فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کارِی بسیار تمیز و زیبا
#برای_آرتین
اثری زیبا و پر مغز از خوانندهی دهه هشتادی بیرجندی #ایلیا_مشرفی
احسنت به اینجوون دهه هشتادی.
دوستان تا میتونید منتشر کنید و حمایت کنید از این اثر بسیار زیبا که پر از معانی ارزشمند انقلابی و ایرانی هست.👌👌👏👏
#نشر_حداکثری
<😇💙 >
شمــاعمامہیکطلبہتنهارومیندازۍ
بعدشفرارمیکنۍ
ولیماتاجشاهتونروسال57انداختیم
فرارنکردیمهیچ،فراریشمدادیم...
بلہمامثلهمنیستیم:)
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت نوزدهم...シ︎
نه ماه انتظار برای به دنیا آمدن کودک تمام میشود. رفیقه خانم، صبح بیدار میشود و بچه ها را برای رفتن به مدرسه اماده میکند و برای جفت شان تو کیف های شان لقمه نان و پنیر میگذارد.
فردای ان شبی که حس کرد وقت زایمانش رسیده است. بعد از رفتن بچه ها، ناهار را بار میگذارد و غذایی هم برای شام شب تهیه میکند. این کار ها را در سه زایمان قبلی هم کرده بود. بعد تنها اتاقش را که همه خانه و زندگی اش محسوب میشده، را پاکیزه و مرتب میکند.
امید را در آغوش میگیرد و به خانه ی خواهر بزرگش میرود که چند در با خانه ی انها فاصله داشت امید را پیش خواهرش میگذارد و با خواهر کوچک تر راهی کلینیکی میشود که سر خیابان انصار است.
بــابــکـــ ان روز به دنیا می آید. بچه را در آغوش مادر میگذارند. مادر با دیدن زیبایی و آرامش نوزاد، همه درد هایش را به فراموشی می سپارد.
بعد ها که بابک شهید شد خانم دکتری که بابک را به دنیا آورده بود، توی محله، روبرو عکس های بــابــکـ می ایستد و با رضایت خاطر میگوید « این بچه را من از شکم مادرش گرفته ام!! ».
پدر بابک برای ترخیص مادر و بچه و میرود. بابک اولین بچه شان بوده که پدر در بدو تولدش میدیده؛ اولین بچه ای که به سینه اش چسبانده و عطر نوزادی اش را را بو کشیده است.
ظهر بچه ها که از مدرسه بر میگردند.......
نویسنده:فاطمه رهبر🌿
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
|•@hejastan
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت بیستم...シ︎
در گوشه ی اتاق نوزادی را میبینند که کنار امید خوابیده است. از نظر رضا ، این قسمت از زندگی اش هیجان بسیاری دارد؛ این که هر بار مادر برایش برادر یا خواهری می آورده و در گوشه ی اتاق کوچک شان میخوابانده است. این را بار ها وقتی مادرش را در آغوش کشیده بود، گفته و باعث خنده مادرش شده بود.
بابک بچه ها آرامی است؛ انگار می داند مادرش سر به دنیا آوردنش حرف و کنایه های زیادی به جان خریده است. برای همین، همیشه یک گوشه مینشست و برای خودش بازی میکرد. توی جمع خواهر و برادر ها هم محبوب بود و حمایت عر سه شان را داشت.
بابک راهی مدرسه میشود و حالا صبح ها مادر برای چهار نفر صبحانه اماده میکند، دگمه لباس چهار نفر را میبندد و برای چهار نفر لقمه نان و پنیر می پیچد، و تا وقتی که بچه ها به دم در حیاط برسند هنوز برای گذاشتن خوراکی توی کیف شان در حال دویدن است.
بابک دائم سرش توی درس هایش بود. از کلاس اول شاگرد زرنگ بود و درس هایش را بدون کمک کسی می خواند.
