشان، کیان صدایش بزند. اما درست در لحظه‌ای که انتظار داشت اسمش را از زبان کیان بشنود، هیچ صدایی به گوشش نرسید. در شیشه‌ای دانشکده را نگه‌داشت تا بیرون برود. داشت به این فکر می‌کرد که خوب شد دلسا آن‌جا نبود، ناگهان صدای کیان را از فاصله کمی با خودش شنید. برگشت و نگاهی انداخت. کیان با دستش در سنگین شیشه‌ای را لحظه‌ای نگه داشت. -می‌شه بریم بیرون یه‌کم حرف بزنیم؟ کلاس داری؟ ستاره نگاهی به محوطه بیرون انداخت، سعی داشت خوشحالی‌اش را بروز ندهد. -یه ساعت دیگه شروع می‌شه، وقت دارم. قدم‌زنان در قسمت فضای سبز دانشکده حرکت کردند تا این‌که کیان با سر به نیمکت چوبی اشاره کرد. طوری نشست که صورت ستاره را بهتر ببیند. -می‌دونستین امروز با آرش کلاس دارم؟ کیان چهره‌ای در هم کشید. -می‌دونستین چیه؟ راحت باش جانم. هرکی هرچی می‌خواد صدام کنه، تو باید بگی کیان. در دلش نسبت به باید کیان، دهن‌کجی کرد. - چشم. حالا نگفتی! -خب یه‌جواریی.. آره، به دلایلی ممکنه مکان مهمونی یا تاریخش عوض بشه و تعداد بچه‌ها هم کمتر بشه.. قرار شد آرش با مینو، بگردن جایی رو پیدا کنن. به چشمانش حرکت ظریفی داد، سعی داشت با عشوه‌گری قدرتش را به رخ کیان و دلسا بکشد و از این کار لذت ببرد. تمام مدت در ذهنش این بود که دلسا از گوشه‌ای در حال دید زدن اوست. -اگه تو باغ خودت نباشه، یعنی دیگه برام نمی‌خونی؟ کیان که انگار ظرفیت این همه صمیمیت را در خودش نمی‌دید، خودش را کمی جلوتر کشید. دستش را روی پشتی نیمکت گذاشت. -من همیشه در حال خوندنم اصلا نگران نباش. از هیجان زیاد احساس کرد خون به گونه‌هایش دویده و آن‌ها را قرمزتر کرده. -فردا چه رنگی بپوشم برام بخونی؟ دفعه قبل شال قرمزی بودم. کیان دستی به موهای ژل زده‌اش کشید. -ببین به من گفتن تو بخون فقط، هرچی میخواد باشه. شال قرمزی، شنل قرمزی.. ستاره زد زیر خندید، نگاهش را به اطراف چرخاند. -کی بهت گفته بخونی؟ کیان دوباره دستی به موهای سرش کشید. -کی گفته؟ آهان اینو میگی؟ دل بی‌صاحبم گفته.. راستی تا دیر نشده.. حرفش را نصفه رها کرد و دستش را درون کوله‌ مشکی‌اش برد؛ داشت دنبال چیزی می‌گشت. جعبه قرمز رنگی را جلوی ستاره گرفت. با انگشتانش، پشت گوشش را کمی خاراند. - عجله‌ای شد. ببخشید دیگه اگه دوست نداشتی. بعدا حسابی برات جبران می‌کنم. ستاره از خوشحالی دستش را جلوی دهانش گذاشت و جیغ کوتاهی کشید. نگاه ناباورانه‌ای به کیان انداخت. در تصوراتش حلقه‌ای از برلیان درون آن جعبه زیبا خوابیده بود. -وای! این برا منه؟ کیان به نشانه بله چشمانش را بست و باز کرد. ستاره با عجله کادو را باز کرد؛ درون جعبه، یک آینه به شکل قلب خوابیده بود،نه یک حلقه برلیان! اما چه کسی خبر داشت داخل جعبه چیست؟ بازهم خوشحالی‌اش را نشان داد. اشک در چشمانش درخشید. بنظرش آمد، هیجان دیده شدن، به خصوص جلوی دانشجویانی که از کنارشان می‌گذشتند و آنها را به هم نشان می‌دادند، واژه کوچکی در برابر آن حجم از احساساتی بود که به قلبش هجوم می‌آورد. - خیلی نازه. نمیدونم چی‌ بگم واقعا، محشره. -صورت خوشکلت بیفته توش، محشرتر هم می‌شه. نگاهی به تصویر خودش در آینه انداخت. صورتش را میان گل‌های رز قرمزی دید، که درون مایع شفافی شناور بود و قاب آینه را تشکیل می‌داد. کیان لبخند زیرکانه‌ای زد. -صورتتو باید قاب گرفت. من که تو ذهنم این‌طوری می‌بینمت. از این همه تعریفِ کیان، به وجد آمده بود. از نظرش، او استعداد یک عاشق سینه چاک را داشت، گرچه خودش هنوز احساس زیادی به او نداشت. آن‌قدر غرق افکارش شد که وقتی کیان گفت، درس فارس عمومی را با گروه آن‌ها برداشته، اصلا متوجه نشد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور 📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت 💛 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part12dameshghfinal64.mp3
8.26M
