ـ﷽ـ
کتابخونه ام؛
منتظر رفتن به خونه و شروع به نصب #سیاهه های محرم با بچهها 😊
از این #فضاسازی ها، از این کارهای ظاهراً کوچیک، غافل نشیم؛
بخشی از #تربیت همین خرده کاری هاست، همین زندگی کردن ارزش ها...
حتی اگر کتیبه های خاص نداریم، یه تکه پارچه مشکی، از یک چادر قدیمی، بزنیم به دیوار. یک «یا حسین» رو کاغذ بنویسیم، بدیم بچهها دوربُری کنن و بچسبونیم به پارچه.
یا اصلا هر عبارتی که خودشون دوست دارند درباره محرم و خطاب به امام...
یا نقاشی بکشن و اونم بشه بخشی از فضاسازی محرمی خونه مون.
یا با کاغذ رنگی مشکی (یا پارچه مشکی) مثلث های کوچک درست کنیم و به شکل ریسه به هم وصل کنیم و بزنیم به دیوار
یا....
خلاصه بی تفاوت نباشیم.
دزدان عقاید، زیاد و نامرئی اند؛
حملهها از هر طرف و به اَشکال مختلف... مخصوصاً به کودکان و نوجوان ها
این ماییم که باید با تمام قوا از عقاید و ارزش ها حراست کنیم💪✌️
اگر هرسال کاری برای محرم، برای بزرگترین نماد و مظهر باورها و آرمان هامون میکردیم، امسال پررنگ تر و محکم تر انجام بدیم. اگر پارسال فقط داخل خونه رو سیاهه میزدیم، امسال درب منزل و تراس و کوچه رو هم دریابیم…
زمان، زمان آشکار کردن عقایده؛
زمان بروز ارادت ها، اراده ها؛
زمان روایت گری های بی فریاد؛
زمان نشان دادن کثرت؛
زمان به رخ کشیدنِ داشتن محور و بنیان و ریشه و هدف و آرمان و الگو
بی تفاوت نباشیم! #کنشگر باشیم.
ما جبهه حق هستیم🤍
ما یاوران حقیقتیم، یاران خدا ❤️
راستی
در خرید لباس مشکی برای خودتون و بچهها
حتما به نوشتهها و تصاویر روی لباسها دقت کنید. متاسفانه انگار نظارتی بر بازار لباس کشور، نبوده و نیست... از نمادهای شیطان پرستی تا همجنس گرایی و ابهام هویت (از جمله BTS) تا ترویج برهنگی؛ حتی در لباس های مشکی که به مناسبت محرم به بازار ریخته شده...
الحمدلله الان لباس های کودک و نوجوان خوب باکیفیت بالا و موافق سبک زندگی ایرانی اسلامی در بازار هست.
تربیت همینهاست. همین دقت ها.
به جزئیات دقت کنیم،
#جزئیات_مهم_اند
@hejrat_kon
@dr.mother8
#تربیت_دینی #خرده_کارهای_مهم #زندگی_ارزش_ها
#قدم_های_کوچک_مؤثر #مادر_انسان_ساز_است
#زنان_نسل_را_میسازند
#من_غم_و_مهر_حسین_با_شیر_از_مادر_گرفتم ❤️
#مادران_آینده_ساز
#آینده_روشن_است
#آینده_متعلق_به_حق_است
دوباره محرم رسید و
حسینیه شد سینههامان
دل اهل دل سینهزن شد،
نفسهایمان مرثیهخوان
سلام ای هلال محرم...
@hejrat_kon
آماده برای نصب... 🖤
📸 چطور برای بچههایمان خاطرههای محرمی بسازیم
چند ایدهٔ ساده برای فعالیت بچهها در ماه محرم
@Farsna
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشتها
https://eitaa.com/maadarestaan
#تجربه
#هیئت
شب اول، هیئت رایة العباس
شروع بعد نماز مغرب و عشا
سخنران: حاجآقا عالی
مداح: حاج محمود کریمی
مکان: پادگان ۰۶ ارتش، پاسداران
تجربه من:
- پیدا کردن ورودی برامون خیلی سخت بود. نه تو نقشه نه تو اعلامیه ها هیچ جا گفته نشده بود؛ برا کسی که بار اولش باشه واقعاً گیج و اذیت کننده است. من حدود ورودی رو روی نقشه میذارم.
- چون شب اول بود، قسمت خانم ها تقریباً فقط قسمت زینبیه پر شده بود (تو مسیر هم نشسته بودن ولی تو زینبیه جا بود). نکته اینکه مسیر تا رسیدن به زینبیه و حدود خیمه بسیار زیاده. با خودم گفتم حتما باید کالسکه میاوردیم.
احتمالاً شبهای دیگه هم به علت شلوغی و فاصله جای پارک ماشین تا ورودی و از ورودی تا جای نشستن، بردن کالسکه انتخاب عاقلانه ای باشه.
- پارکینگ خاصی نداره. باید هرجا شد پارک کرد و رفت. خیلیها از پاسداران تا ورودی پیاده میومدن. پس بازم بچهدارها حواسشون باشه
- آب نمیبردیم چیزی نمیشد. بطری های خنک آب، فراوون الحمدلله
- مراسم خیلی دیر تموم نشد. دیشب انتهای کامل مراسم ۱۰:۳۰ بود. ما اغلب سینه زنی ها رو کامل نمیشینیم لذا حدود ۹:۳۰ تا ۹:۴۵ هم میشد بلند شد.
- به طور کلی شام بچهها مثلاً به صورت لقمه (کوکو، کتلت، اولویه، سیب زمینی سرخ کرده و...) همراه باشه و تو مسیر برگشت بخورن خیلی خوبه. وقتی رسیدیم خونه، مسواک و خواب.
- دقیقا اون طرف پلِ روبروی ورودی، متروی حسین آباده. به نظرم میتونه انتخاب خوبی باشه. انتهای مراسم یا میشه زودتر بلند شد یا اگر مترو تعطیل بود همونجا تاکسی اینترنتی گرفت. می ارزه به رانندگی در ترافیک اونم با خستگی باباها یا دست تنهایی مامان ها و جای پارک و دیر رسیدن.
- قسمت خانمها کلا فضا بازه و سرپوشیده نیست. آقایان یه بخش خیمه دارن که قاعدتاً زود پر میشه و مابقیش مشابه خانمها.
- سرویس بهداشتی یه دونه نزدیک زینبیه هست. مابقی رو نمیدونم (کانکس)
- پذیرایی : آب و شربت
@hejrat_kon
التماس دعا
#تجربه
#هیئت
روز اول - خانه سیدها
شروع از ۷ صبح تا اذان ظهر، یکسره
سخنران و مداح متنوع (منبری ها یک ربع بیست دقیقه صحبت یا روضهخوانی میکنند و بعد نفر بعدی، جمعیت هم متغیر، هرکس هر تعداد منبر بخواهد مینشیند و بلند میشود / مشابه حسینیه #سادات_اخوی_ها )
مکان: بلوار قیام
تجربه من:
- شلوغ ولی قابل استفاده. اکثر اهالی کوچه شهید منفرد عادل، منازل خودشون رو در اختیار روضه این دهه خانه سیدها قرار دادن و درب منازل و پارکینگ ها برای نشستن و استفاده بازه. در کوچه هم صندلی هست. کل کوچه در اختیار این مراسمه.
- مدرسه قرآنی آیات، شعبه دخترانه، در این کوچه واقع شده و کلاسهای تابستونی خودش رو در این دهه تعطیل کرده و مدرسه رو کرده حسینیه کودک.
مادرها میتونن بچههای ۳ تا ۷ ساله خودشون رو اول کوچه به این حسینیه بسپارن، برن روضه و برگردن.
- دسترسی با مترو بسیار راحته. هم مترو قیام هم هفده شهریور (هردو خط ۷. ایستگاه هفده شهریور خط ۶ هنوز باز نشده) از هردو یه فاصله داره تقريبا. حدود ۵-۶ دقیقه پیاده روی. میشه هم تاکسی نشست.
- پذیرایی آب خنک و چای
- سرویس بهداشتی برای بچهها داخل حسینیه کودک. مابقی جاها رو اطلاع ندارم
@hejrat_kon
التماس دعا
#خانه_سیدها
نشانی
https://nshn.ir/sbvcaaIxu15M
امروز حس درست کردن نهار درست حسابی، روز اول محرم نداشتم
از طرفی دوست داشتم تو خونه اولین زیارت عاشورای دهه رو بخونم و بچهها بشنون.
یه چیزی به ذهنم رسید.
بچهها رو جمع کردم، گفتم بچهها امروز هیئت داریم، هیئت خونگی!
دخترم (کوچیکه) شما شیرکاکائو درست کن برای پذیرایی هیئت
دخترم (بزرگه) شما نهار هیئت رو بپز. من گوجه میشورم با وسایل لازم میذارم برات، املت درست کن برامون.
پسرم گفت من چی؟!
گفتم شما مسئول پذیرایی و سفره. شمام خادم امام حسینی.
خوششون اومد
گفتم حدودی که آماده شدن پذیرایی ها، دور هم میشینیم، زیارت عاشورا میخونیم، آخرش هم پذیرایی هیئت.
گفتن کی مهمونمون باشه؟
گفتم خودمون
و امام زمان
و حضرت زهرا....
هرجا روضه امام حسین علیه السلام باشه، این حضرات میان. چون صاحب عزان...
خلاصه همه مشغول شدن.
کمک دخترا کردم برا پخت و پزها.
یه پارچه مشکی پهن کردیم، دورش نشستیم.
دختر کوچکم گفت من زیارت عاشورا رو پخش میکنم از گوشی.
گفتم گوشی چرا؟ خودمون میخونیم.
اولش رو من شروع کردم. ادامه رو دادم دختر بزرگم بخونه. و دختر کوچکم و پسرم هم باهاش زمزمه کردن.
پسر کوچکتر هم مشغول بازی با کتاب دعا و زمزمه کلمات نامفهوم.
تمام که شد شیرکاکائو گرم رو آوردیم.
دیگه دعای آخر مجلس رو که داشتم میخوندم همراه نداشتم. دختر بزرگم گفت ببخشید مامان با دهن پر نمیتونیم آمین بگیم 🙃
گفتم راحت باشین خودم میگم 😊
بعدم سفره انداختیم و نهار، مهمان حضرت بودیم با #املت_نذری
@hejrat_kon
#ما_خانوادگی_نوکر_این_خانواده_ایم
#ممنون_لطف_مادر_این_خانواده_ایم
#روایت_عاشقی
#عاشقی_خانوادگی
دویدن...
✍ملیحه سادات مهدوی
من آقای مداح نیستم!
ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضهی عمه میخواندم!
اینطور رسم است که روضهخوانها هر شبِ محرم، روضهی یکی از شهدا را بخوانند.
من هم میخواندم، اما به سَبکِ خودم!
مثلا شبِ اول که روضهی مسلم، باب است، از آنجایی میخواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهمآور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند میروند!
هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیدهها که به همین راحتی حسین را رها میکنند...
هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همهشان هم که بروند، خودم هستم...
بعد هم دوید سمتِ خیامِ بیبیها، آرامشان کرد، دلداریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند...
باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زنها و بچهها...
هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ...
یا مثلا شبِ چهارم که روضهی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پردهی کجاوهها را انداخت تا یک وقت این زنها و بچهها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچهها را مشغول بازی کرد، زنها را گرمِ تسبیح...
همان روز، بینِ خیمهها آنقدر دوید و آنقدر به دانهدانهشان سر زد و به تکتکشان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد...
یا مثلا وقتی قرار بود روضهی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد!
برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتلها حسین را بلند کرد و به خیمهگاه رساند...
اما نوبت به دو آقازادی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمهگاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمهگاه بیرون نیامد، میخواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند....
در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همهی روضهها را به زینب گره میزدم...
آنقدر از زینب میخواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم...
بعد تازه آن وقت روضهی اصلی را رو میکردم...
حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد...
حالا تازه دویدنهایش شروع شده...
اول باید یک دور همهی بچهها و زنها را فرار بدهد...
یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد...
یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند...
در تمام این دویدنها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد...
بعدِ غارتِ خیمهگاه، باز دویدنهای بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچهها را پیدا کند...
بچهها را بشمارد و هی توی شماردنها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچهها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شدهها را پیدا کند...
بعد باز دور بعدیِ دویدنهایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زنها و بچهها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد....
تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود...
از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدنهای زینب شروع شد!
زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچهای از آن بالا پایین نیفتد...
تا یک وقت، سری از بالای نیزهها فرونیفتد...
من آقای مداح نیستم
ولی اگر بودم
تمام این ده شب، روضهی دویدنهای زینب را میخواندم...
آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضهها از همه جا جمع میشد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضههای زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهلبیت رو مدیونشون هستم.
@sharaboabrisham