eitaa logo
حکایت های آموزنده
12.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 روزی هنگامی که فــرزنـدانتان بزرگ شــونـــد فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجود نخواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید. می توانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد. در آن زمان است که دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در آن روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد... پـس امــــــروزتـان را با آنهـا عـاشـقـانه زنـدگی کنیـد . مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  🍁 مردی نزد بایزید بسطامی  رفت و گفت که  سی سال روزه گرفته و مشغول عبادت بوده اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمی بیند. 🍁 بایزید در پاسخ گفت: اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهی اتفاقی برای تو رخ نخواهد چون کارت خالصانه نبود و مردی محاسبه گری هستی، در غیر اینصورت چگونه می توانستی لحظات عشق و عبادت را بشمری؟! 🍁 وقتی معامله در کار باشد عشق و عبادت ارزشی ندارد. وتو را به جایی نمی رساند . 🍁 بی دلیل ومحاسبه عشق بورزید و بی ریا عبادت کنید تا همه چیز را به دست بیاورید. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
روزی، مردی تاجر یک دلار در جعبه ی مقابل گدایی انداخت که مداد می فروخت و با عجله به سمت ایستگاه رفت و سوار قطار شد. اما ناگهان از قطار پیاده شد و چند مداد از داخل جعبه ی مرد گدا برداشت و گفت: امیدوارم از این کار من بدت نیامده باشد. تو هم مثل من یک تاجری. داری چیزی می فروشی که قیمتش بسیار عادلانه است. سپس با عجله به طرف ایستگاه رفت و سوار قطار بعدی شد. چند ماه بعد، در یک مناسبت اجتماعی، مردی بسیار با شخصیت و شیک پوش نزد تاجر رفته و خود را معرفی کرد و گفت: شاید مرا به خاطر نداشته باشید، ولی من هیچ وقت شما را از یاد نمی برم. شما عزت نفس از دست رفته ی مرا به من برگرداندید. من گدایی بیش نبودم. شما از راه رسیدید و گفتید که من هم به نوبه ی خود تاجرم. نتیجه اخلاقی: انسان بزرگ کسی است که دیگران در نزد وی احساس بزرگی کنند. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
تاریخچه ضرب المثل عذر بدتر از گناه ! روزی ناصرالدین شاه در یک مجلس خصوصی به کریم شیره ای دلقک دربارش گفت کریم تو می دانی عذر بدتر از گناه چیست؟ کریم گفت: قربان این همه آدم فاضل و عالم اینجاست بنده ی ناچیز چه بگویم؟ ده روزی از این ماجرا گذشت و روزی شاه در راهروی کاخ قدم میزد که یکمرتبه کریم از پشت ستونی بیرون پرید و انگشتی به ناصرالدین شاه زد و از پشت بغلش کرده و مشغول بوسیدنش کرد. خون به چشم شاه دوید و فریاد زد پدر سوخته چکار می کنی؟ کریم دستپاچه گفت: ببخشید قبله عالم فکر کردم خانم میباشد... *شاه گفت مردک عذر بدتر از گناه می آوری؟ کریم گفت قربان خواستم عذر بدتر از گناه را به شما نشان دهم*. شاه موضوع یادش آمد و لبخندی زد و با پس گردنی کریم را مرخص کرد. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 کوله باریست پرازهیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ماست...! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 این متن رو باید با طلا نوشت: تا حدی کوتاه میام که تبدیل به کوتاه ترین دیوار نشم! تا حدی مهربونم،که تبدیل به انجام وظیفه نشه! تا حدی گرم و صمیمی هستم، که انتظار بی جا به وجود نیاره! متاسفانه آدمای قدرنشناس و منفعت طلب اونقدر زیاد شدن که باید حد و خط قرمزایی داشته باشی! تا از روت رد نشن و آسیب نبینی! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر آورد و گفت: وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم در آید. اگر به صورت دلخواهم در آمد می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود و گرنه آن را کنار می گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که: خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده اما کنار نگذار. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
