دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_ونهم ﷽ حورا: بیا دیگه...پیاده شو ملینا این جملات را با اعتراض میگفت درحالی
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ام
﷽
حورا:
فشار ناگهانی جمعیت باعث شد کتاب در میان دستانم به وجودم بچسبد و روی قلبم فشرده شود. سرم را بلند کردم و به اطراف چرخاندم. داد زدم: «ملینا کوشی؟»
پاسخی نشنیدم. سعی کردم روی نوک پاهایم بایستم بلکه خواهر بازیگوشم را پیدا کنم. یکدفعه دستی گوشه لباسم را کشید. سر خم کردم و خواهرم را دیدم که یک جفت کش خرگوشی در دستانش است و نگاهش را به پشت سرش میاندازد. سری تکان دادم و نگاه ملامت باری به او انداختم. ایستگاه بعد که جمعیت کمتر شد از جیب شلوارم پول بیرون آوردم و به زن فروشنده ای که پشت سر ملینا ایستاده بود، دادم. بعد رو به ملینا گفتم: « دو ایستگاه بعد باید پیاده بشیم. »
ملینا بی توجه به من سعی میکرد موهای فر و کوتاهش را در کش جمع کند اما باعث خنده ی من شد. کش را از او گرفتم و گفتم: «شبیه کلم بروکلی شدی... »
و در مقابل اخم عمیق ملینا، سعی کردم خنده ام را جمع کنم. موهای بور و فر ملینا را دو طرف سرش گوجه کردم و لبخند رضایتی زدم. ملینا جلو درب قطار ایستاد و به انعکاس تصویرخود خیره شد. بعد سرش را بالا گرفت و با گوشه چشم به جمعیت نگاهی انداخت.
منهم فرصت کردم دوباره به کتاب برگردم:
_چه سؤالی بابا؟
+شما تاحالا با خانمتونو دخترخانمتون رفتین سینما؟
_سینما؟چه حرفا میزنی بچه! معلومه که با بچه هام سینما نمیرم. ناسلامتی آدم غیرت داره اون وقت
با زنش پاشه بره سینما؟
+خدا پدرتو بیامرزه شما بهتر از من میدونی که تو این مملکت چی میگذره اون از سینماش اون از رادیو تلوزیونش که از صبح تا شب تبلیغ بی حجابی میکنه، بماند که کافه ها و کاباره هاش زده رودست
کشورای غربی...
_کجا؟
+میرم سر کارم. اما اگه شما نخوایین همین الان از کارگاهتون میرم اصلانم فکر نکنید من از شما
دلخور میشم.
_من هیچ وقت نمی خوام تو از کارگاهم بری پسرجان
+فقط فکر کن آقا پیکر اگه به جای این بچه های نمازخون کارگرات هر روز بعد از تعطیل شدن میرفتن سراغ کافه و پیاله فروشا و مواد فروشا که داره روزبه روز تعدادشون زیادتر میشه، اونوقت فکر میکنی که کارگاهت رونق میگرفت؟ ...با اجازه
_لااله الا الله...
«میگم بی خود نیست همه کارگرا شیفته این پسر شدن واقعا حرفاش آدمو سحر میکنه... فقط خداکنه سروکارش با آدمای رژیم شاه نیفته این روزا این ساواکیای بی پدر به هیچکی رحم نمی کنن...دانشجو،
روحانی، بچه محصل، هیچ فرقی براشون نداره، خدایا خودت شرشونو از سر این مردم کم کن!»
یکدفعه قطار ایستاد و پیاده شدیم.
تمام آن روز هیچ اتفاقی نتوانست مانع فکر کردنم به محمد شود. انگار یک جور دیگر شده بودم.
نمی دانستم چرا فقط شبیه همیشه نبودم. کنار آدمها قدم میزدم، از میان خیابانها عبور میکردم اما روزمرگی هایم از من دور شده بودند. اینکه چه کسی ظاهرم را تحسین کند یا مرا در ذهن خود ملامت کند، دیگر برایم مهم نبود.
