2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️ اَلا مادر به قربون جمالت
گل ام البنین شیرم حلالت ...
▪️سالروز رحلت حضرت امالبنین سلاماللهعلیها تسلیت باد ...
🌷@hejastan
میگفت تو مترو بودیم داشتیم میرفتیم #بهشت_زهرا،
یه بنده خدایی رو دیدم کلی نون باگت دستش بود
گفتم چقدر دلم سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه، ولش کن پا روی نفسم میزارم، میرم سر مزار #شهید_ابراهیم_هادی، سیر میشم با دیدنش!
رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم، یه خانمی اومد صدام زد چشام باز کردم،
گفت: «اینا نذری شهید ابراهیم هادی هستش، نوش جونتون.»
دیدم تو دستش سالاد الویه ست... :)
🌿مگه میشه شهدا از دلمون بیخبر باشن؟!؟🙃
#روایت_عشق
#شهیدانه
@hejastan
دیدی؟!
بعضیوقتهاسرعتتکممیشه:)
#نکنهکمبیاری...🕊🖐🏻
هممونهمینجوریم؛
تایهگناهمیکنیمفکرمیکنیمدیگه
همهچیزتمومشده🌿🚶🏿♂️-
میفرمودکه:اگهدیدیتومسیرکم
اوردیزمینخوردی...
خودتونوبهدردیواربزنیدتا،
ناامیدنشید
کتابوبردارهردعاییکهدوستداری،
بخون...🌸
هرذکریخوشتمیاد؛
ولینکنهکارینکنی،
یهودیدیهمونوقتشیطوناومد،
وبُرَدتت،،؛
#تلنگرانه
@hejastan
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت....
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در آتش می سوخت.
*فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا ضجه و ناله نمی زد و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت زهرا نمی رسه
خدایا!
الان دست هام سوخت
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته
اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله
*خدایا!*
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمه اش ترکید من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد.
#شهید_حسین_خرازے
#شهیدانہ
@hejastan
داشٺوضــومۍگرفٺ
بهشگفتم:عبدالحسیںالاںبرا؎چۍوضومۍگیر؎؟
گفٺ:مۍخواهم #شهید بشوم.
خیالمشوخۍمۍڪند...
پنچدقیقہبعدشهیدشد
#شهید_عبدالحسین_اسفندیاری
#شهیدانه
@hejastan
اگرڪسیگفتمنڪهمےدونم
خدامهربونه..؛
بگو دِ نمیدونیاگهمیدونستی
ازحالرفته بودے
غشکردهبودے
آتشگرفتهبودے
پروازکردهبودے...♥️📿
#استادپناهیان:)🌱
#عاشقانہ_باخدا
@hejastan
‹🌒✨›
هرگاه دلت برای خدا تنگ شد...
دروازهی دل را بہ سوی او باز ڪن و دائم بگو:
دوست دارم...
ڪہ این زیباترین ذڪر خاطرخواهی است...
#عاشقانہ_باخدا
@hejastan
میگه که:برای آنچه اعتقاد دارید،
ایستادگی کنید؛
حتی اگر هزینه اش "تنها ایستادن" باشد!🍃🕊
@hejastan