وقتی پدر از جبهه بر میگردد و کار ها و زندگی اش به روال عادی می افتد، پسر هایش را با خودش به مسجد یا محل کارش میبرد.
مسئولیت مادر هم کمی سبک تر میشود. میتواند بیشتر به خودش برسد و با مسافرت و گشت و گذار خستگی سال های تنهایی و بار مسئولیت زندگی را از تن به در کند. دقیقه ای اما نمیتواند از بچه هایش جدا شود، و جانش به جان انها بند است.
بـابـکــ............
نویسنده:فاطمه رهبر🌿
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
|•@hejastan
{سلام بر ابراهیم}
قسمت اول:)
°ورزش باستانی
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت.
حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار،عارفی وارسته بود. او زورخانه ایی نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت.ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد.
حاج حسن،ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد. سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد. بیشتر شب ها،ابراهیم را می فرستاد وسط گود،او هم دری یک دور ورزش،معمولا یک سوره قرآن،دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد. از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که؛هرزمان ورزش بچه ها زورخانه ،پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند.
به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب،درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت.
فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند.یکباره مردی سراسیمه وارد شد!
بچه خردسالی رانیز در بغل داشت. بارنگی پریده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن کمکم کن. بچه ام مریضه،دکترا جوابش کردند.داره از دستم می ره. نفس شما حقه،تو رو خدا دعا کنید. تورو خدا... بعد شروع به گریه کرد.
ابراهیم بلند شد و گفت:لباساتون رو عوض کنید و بیائید تو گود.
خودش هم آمد وسط گود.آن شب ابراهیم در یک دور ورزش،دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید! با تعجب پرسیدم:کجا!؟
گفت:بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود، همان آقا دعوت کرده. بعد ادامه داد:الحمدالله مشکل بچه اش برطرف شده . دکتر هم گفته بچه ات خوب شده .برای همین ناهار دعوت کرده.
برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم.مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن می شد.اما من شک نداشم،دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده.
@hejastan
{سلام بر ابراهیم}
°قسمت دوم
•ورزش باستانی:)
بارها می دیدم ابراهیم با بچه هائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. آن هار جذب ورزش می کرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند.
یکی از آن ها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش می گفت!اصلا چیزی از دین نمی دانست. نه نماز و نه روزه،به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت: تاحالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام. به ابراهیم گفتم:آقا ابرام این ها کی هستند دنبال خودت میاری!؟با تعجب پرسید:چطور، چی شده؟!
گفتم:دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد.از مظلومیت امام حسین (ع) و کارهای یزید می گفت.
این پسر هم هم خیره خیره و با عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه،مرتب فحض های ناجور به یزید می داد!! ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده بعد هم گفت:عیبی نداره ، این پسر تاحالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگر این بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم.
دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچه های خوب ورزشکار شد.
چند ماه بعد و در یکی از روز های عید،همان پسر را دیدم . بعد از روزش یک جعبه ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد.
بعد گفت:رفقا من مدیون همه شما هستم،من مدیون آقا ابرام هستم. ازخدا خیلی ممنونم . من اگر با شما آَنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...
ماهم با تعجب نگاهش می کردیم. با بچه ها آمدیم بیرون،توی راه به کارهای ابراهیم دقت می کردم. چقدر زیبا یکی یکی بچه ها را جذب ورزش می کرد، بعد هم آن ها را به مسجد و هیئت می کشاند وبه قول خودش می انداخت تو دامن امام حسین (ع)
یاد حدیث پیامبر به امیرالمومنین(ع) افتادم که فرمودند:((یاعلی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد بالاتر است)).
از دیگر کارهائی که در مجموعه ورزش باستانی انجام می شد این بود که بچه ها به صورت گروهی به زورخانه های دیگر می رفتند و آنجا ورزش می کردند. یک شب ماه رمضان ما به زورخانه ای در کرج رفتیم.