لباسهایی که پشت ویترین های رنگارنگ آویزان بود، حتی لجبازی های گاه و بیگاه خواهرم، جر و بحث های همیشگی با مادر و غر غرهای که زیرلب از پدرم داشت، همه و همه برایم رنگ باخته بودند. حالا حسی داشتم شبیه لمس ابرها، لطیفِ لطیف، تازه ی تازه! چیزی که گمان می کردم تنها در عشق میشود پیدایش کرد... اما مگر قبلا عاشق نبودم؟ پس این خودِ تازه ی من چطور راه را تا من پیدا کرده بود؟ و این درک اگر عشق نبود چه بود؟ و اگر عشق بود پس گذشته من چه بود؟
روز چادر شب به سر کشید و ماه، رخ خود را تمام و کمال به زمین نشان داد. سکوت خانه را در آغوش کشیده بود و من در وسط حیاط انگار درست وسط حیات خود به تماشای ماه ایستاده بودم. با خودم فکر کردم ماه چقدر منحصربه بفرد است هرچند درخشش خود را از خورشید گرفته باشد. انوار نقره فام آن انگار دالانی از آسمان تا دل زمین بازکرده بود.
حالا دیگر میدانستم آدمهایی که عادی زندگی نمی کنند چیزهایی میدانند که بقیه نمی دانند.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_783484273.mp3
20.95M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(18)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه زن بجز زیبایی چی داره؟
واقعیت هایی از پرونده های موجود در کشور که نتیجه عدم رعایت حریم حیا و عفاف است.😏
قابل توجه کسانی که تأکید دارند حیا و حجاب چه اهمیتی دارد که به آن بپردازیم، فقط اقتصاد!😐
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔰سفارش به تشکلهای دانشجویی
🔺رهبرانقلاباسلامی: من سفارش میکنم یکی از نکاتی که دانشجویان خواهر در تشکّلها دنبال کنند، مسئلهی زن در غرب باشد.
#روز_دانشجو
🗓 ۱۳۹۶/۰۳/۱۷
@Khamenei_Reyhaneh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#روز_دانشجو💡
دانشجو!
همان صاحبِ قلمِ تیز،
فکرِ خلاق
و ذهنِ دغدغهمند...
#تولیدی | #استوری | #پروفایل
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ام ﷽ حورا: فشار ناگهانی جمعیت باعث شد کتاب در میان دستانم به وجودم بچسبد و ر
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ویکم
﷽
حورا:
شب از نیمه گذشته بود ولی خوابم نمیبرد.
نور گوشی را چرخاندم در اتاق. چشمم خورد به کتاب او!
باخودم فکر کردم بی دلیل نبوده که به او مسیح کردستان می گفتند! کتاب را بازکردم. تمام صفحاتش را به عقب برگرداندم.
از اول شروع به خواندن کردم:"بسم الله الرحمن الرحیم"
تا تمام شدن آن دیگر کتاب را نبستم. صدای اذان را که شنیدم از جایم بلند شدم.رفتم طرف پنجره اتاقم پرده را کمی کنار زدم. گلدسته های مسجد را دیدم که از دور در دل شب مثل ستاره های راهنما می درخشند. از خودم پرسیدم: «چطور تا الان مسجد به این نزدیکی رو ندیده بودم!؟ »
و از ذهنم گذشت: «به تو هم میگن مسلمون!؟ »
نشستم روی تخت. حس عجیبی داشتم. تا آن زمان از خدا خجالت نکشیده بودم. اذان را کلمه به کلمه با گوشهایم لمس کردم. رفتم طبقه پایین بوی گل محمدی ریه ام را معطر کرد.
صدای حمد خواندن پدرم را که شنیدم، جلوی اتاق او ایستادم. به در تکیه زدم و پدرم را تماشا کردم که چطور تنها خالق هستی را عبادت میکند. یادم افتاد وقتی تازه نه ساله شده بودم، پدرم مرا را بوسید و در گوشم گفت: «از این به بعد جلوی کسی سجده میکنی که تو رو از همه چیز و همه کس بی نیاز میکنه، تو الان اونقدر بزرگ و خانم شدی که برای حرف زدن با خدا انتخاب بشی... »
همیشه شنیده بودم، خدا مهربان است، عادل است اما دلم میخواست از کسی بپرسم آیا خدا عاشق هم هست؟!
نمازِ پدرم که تمام شد رفتم کنارش نشستم. پدرم با دیدنم لبخند قشنگی زد و دوباره مشغول ذکر شد. کمی نزدیک تر پدرش نشستم و گفتم:
-بابایی یه کتاب جلد چرمی تو کتابخونه بود به اسم... دریچه مخفی....که در مورد خدا یه سوالایی توش بود...
+خب؟
-اسم نویسنده روش نبود
+حتما نمیخواسته اسمشو بنویسه
-آخه پس چطوری چاپ شده بدون اسم نویسنده؟
+چاپ نشده
-ولی یه نسخه اش تو کتابخونه ست
+تنها نسخه اش
-بابا...نکنه...خودت نوشتیش؟!!!...بگو دیگه بابا...نویسنده کتاب دریچه مخفی خودتی آره؟
+آره
- آخه تو خیلی...