پیرمردی بازنشسته، خانه ی جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته ی اول همه چیز به خوبی پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس ها، سه تا پسر بچه در خیابان راه افتادند و در حالی که بلند بلند با هم حرف می زدند، هر چیز را که در خیابان افتاده بود، شوت می کردند و سرو صدای عجیبی راه انداخته بودند. این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود، بنابراین تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد، دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها شما خیلی بامزه هستید و من از این که می بینم این قدر نشاط جوانی دارید، خیلی خوشحالم. من هم که به سن شما بودم همین کار را می کردم. حالا می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی ۱۰ دلار به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا و همین کارها را بکنید! بچه ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آن که چند روز بعد، پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببنید بچه ها متاسفانه در محاسبه ی حقوق بازنشستگی من اشتباه شده است و من نمی توانم بیشتر از روزی یک دلار به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟ بچه ها گفتند: یک دلار؟ اگر فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط یک دلار حاضریم این بطری و چیزهای دیگر را شوت کنیم! ما نیستیم. و از آن پس، پیرمرد با آرامش در خانه ی جدیدش به زندگی ادامه داد. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 🍁بخشش را "بخش کن" 🍂محبت را "پخش کن" 🍁غضب "پریشانی" است 🍂نهایتش "پشیمانی" است 🍁هر چه "بضاعتمان" کمتر است 🍂"قضاوتمان" بیشتر است 🍁به "خشم" ، "چشم" نگو 🍂و از "جدایی" ، "جدا" باش مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
روزی یک فیل تنها که به دنبال کشف دنیای آرمانی و با ارزش خود می گشت، به رودخانه ای رسید. آب کاملا شفاف و گوارا بود. فیل خواست از آن بنوشد وقتی خم شد و خرطومش را در آب فرو برود، ناگهان، وای، چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ فیل با تمام وجودش فریاد زد: «وای!چشمم افتاد.» در واقع، چشم راست او از حدقه خارج شده و در رود خانه ای افتاده بود. هرچه گشت، چیزی ندید. با نگرانی خرطومش را در بستر رودخانه حرکت داد بلکه آن را پیدا کند. او آنقدر به این کار ادامه داد تا آب کدر شد. هرچه بیشتر خرطومش را تکان می داد، ماسه های کف رودخانه بیشتر به حرکت در می آمدند و شانس خوب دیدن را از او می گرفتند. در همین حین، ناگهان متوجه صدای خنده ی بلندی شد. خشمگین برگشت و دید که یک قورباغه ی کوچک سبز روی تخته سنگی در کنار رودخانه نشسته و با دهان کاملا باز به او می خندد. فیل گفت: «به نظرت خنده دار می آید؟ من چشمم را گم کرده ام و این موضوع برای تو خنده دار است؟» قورباغه گفت: «موضوع خنده دار کاری است که انجام می دهی؛ آرام بگیر، آن وقت بهتر خواهی دید!» فیل که کمی هم خجالت زده شده بود به توصیه ی قورباغه عمل کرد. آرام گرفت و دیگر خرطومش را در آب حرکت نداد. موج ها از بین رفتند و شن ها دوباره در قعر آب نشستند. آنگاه فیل چشم خود را در عمق رودخانه دید؛ با خرطومش آن را برداشت و دوباره در حدقه ی چشمش گذاشت و البته فراموش نکرد که از قورباغه تشکر کند. نتیجه اخلاقی: بعضی وقت ها برای به دست آوردن چیزی و یا رسیدن به مقصودی فقط باید کمی آرام گرفت. موج ها فرو خواهند نشست و زلالی آب خود را نشان خواهد داد. دست و پا زدن فقط شما را خسته تر و عصبی تر می کند؛ با اندکی صبر برخی از مشکلات خود به خود رفع می شوند. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