آن شب را فراموش نمی کنم . ابراهیم شعر می خواند. دعا می خواند و ورزش می کرد. مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زورخانه ایی بود. چند سری بچه های داخل گود عوض شدند. اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود. اصلا به کسی توجه نمی کرد. پیر مردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه می کرد. پیش من آمد. ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت:آقا این جوان کیه ؟! با تعجب گفتم چطور مگه!؟ گفت:((من که که واراد شدم،ایشان داشت شنا می رفت.
#جلوه_شهادت
@hejastan
{سلام بر ابراهیم}
🌹°قسمت سوم
•ورزش باستانی:)
من با تسبیح،شنا رفتنش را شمردم تا
الان هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا!تورو خدا بیارش بالا الان حالش به هم می خوره.))
وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد.انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
البته ابراهیم این کارها را برای قوی شدن انجام می داد. همیشه می گفت: برای خدامت به خدا و بندگانش،باید بدنی قوی داشته باشیم مرتب دعا می کرد که:خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
ابراهیم درهمان ایام یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرد. حسابی سرزبان ها افتاده و انگشت نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه ها چنین کار هائی را انجام نداد!می گفت: این کارها عامل غرور انسان می شه. می گفت: مردم دنبال این هستند که چه کسی قوی تر از بقیه است .من اگر جلوی دیگران ورزش های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می شوم. در واقع خودم را مطرح کرده ام و این کار اشتباه است.
بعد از آن وقتی میاندار ورزش بود و می دید که شخصی خسته شده و کم آورده،سریع ورزش را عوض می کرد.
اما بند قوی ابراهیم یکبار قدرتش را نشان داد و آن ، زمانی بود که سید حسین طحامی قهرمان کشتی جهان و یکی از ارادتمندان حاج حسن به زور خانه آمده بود و با بچه ها ورزش می کرد.
#جلوه_شهادت
@hejastan
ادامه ی کتاب سلام بر ابراهیم داستان زندگی شهید ابراهیم هادی در کانال گذاشته شد(:
#عمل_به_قول
#جلوه_شهادت
@hejastan
🌸 به خانمها و دخترهایی که میشناسی و حجاب ندارند بگو به فرمایش خداوند در قرآن با حجاب شوند چرا که اینان هم خود را در گناه و آلودگی غرق میکنند و هم باعث میشوند انسانهای دیگر به گناه و حرام بیفتند به آنان بگو از شیطان و وسوسههای شیطانی رها شوند و به سوی خالق هستی بازگردند.
🌸 از انسانهای بیحیا و آنانی که با نامحرم شوخی میکنند پرهیز نما ؛ کما اینکه تا کنون اینگونه بودهای و من به شما افتخار میکنم.
🌹 فرازهایی از توصیههای شهید مدافع حرم حمیدرضا فاطمی اطهر به همسر گرامیاش در وصیتنامهاش
#جلوه_شهادت
@hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اسرائیل گفته بعد از ترور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی تمام نگرانی هایی ما از سردار حاجی زاده است
🔹 و چند مرتبه وی را تهدید به ترور کرده
اسرائیلی ها به سردار حاجی زاده میگن قاسم سلیمانی دوم
@hejastan
📷 تصویری از کیان نیکپور، کودک ۹ سالهای که امشب به ضرب گلوله اغتشاشگران تروریست همراه یکی از والدینش در ایذه به شهادت رسید
@hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرقبالتمامکسانیکهبهراه
کجمیروندمسئولیم . . .🖐🏻
شهیدابراهیمهمت♥️
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#واجبفراموششده
@hejastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❕با تو خوشم:)
•
•
⚪️ با صدای: محمد حسین پویانفر
•
•
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#برایظهور
#جلوه_شهادت
#امام_حسین
@hejastan
جلوه ی شهادتـ❥
___
#صرفاجھتاطلاع . .
گدایحضرتمادرباشی،خداعزیزتمیکند
«البتهپیشانسانها،نهحیوانات»:)
˹@hejastan