+خیلی چی؟
-آدم مذهبی هستی ولی این کتابه یه جورایی...
+اینا سؤالاییه که خودم وقتی بچه بودم از مادرم می پرسیدم
-ولی....چطوری؟! آخه...
+دخترم تو فکر میکنی من از اولش اینقدر محکم بودم؟ فرق من با آدمایی که با کوچکترین شکی خم میشن اینه که رفتم دنبال جواب سؤالام اما نه از هرکسی! کتابخونه بزرگمونو میبینی؟
-اوهوم
+بیشتر کتاباشو وقتی دنبال جواب بودم خریدم. اولین سؤالامو از مادرم پرسیدم بعد از معلمام، نوجوون که شدم رفتم سراغ امام جماعت محل و یه لیست سؤال جلوش ردیف کردم اونم چیزی گفت که باورم نمیشد.
-چی گفت؟
+از یه جایی به بعد با کمال تواضع و صداقت گفتش که جواب این سوالاتو نمیدونم باید کتاب بخونی
-اولین کتابی که بعدش خوندی چی بود بابا؟
+یه چیزایی بود از قرآن که نمی فهمیدم. حقیقتش بچه ها تو مدرسه برام شک ایجاد کرده بودن، به
سفارش حاج آقا رفتم از کتابخونه مسجد یه جلد تفسیر نمونه بگیرم بخونم البته اون جلدی که
میخواستم کسی قبل از من برده بود و من تفسیر المیزان رو برداشتم. اونجا بود که با یه آدم فوق العاده
آشنا شدم کسی که راه پرپیچ و خم عرفانو مکاشفه های عجیب و کارهای خارق العاده رو سپری کرده بود....
-کی؟ چطوری باهاش آشنا شدی؟
+نویسنده اون تفسیرقرآن بود، سیدمحمدحسین طباطبایی، رفتم سراغ کتاباش، اشعارش و نوشته هاش
هیجان انگیز بود اسم یکی از کتاباش حسابی جلبم کرد:"عطش"
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_708161218.mp3
21.07M
فایل صوتی/سخنرانی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
با بیان استاد
#علیرضا_پناهیان
قسمت3️⃣
*فلسفه ی تکراری بودن نماز
*آثار نماز مؤدبانه
1. حقارت دنیا در چشم انسان
2. استقلال شخصیت
3. سایر فواید...
*نماز متفکّرانه
*نماز، راه خودسازی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چرا_چادری_شدم؟
احساس کردم باید تغییر کنم
سلام
وقتی ۳۹سالم بود، احساس کردم باید تغییرکنم. برای یه کار اداری باید میرفتم دادگاه.
جلو در دادگاه مسئول خانم گفتن باید چادر بپوشی😊🌸
چادر رو که پوشیدم یه حس خوب همراه با آرامش بهم دست داد تا این حد که به خودم گفتم چقدر چادر حس آرامش بهم میده چرا من چادری نیستم واقعا⁉️
و یه حس عجیب که حاضر نبودم با هیچ چیزی عوضش کنم
حتی متوجه تغییر نگاه آقایون هم میشدم نسبت به همیشه که چادر سرم نبود.
تااینکه رفتم دنبال کلیپ های حجاب استاد رائفی پور....
و یک سال بعد یعنی دقیقا با شروع کرونا
منم نمیدونم چه حکمتی داشت این قضیه. منم چادری شدم
هنوز دو سال نیست که چادری شدم وچقدر افسوس میخورم. برای گذشته ای که میتونستم چادر بپوشم اماتو خواب غفلت بودم.
الان حتی یه روز هم حاضرنیستم چادرم روکنار بذارم.
📝42ساله ساکن شیراز☺️
ــــــــــــــــــــــــ
ارسالخاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#پرسش_پاسخ
#بلاگر_محجبه #حجاب_استایل
❓آیا دختران و زنان محجبه نباید در فضای مجازی فعالیت کنند؟
🔝اخیراً شاهد رشد تعداد بلاگرهای محجبه هستیم.