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺استان مرکزی - شهر "دلیجان" 🔺 ۱۱ آبـــــان از ساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰ محجبه و مان
✊ چالش 🔺استان مازندران - شهر "تنکابن" 🔺 ۲ آذر از ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ محجبه: ۱۲ نفر بدحجاب: ۱۵۲ نفر بی‌حجاب: ۴۸ نفر 🌸 دوتا نکته: ۱- اهالی شهرهای ساحلی با وجود مذهبی بودن، همیشه به کم‌پوشش‌تر بودن، معروف بودن که دلایل اقلیمی داره. ۲- اگه از تعداد گزینه آخر ترسیدید باید خدمتتون عرض کنم که افراد گزینه بدحجاب مشت تو دهن بی‌حجابها زدن. چون تو این شرایط میتونستن بی‌حجاب بیان بیرون و نیومدن... ۳- اصولا شهرهای شمالی، محل خوش‌‌گذرانی آدمهای لاابالیه. 👆حالا دوباره آمار بالا رو بخونید 🌹ممنونیم از کاربر *ریحانہ* 🌸 @Hejabuni 🌸
✅ زن، زندگی، آگاهی ما یا ❌ زن، زندگی، آزادی اونا ⚖ قضاوت ما شما 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
44.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا انقلاب اغتشاشگران به فرجام نمیرسه؟🙃 🔸صحبت های کوبنده آشیخ قاسم سوری 🔺 این فایل رو حتماااا نشر بدید 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀تقدیم به روح پاک سپهبد سلیمانی، مدافعان حرم و امنیت و تمام ملت شریف ایران با نوای حاج میثم مطیعی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 53 ستاره سهیل ذهن دلسا را خواند. آدم حسودی مثل او، دنبالف این بود که کیان را دور
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 54 ستاره سهیل تمام ساعتی را که سر کلاس بود، چندین بار لحظه کادو دادن کیان را مرور کرد. شعف و هیجان زیادی را در وجودش احساس می‌کرد که نشستن سر کلاس و گوش دادن به ماده‌های قانونی که استاد توضیح می‌داد، به نظرش کسل آورترین کار دنیا بود. بازهم مینو نیامده بود و آرش بی‌وقفه سراغش را می‌گرفت. تا این‌که هم‌زمان با تمام شدن کلاس، پیامی روی گوشی‌اش آمد. -سلام من ساعت اولو خواب موندم . دارم میام تو راهم.. تو ساختمون اِی (A) منتظرتم. همین‌که پیام را خواند، به آرش پیام داد. -مینو تو راهه. وارد کلاس که شد، مینو و کیان را در دید که ردیف آخر در حال حرف زدن بودند. صدایشان اما آن‌قدر بلند نبود که ستاره بفهمد، موضوع از چه قرار است. در دلش احساس بدی به مینو پیدا کرد. سعی کرد افکار مزاحمش را کنار بزند. با خوش‌رویی نسبتا ظاهری روبه‌روی آن دو، روی صندلی نشست. -معلوم هست کجایی؟ چقدر زنگ زدم، تماس گرفتم. ستاره طوری برخورد کرد که انگار کیان آن‌جا حضور ندارد. مینو خمیازه‌ای طولانی کشید و گفت: «دیشب تا دیروقت بیرون بودم.. هنوزم خوابم میاد.. راستی داشتیم با کیان درباره مهمونی حرف می‌زدیم، مثل اینکه خیری پیدا نشده کار ما رو راه بندازه. ستاره نگاه نسبتا سردی، به کیان انداخت. - شما ساعت قبل، این‌جا کلاس داشتین؟ کیان خیلی سریع جواب داد. -نه من که گفتم بهت، با شما فارسی عمومی برداشتم،با استاد رحیمی. ستاره ابرویی بالا انداخت. در دلش کمی خیالش راحت بود که حرف زدن این دو نفر کاملا اتفاقی و تصادفی بود. -من والا نظری برا مهمونی ندارم ندارم. هرکار صلاحه بکنین. مینو با حالت از خود بیخود شده‌ای خندید. -می‌گم ستاره! عموت حتما تو کاره خیر و ازین چیزا هست.. خونه‌ای، باغ خونه‌ای، چیزی نداره بریم اون‌جا؟ -نه بابا، عموم بنده خدا، پولش کجا بوده؟ مینو خنده مسخره‌ای کرد، انگار متوجه حرکاتش که داشت زننده میشد، نبود. -بابا بسیجیا که وضعشون توپه! کیان، با ناراحتی نگاهی به مینو انداخت و خیلی زود بحث را عوض کرد. خودش را روی دسته صندلی خم کرد و پرسید: «ستاره، عموت دقیقا شغلش چیه؟» وقتی با نگاه ستاره مواجه شد، اضافه کرد: «جسارت نباشه، محض آشنایی بیشتر پرسیدم. من بابام بنگاه ماشین داره.» ستاره نفس عمیقی کشید و خودش را کنترل کرد تا کنایه مینو را نادیده بگیرد. از طرفی، دوست داشت همکلاسی‌هایش یکی یکی وارد شوند و او را درحال حرف زدن صمیمی با کیان ببینند، دستی به موهای بیرون آمده‌اش کشید و جواب داد. -نه، بابا چه حرفیه! عموم فرمانده یه پایگاهه. کیان نگاهی به مینو انداخت بعد رو به ستاره با اشتیاق پرسید: «چه جالب دایی منم تو همین کارهای نظامیه، اسم پایگاهش چیه؟ فکر کنم باهم همکار باشن.» ستاره کمی مکث کرد و بعد جواب داد. -نمی‌دونم اسمش چیه. چه جالب!بهت نمیاد. -ای بابا مگه به تو میاد؟ صدای خنده سه نفرشان بلند شد که دلسا با همان حالت متکبرانه‌اش وارد کلاس شد. برخلاف کلاس‌های قبل، هم‌ردیف آن‌ها نشست. ستاره که از دست مینو ناراحت بود، تمام توانش را جمع کرد تا ناراحتی‌اش را سر دلسا خالی کند. با صدای بلندی پرسید: «دلسا، مهرداد کجاست؟ کلاس نمیاد دیگه؟» مینو پخی زد زیر خنده. -نکنه رفته با اون ترم اولیه دوباره؟ همزمان با تمام شدن خنده کلاس، استاد وارد کلاس شد. کیان از بین آن‌ها جدا شد و آن‌طرف کلاس نشست. دلسا فقط توانست با نگاه‌های بی‌رحمانه‌اش، به آن‌ها یادآوری کند که به حسابشان خواهد رسید. با شروع درس، همه نگاه‌ها به استاد جلب شد. ستاره اما داشت کادوی کیان را به مینو نشان می‌داد. آینه را طوری گرفت که دلسا هم آن را ببیند. بعد طوری که دلسا هم بشنود گفت، که هدیه کیان است. ستاره طوری با آب و تاب داستان هدیه دادن را تعریف کرد، که انگار کیان غیرمستقیم از او خواستگاری کرده. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
mahmood kiani hejab.mp3
10.35M
🧕قطعه موسیقی با موضوع عفاف و حجاب 🎵خواننده: محمود کیانی شاعر: استاد محمود تاری(یاسر) موسیقی: پیمان فروتن 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣از شهدا به شما 😔 قرارمون این نبود 🎵سرکارخانم خدایاری 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✌️ماشاالله ایـــــــــــــــ🇮🇷ـــــــــــران✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم یاد شهید آوینی بخیر... چقدر دقیق می گفتند وقتی که می گفتند: آنها می خواهند با اقتصا
🔴به روز باشیم خدا رو شکر که تیم ملی ما واقعا با هویت کامل بازی کرد و به بردی شیرین دست پیدا کرد... بابت اینهمه سیاه نمایی و سیاست زدگی که ایجاد کردند، ما به این برد با همین شکل و شمایل احتیاج داشتیم و خدا رو شکر که بهش رسیدیم... به امید خدا بتونیم آمریکا رو هم شکست بدیم... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷 پیروزی غرورآفرین تیم ملی فوتبال ایران در برابر ولز در مسابقات جام جهانی را تبریک می گوییم. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم خدا رو شکر که تیم ملی ما واقعا با هویت کامل بازی کرد و به بردی شیرین دست پیدا کرد...
🔴به روز باشیم اخیرا از اون جهت که جام جهانی در قطر در حال برگزاری هست، یک سری مقایسه ها در مورد ایران و کشورهای عربی انجام گرفت که مثل همیشه پرچم دارش خودتحقیرهای وطنی ای بودند که با یک سری اطلاعات ناقص به جان ذهن و روان این مردم افتادند... و اما توضیح خیلی مختصر: این کشورهای کوچیک اطراف خلیج فارس معروفند به بشکه های نفتی. چون هر چی که دارند نفت هست و اگه نفت نباشه هیچی ندارن. برای مثال همین قطر که شاید اندازه ی قم ما باشه، در سال ۲۰۱۸ دو برابر ما نفت صادر کرده. خب این حجم از فروش نفت با یک مساحت کوچیک و تعداد جمعیت دو سه میلیونی، منجر به این میشه که کلی برج و بارو بسازن. اما کشورهایی مثل قطر هیچگونه تولید علم و صنعت و فناوری ای ندارن و همه چیزشون وارداتی هست. و خب نفت هم فوقش هفتاد و تا صد سال آینده تمام میشه و چیزی نیست که بشه بهش تکیه ی دائمی کرد. ما قراره برای ساخت یک تمدن بزرگ تلاش کنیم. ما قراره در تمامی زمینه ها به علم روز برسیم. و این راه سختی‌ های زیادی داره. از تحریم گرفته تا جنگ رسانه ای... اما وقتی اون تمدن شکل بگیره، اوضاع کاملا متفاوت میشه و ایران ما به امید خدا میشه مرکز توجهات...🇮🇷🇮🇷 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا