eitaa logo
هجرت | مامان دکتر |موحد
23.5هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
306 ویدیو
22 فایل
مادرانگی هایم… (پزشکی، تربیتی) 🖊️هـجرتــــــــ / مادر-پزشک / #مامان_پنج_فرشته @movahed_8 تصرف در متن‌ها و نشر بدون منبع (لینک) فاقد رضایت شرعی و اخلاقی (در راستای رعایت سنت اسلامی امانت داری+حفظ حق‌الناس💕) تبلیغ https://eitaa.com/hejrat_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ --------- درد شکفتن امروز دچار انتظار شدیم! از همان انتظارهای مضطرب شیرین😊👶 برای یکی از نزدیکان عزیز که وقتش رسیده بود بارش را زمین بگذارد... دردها از وسط صبح و ظهر شروع شد رفتند بیمارستان، ما در خانه منتظر. قرآن ها را برداشتم دادم دست همه گفتم انشقاق بخوانیم خودم شروع کردم بار اول خواندم بار دوم اما.... انگار تازه این سوره را کشف کرده ام! انگار اولین بار بود که این آیه ها را میبینم!! احساس کردم این سوره برای ما زنان مادر نازل شده! انگار دقیقاً دارد، با استعاره، درباره رویداد باعظمت زایمان حرف میزند! و رنج تولد نوزاد را تشریح میکند: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا و تَخَلَّتْ وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ . هنگامی که زمین کشیده میشود، و آنچه در درونش است را بیرون می اندازد و خالی میشود! و در این امر، اطاعت پروردگار خود را کرده و این است که کند! و آنگاه… این آیه عجیب این آیه عظیم، شیرین ترین و دلپذیرترین نتیجه این رنج : يَآ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ مخلوق من ای زن! رنج میبری و من از رنج تو آگاهم! رنج هایت در راه رسیدن به من است و بدان که در انتها، به ملاقات من خواهی رسید! 😭😭😭 با چشمهای تار از اشک، نفسم حبس شد! انگار که برای اولین بار خون به قلب من رسیده باشد، قلبم تپیدن گرفت! لحظاتی انگار بین من و خدا خلوتی شده باشد؛ منِ زن و خدای ربّ ! بی هیچ پرده ای... و گویی لحظه ای به جای خون، نور در وجودم گسترده شد . سپس آیه معطر بعد، نیلوفرانه به شاهرگ های قلبم پیچید: فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيراً انگار خدا در گوشم گفت: بانو زائو! بلند شو و زندگی از سر بگیر که حساب‌ت سبُک شد! آمرزیدم تو را به سبب دردهایی که برای تولد خلیفه من در زمین متحمل شدی به سبب رنجی که آگاهانه انتخابش کردی و عاشقانه در آغوشش گرفتی! به خاطر آسایشی که از خود گرفتی تا بار دیگر انسانی از بهشت به زمین کند برای ادای پیمانی که با من در اَلَست ازلی بست… . . . سوره که تمام شد و قلبم که کمی آرام گرفت، به مادرم گفتم: یقین دارم بچه بدنیاآمده!😊 زنگ بزنیم و احوال بپرسیم. زنگ زدیم و بچه درست در همان دقایق به دنیا آمده بود! گویی تشعشع لحظه ملکوتی زایمان ، مرا از راه دور فراگرفته بود و همان بود که دلم این چنین صدای خدا را میشنید… . . 🖋هـجرتــــــــــــ بله https://ble.im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr.mother8