💄اکثر حجاب استایل ها از آرایش چهره و لاک و لباس های رنگی رنگی استفاده می کنن و تنها فرقشون با یک فرد بدحجاب اینه که اونها فقط موها و گردن شون رو کامل می پوشونن
👈خب شاید خیلی ها بگن انقد گیر ندید به این حجاب استایل ها چون همین انتقادای شما باعث میشه از حجاب زده بشن
❌اگر یه نفر داره راه غلطی میره نباید سکوت کنیم به بهانه اینکه اگر حرفی زده بشه همینقد ایمانش هم از دست میره.اینا خودشون اگه قضاوت های ما براشون مهم بود اسم بلاگر محجبه و حجاب استایل رو خودشون نمی ذاشتن و اگر بخاطر حرف مردم حجاب شون رو کنار بذارن مشکل از جای دیگه س
📛حرف ما سر اینه که اصلاً پوشش خیلی از اینها معنی حجاب نمیده چون حجاب معنایی فراتر از یک پوشش داره و شامل رفتار و طرز صحبت کردن و راه رفتن ما هم میشه
📝"سمیه عرب خراسانی" پژوهشگر حوزه زن و خانواده میگوید: «در دنیای سرمایهداری که همه چیز برای فروش و کسب سود مورد استفاده قرار میگیرد زنان با حجاب یا زنانی که خود را با حجاب نمایش میدهند، بدون اینکه به فلسفه حجاب معتقد باشند نیز در حال فروش سرمایه جنسی خود هستند»
📌زمانی می تونیم توی شبکه های اجتماعی برای ترویج حجاب اقدام کنیم که تعریف درستی از حجاب داشته باشیم و بخاطر دلخواه استفاده کنندگان این شبکه ها تصویر نادرستی از حجاب ارائه ندیم
∆تبرج و خودنمایی توی هر پوششی باشیم فرقی نداره چه با چادر چه بدون حجاب در هر صورت گناهه
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ این هم سلاح های قاچاق کشف شده در خوزستان! بحث بر سر ترکیه نیست، دشمنان ایران از هم
🔴به روز باشیم
1. #ظریف خوب میداند طرف مقابل با تعداد بالای کارشناس در نوشتن برجام چگونه کلمه به کلمه متن رو یکی از کارشناسانشان تأیید و بحث میکرد
هیئت 40نفره ایرانی، با هوشمندی و هوشیاری بالایی در تمام موضوعات تحریم متخصص هستند
به نحوی که 3نفر فقط متخصص زبان و ادبیات انگلیسی هستند
🔹 یعنی طرف غربی برای هر موضوعی یک متخصص مسلط را با خود آورده بود و متأسفانه طرف ما با 7یا 10نفر میرفت و کار به جایی رسيد که #ظریف بعد از پایان دولت روحانی گفت من متوجه نشدم که فلان کلمه 4معنی متفاوت دارد.
چرا؟
چون ظریف و تیمش فقط زبان عمومی بلد بودند نه زبان شناس مسلط و متخصص
🔹 ما مردم ایران حاضریم برای یک تیم متخصص و مسلط به همه مسائل مرتبط با تحریم نه 3نفر بلکه 10ها نفر به #وین بفرستیم و برایشان هتل رزرو که نه، بلکه بخریم، اما نتیجهای که بدست میآورند یک نتیجه آبرومند و راهگشا برای ملت بزرگ ایران اسلامی باشد.
ما مردم از اشتباه شما عبرت گرفتیم.
🔹تحریمهای ما در این زمینهها بوده👇
1.پولی، بانکی، مالی
2.بیمه، کشتیرانی، حمل و نقل
3.صنایع فلزی سنگین
4.صنایع پتروشیمی و نفت
5. و...
🔹ترکیب تیم کامل متخصصان
1. چندنفر پولی، بانکی و مالی
2. چندنفر بیمه و ...
3. چندنفر صنایع فلزی و ...
4. چندنفر نفت و پتروشیمی
5. و ...
🔹لذا جمهوریاسلامی بایک تیم فوق تخصص تمام عیار درتاریخ مذاکرات در وین حاضر شده است و ان شاءالله در انتها برای مردم ایران راهگشا خواهند بود.
به شرطی که صبوری کنیم و بدانیم در یکی 2 دور مذاکره، قرار نیست همه اشتباهات گذشته را جبران کنیم.
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ویکم ﷽ حورا: شب از نیمه گذشته بود ولی خوابم نمیبرد. نور گوشی را چرخاندم در ا
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ودوم
﷽
حورا:
-عطش؟؟؟
+آره
-بابا
+جونم
-خدا...ممکنه عاشق باشه؟!
+شک نکن
-از کجا مطمئنی یعنی چطوری بفهمیم که....
+یه سؤال ازت میپرسم دخترم
-بپرس بابایی
+به نظرت بزرگترین دارایی آدم چیه؟
حورا جوابهای مختلفی را از نظر خیال گذراند: پول، زیبایی، جوانی، عشق...