پسر کوچکی از مادرش پرسید: چرا گریه می کنی؟ مادرش به او گفت: زیرا من یک زن هستم. پسر بچه گفت: من نمی فهمم. مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زن ها براي هیچ چیز گریه می کنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمی دانست چرا زن ها بی دلیل گریه می کنند؟ بالاخره سوالش را براي خداوند مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را می داند. او از خدا پرسید: خدایا چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟ خداگفت: زمانی که زن را خلق کردم می خواستم که او موجود به خصوصی باشد. بنابراین شانه هاي او را آن قدر قوي آفریدم تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد، من به او یک نیروي درونی قوي دادم تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد و وقتی آن ها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آن ها را نیز داشته باشد. به او توانایی دادم که در جایی که همه از جلو رفتن ناامید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود. به او توانایی نگهداري از خانواده اش را دادم حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند. به او عشقی داده ام که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آن ها به او آسیبی برسانند. به او توانایی دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد. به او این شعور را دادم که درك کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسر ش را آزمایش می کند و به او این توانایی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشک هایی دادم که بریزد. این اشک ها فقط مال اوست و تنها براي استفاده اوست در هر زمانی که به آن ها نیاز داشته باشد. او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا توضیح دهد چرا اشکمی ریزد؟ خدا گفت: زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم هاي او دریچه روح اوست. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 زمين بهشت مي شود روزي‌كه مردم بفهمند هيچ چيز عيب نيست جز قضاوت و مسخره كردن ديگران هيچ چيز گناه نيست جز ضایع کردن حق مردم ... هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران هيچ كس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت ... هيچ چيز جاودانه نمي ماند، جز عشق هيچ چيز ماندگار نيست جز خوبى       مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
صبح بخیر 🤍 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
عارف بزرگی هنگام عبور از دهکده ای به شاگردانش چنین گفت: دو دسته کشاورز در آنجا مشغول به کار هستند: کسانی که از بدو تولد، کشاورز بوده و پدرانشان نیز زارع بوده اند. حتی اگر سال ها باران نبارد و محصولی برداشت نکنند، خشک سالی و بی آبی آنها را نا امید نمی کند و زمین شان را ترک نمی کنند. اما دسته ی دوم کشاورزانی هستند که فقط برای مقاصد و منافع خاص به کشاورزی روی می آورند. چنین کسانی با یک فصل کم آبی و خشک سالی نا امید می شوند و کشت و زرع را رها می کنند. عابدان حقیقی خدا، هرگز دست از عبادت نمی کشند. آنها نام خدا را پیوسته می خوانند؛ او را تجلیل می کنند و برایش اشک می ریزند؛ حتی اگر نتوانند یک بار با او ارتباط برقرار کنند. زیرا باید در جست و جوی خدا همین گونه باشند. اگر بعد از ماه ها عبادت هنوز با خدا ارتباط برقرار نکرده اید، تلاش خود را بیشتر کنید و صبورانه منتظر شوید. خدا در زمان مقرر با عابدانش ارتباط برقرار می کند. هرگز گمان مبرید که تاخیر از سوی خداوند به مفهوم نپذیرفتن اوست. به دعا کردن ادامه بدهید و بر دامانش چنگ زنید و منتظر بمانید؛ چرا که شکیبایی نوعی نبوغ است. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