و دست آخر گفت:
-نمیدونم سؤال سختیه واسه هرکی یه چیزیه شاید
+برا همه یکیه
-مگه میشه واسه این همه آدم مختلف تو دنیا یه چیز مشترک از همه چی عزیزتر باشه؟
+جون
-جون؟!
+آره دخترم، جون و زندگی هرکس براش از همه چی مهمتره و حاضره موقعیت و پول و همه چیشو بده ولی زنده بمونه...خب حالا اگه یکی حاضر بشه جونشو بخاطر نجات کسایی که شاید هیچ وقت ندیده به خطر بندازه به نظرت چجور آدمیه؟
-خب...به گمونم همون کسیه که ما بهش میگیم قهرمان
+آفرین، و خدا عاشق این قهرماناست. همونا که رهبر گفت: "با این ستاره ها راه را میشود پیدا کرد."
-منتظورت کیان بابا؟
+شهدا، همونا که گل دخترم کتاب یکی از عزیزترینِ شونو تو اتاقش گذاشته
این را با لبخند تمام قدی رو به من گفت.
آن روز شوق عجیبی در ذهنم متولد شد. تا صبح در موردش فکر کردم.
چند روزی گذشت. فکر ایلیا از سرم نمی افتاد. دوری اش بیقرارم کرده بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. اگر اصرارهای پدر و مادرم نبود از اتاقم بیرون نمی آمد و لب به آب و غذا نمیزدم. بی میل و حوصله رفتم دانشگاه. کلاسم شروع شده بود، از جلوی بر اعلانات باعجله میگذشتم که پوستر آبی رنگی توجهم را جلب کرد. برگشتم. ایستادم. خواندمش. همانحا درست در همان لحظه شروع شد.
دو سه روز با خودم کلنجار رفتم ولی دیگر تاب نیاوردم بلاخره یک روز صبح به پدر و مادرم گفتم:
«مامان، بابا میخوام یه چیزی بگم....من...میخوام با بچه های دانشگاهمون برم اردو... »
مادر لقمه ای در دستان ملینا گذاشت و پرسید: «کجا؟»
نگاهم را روی سفره چرخاندم و بعد از مکث کوتاهی گفتم: «اردوی...کمک رسانی همون... ج»
نگاه همه سمتم خشک شد. ولی مصممم ادامه دادم: «به مسئول اردو دانشجویی پیام دادم که.... »
پدر لیوان چایی را شیرین کرد و پرسید: «مسئول اردو کیه؟ چه جور اردویی؟»حورا توانم را در کلامم جمع کردم و همانطور که به ظرف عسل خیره شده بودم، گفتم:«بهش میگن اردو جهادی میرن کمک خانواده های روستایی... »
صدای قهقه ملینا بُهت پدر و مادر را شکست. اما چشم غره ی ام بلافاصله سکوت را به جمع برگرداند. تا روز بعد هیچکس درموردش چیزی نگفت. همه فکرمیکردند این هم یک فکر احساسی و ناپخته
است که به زودی از سرم می افتد. اما اینطور نبود. من در این تصمیم جدی بودم و می خواستم گمشده زندگی ام را پیدا کنم. می خواستم بخاطر انتخابم بجنگم از همه بیشتر با خودم! با گذشته ای که مرا غرق در تکرار روزمرگی و خواب آلودگی و کسالت و اضطرابی همیشگی کرده بود.
اما دقیقا تا روزی که ساکم را بستم کسی رفتنم را باور نمی کرد.
سوار اتوبوس که شدم وقتی از پشت شیشه پدر و مادرم را دیدم حتی صورت پف کرده ی ملینا که برایم شکلک درمی آورد، هنوز نرفته دلم برایشان تنگ شد. روی صندلی که نشستم چادری که بخاطر همسفر شدن با اینها سر کرده بودم، افتاد روی شانه ام. همانجا پشیمان شدم، خواستم برگرددم اما غرورم اجازه نداد.با خودم فکر کردم اینطور به همه ثابت میکنم در تصمیماتم چقدر ناپایدارم.ماشین هم زمان با صلواتی که در جمع سی نفره بلند شد، حرکت کرد. نمی دانستم اینکه کسی کنارم ننشسته خوب است یا بد؟ هرچه بود فرصتی برای فکر کردن و یافتن آرامش به من می بخشید.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(19)پایان
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌺 برای سلامتی رهبر عظیم الشان و دلسوز ویار همیشگی ملت ایران صلوات بفرستیدودست دعا بر آسمان بلند کنیم تا این مرد بزرگ پرچم اسلام را به دست صاحبش برساند ان شاءالله🙏🌸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