مردی برای مشاوره نزد من آمد. به من گفت عاجزانه دنبال کار می کردم و پیدا نمی کنم یا اگر دست به کاری می زنم موفقیت آمیز نیست. به او گفتم: عاجزانه دنبال کار نگرد شادمانه جستجویش کن! انسان نباید استغاثه یا استدعا کند بلکه باید مدام سپاس گزار باشد که خواسته ی خود را پیشاپیش ستانده است. مشکل تو کلماتی است که بکار می بری و بعد آنها تبدیل به افکار می شود و بعد با آن مواجه می شوی. مرد با قیافه ی درهم خود کمی سرش را خاراند، اما چیز زیادی از حرف هایم نفهمید. اما قول داد روی آنها فکر کند. پس از مدتی شادمان با یک دسته گل آمد و گفت: یک کار عالی پیدا کردم چون توانستم اول احساس خوب آن را داشته باشم. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 به زندگي فكركن   ولي براي زندگي غصه نخور ، ديدن , حقيقت است ولي درست ديدن فضيلت ، ادب خرجي ندارد ولي همه چيز راميخرد ،   زندگي معلم بي رحميست كه اول امتحان ميگیرد وبعددرس ميدهد ، باشروع هرصبح فكركن تازه به دنياامدي ، مهربان باش و دوست بدارشايدكه فردايي نباشد.... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
*تاریخچه ضرب المثل* یکی به نعل میزنه یکی به میخ* نعل‌بندها، زمان کوبیدن نعل، برای گرفتن شدت ضربه اولی که به میخ می‌زنند ضربه دوم را آرام‌تر به نعل می‌زنند، یا به قولی برای جلب رضایت صاحب اسب و همینطور برای آرامش اسب که بی‌‌قراری نکند و لگد نیندازد یک ضربه به میخ و یکی نیز به نعل می‌زنند. به تدریج این کار آنها به ضرب‌المثل تبدیل شد و در مورد افرادی به کار می‌رود که رک و راست نیستند و بله را با نه همراه می‌کنند. یکی به نعل می‌زند و یکی به میخ، از آن مثل‌هایی است که امروز نیز در مورد کسانی استفاده می‌شود که موضع و خط و مشی روشن و شفافی ندارند، گفتار و کردار دوگانه‌ای دارند و می‌کوشند تا در ماجراهای زندگی، تبدیل به انسان به اصطلاح بد نشوند تا به هر شکلی منافع خود را حفظ کنند. یا افرادی که منافقانه حرف می‌زنند و دورویانه عمل می‌‌کنند و همین رفتارشان سبب سردرگمی طرف مقابلشان می‌شود. بنابراین «یکی به نعل زدن و یکی به میخ»؛ یعنی رفتار دوگانه داشتن. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه ی جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آنکه همه ی جواب ها یکی نبودند، اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و … در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از: لمس کردن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن. پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. آری، عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
واقعا زیباست ..... فروغ فرخزاد میگويد: در حیرتم از "خلقت آب " اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند. اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند. اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند. اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود. ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد. دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است... "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...🌻💛🌻 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
زن و شوهری می خواستند به دیدار دوستی بروند که در چند کیلومتری خانه ی آنها زندگی می کرد. در راه به یاد آوردند، باید از پلی قدیمی بگذرند که ایمن به نظر نمی رسید. با یادآوری این موضوع زن دچار تشویش و نگرانی شد و از شوهرش پرسید: با آن پل چه کنیم؟ من نمی خواهم از روی آن بگذرم. قایقی هم در آنجا نیست که ما را به آن سوی رودخانه ببرد. مرد گفت: آه، من به فکر این پل نبودم. به راستی این پل برای عبور خطرناک است. فکرش را بکن، ممکن است وقتی ما از روی آن عبور می کنیم، فرو بریزد و ما در رودخانه غرق شویم. زن ادامه داد: یا فکرش را بکن، روی تخته ی پوسیده ای قدم بگذاری و پایت بشکند. در آن صورت چه کسی از من و بچه ها مراقبت خواهد کرد؟ مرد با وحشت گفت: نمی دانم اگر پای من بشکند چه بر سر ما خواهد آمد؛ شاید از گرسنگی بمیریم. این گفت و گو همچنان ادامه داشت. زن و شوهر، هر دو نگران بودند و انواع بلاها و حوادث ناگواری را که ممکن بود برای آنها پیش بیاید، تصور می کردند، تا سرانجام به پل رسیدند. اما در اوج نا باوری دیدند که پل جدیدی به جای پل قبلی ساخته شده است و به سلامت از آن عبور کردند! نتیجه اخلاقی: نگذار موریانه ی نگرانی بنای زندگی ات را ویران کند. ”دیل کارنگی” مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 در روزگاران قديم مرد كشاورزی بود كه صاحب يك انگشتر بود و همه می گفتند اين انگشتر نزد هر كس باشد به كمال انسانيت می رسد. خداوند به مرد كشاورز سه پسر داد و وقتی پسران بزرگ شدند پدر انها از روی ان انگشتر دو تای ديگر دقيقا شبيه اولی درست كرد و به هر كدام از پسرانش يكی از انگشترها را داد. از اين به بعد هر كدام از پسرها می گفتند كه انگشتر اصلی پيش اوست و هميشه با هم دعوا داشتند بر سر اينكه انگشتر اصلي كه باعث كمال انسانيت می شود پيش كداميك از انهاست تا بالاخره تصميم گرفتن برای مشخص شدن انگشتر اصلی پيش قاضی بروند. وقتی شرح ماجرا را برای قاضی گفتند قاضی گفت: "احتمالا انگشتر اصلی گم شده است چون قرار بر اين بوده كه ان انگشتر پيش هر كس باشد دارای كمالات انسانی باشد اما شما سه نفر كه هيچ فرقی با هم نداريد و مدام مشغول ناسزا گویی به يكديگر هستيد..." مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
فرشته از خدا پرسید: مردمانت مسجد میسازند، نماز میخوانند، چرا برایشان باران نمیفرستی؟ خدا پاسخ داد: گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای بی سقف بازی میکند... تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند، آسمان من سقف آنهاست. پس اجازه بارش نمیدهم! خدایا نانی ده که به ایمانی برسم نه ایمانی که به نانی برسم... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
*تاریخچه ضرب المثل سبیلش را چرب کرد* در قدیم چلوکباب خوردن از مفاخر بود و اینکه آنقدر چرب باشد که سبیل خورنده هم چرب شود و دیگران بفهمند که از کره چلوکباب میباشد. در این رابطه داستانی هست که می گفتند: بزرگ زاده ی آبرومندی به فقر و تنگدستی افتاده بود و تا کسی پی به احوالش نبرد هر روز سبیل خود را با تکه دنبه ای چرب می نمود. تا اینکه یک روز عصر که سر گذر با رفقایش نشسته بود و سبیل چرب کرده اش را تاب میداد و از کره چلوکباب ظهر صحبت میکرد، پسر کوچکش دوان دوان و ناراحت از راه رسید و به او گفت: بابا بدو، اون دنبه ای رو که هر روز باهاش سبیلت و چرب می کردی گربه خورد... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📘 بهلول و سوداگر روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.  سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید وهندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟  تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 این دو تعریف را به خاطر بسپارید: ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﯾﻌﻨﯽ: ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﯿﻨﻪ ﯾﻌﻨﯽ: ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ کنفسیوس مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 اگر نادان‌ها تحقیرمان کردند ما لبخند بزنیم به سطحی نگریشان و اعتماد به‌نفس‌مان را تقویت کنیم اگر تنگ نظران کارمان را بی‌ارزش شمارند ما مصمم‌تر شویم که داریم کاری می‌کنیم که مورد تنگ نظری واقع شده و این خود دستاورد کمی نیست. گاهی حسادت برخی، مهر تاییدی است بر درستی کارمان... اگر کج‌اندیشان دلسردمان کنند ، ما ناامیدی را به مبارزه با امید دعوت کنیم و انگیزه‌ها را مرور می‌کنیم اگر اطرافیان بجای همراهی دشمنی کنند ما خوداتکایی را تمرین کنیم و خوشبین و صبور باشیم! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📗 جنگ عظیمی بین دو کشور درگرفته بود. ماه‌ها از شروع جنگ می‌گذشت و جنگ کماکان ادامه داشت. سربازان هر دو طرف خسته شده بودند. فرمانده یکی از دو کشور با طرحی اساسی، قصد حمله بزرگی را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود که فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت. ولی سربازان خسته و دو دل بودند. فرمانده سربازان خود را جمع کرد و در مورد نقشه‌ حمله خود توضیحاتی داد. سپس سکه‌ای از جیب خود بیرون آورد و گفت: «سکه را بالا می‌اندازم. اگر شیر آمد پیروز می‌شویم و اگر خط آمد شکست می‌خوریم.» سپس سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازها با دقت چرخش سکه را در هوا دنبال کردند تا به زمین رسید. شیر آمده بود. فریاد شادی سربازان به هوا برخاست. فردای آن روز با نیرویی فوق‌العاده به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: «قربان آیا شما واقعا می‌خواستید سرنوشت کشور را به چرخش یک سکه واگذار کنید؟» فرمانده لبخندی زد و گفت: «بله» و سکه را به او نشان داد. هر دوطرف سکه شیر بود. 👤 آنتونی رابینز 📚 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
دیروز را نمیدانستیم و امروز شد امروزمان تمام نشده فردا میشود ! فردا را به خیر و دیروز را به گذشته بسپاریم... تا امروزمان امروز است زندگی کنیم. "لحظه هاتون لبریز از ارمغان زندگی" صبح بخیر 🤍 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
👌💕📘 همیشه خودت باش و خودت را باور کن، دست بر زانوی خود بگیر و تلاش کن . سعادت و خوشبختی از درون تو متولد می شود. هدف و زندگی ما بدست آوردن دنیا نیست. دنیاوسیله ای برای رسیدن ما به هدف مان است. هدف :انسانیت،شرف،نیکی،معرفت و کمال و عشق است. مهربانان اگر خود واقعی مان باشیم و خود را بپذیریم،یعنی روح خدا را در خود و توانایی هایمان را باور داریم. کسی که خودش باشد، برای هیچ چیز و هیچکس، از ترس و نیاز،دروغ نمی گوید ارزش و توانایی و استعداد های خود را می یابد و رشد می دهد. و از حسادت ،حسرت،غیبت،تهمت ، قضاوت و تمسخر دور می شود. وقتی به دنبال جایگاه دیگری باشیم یعنی خود را قبول نداریم. وقتی ما خودمان راقبول و باور نداریم چگونه توقع داریم دیگران ما را قبول داشته باشند؟ گناه ها وخطا ها و دروغ ها وشکست ها از همین جا شروع می شود،به دنبال جایگاه ولذت های دیگران رفتن... بدانیم هر فرد جایگاه خود را دارد و هیچکس نمی تواند جای دیگری باشد،چون توانایی و هوش و اندیشه و پشتکار و صبر هر فرد خاص خودش است . جایگاه والای هر فرد فقط در فکر و عمل و تلاش و در دستان خودش است نه در دست کسی دیگر. بعضی افراد آنقدر در فکر جایگاه خوب و بد دیگران هستند که جایگاه و توانایی های خود را فراموش می کنند. باید در خود جستجو کنیم تا استعداد و توانایی هایمان را بیابیم. خود را تغییرات مثبت دهیم،تلاش و پشتکار و امید و توکل داشته باشیم. موفقیت فقط درمقام و ثروت نیست، در داشتن انسانیت و آرامش وجدان و از وجود خودمان و داشته ها و تلاش ها شاد و راضی بودن است. من خودم را باور دارم ..... من می توانم جایگاه خود را بسازم... زندگی می سازمت زیباتر از دیروز❤️ مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
تاریخچه ضرب المثل "مرگ میخواهی برو گیلان" در مورد این ضرب‌المثل آنچه درست بنظر می‌رسد اینست که، در گذشته گیلان پر بود از مرداب و مانداب و پشه های مالاریا فراوان، کوه نشینان یا آنان که کوهی هستند و به گیلان کوچ کرده‌اند هنوز معتقدند که تابستانها را می‌بایست به ییلاق رفت که ماندن در گیلان با مردن برابر است. این ضرب المثل را کوه نشینان ساخته اند، ولی بهر حال در گذشته‌ها مرگ و میر بر اثر مالاریا فراوان بود تا اینکه با تمهیداتِ سم پاشیِ مرداب‌ها و باتلاق‌ها، نسل این پشه تقریبا از بین رفت. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org