eitaa logo
حکایت های آموزنده
12.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
📚از سخنان بهلول دانا : کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، است کسی که راست و دروغ برای او يکی است، است کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد، است کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد، است کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، است کسی که پول می گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، است کسی که جز راست چيزی نمی گويد، است کسی که به خودش هم دروغ می گويد، است کسی که دروغ خودش را باور می کند، است کسی که سخنان دروغش شيرينست، است کسی که علی رغم ميل باطنی خود دروغ می گويد، است کسی که اصلا دروغ نمی گويد، است کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد، است کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد، است کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند، است کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، است مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ! ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭند، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽکنند! ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ، ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽﺷﺎﻥ ﺭﺍ! ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
☘️مردى مهمانِ مُلّانصرالدّين بود. از مُلّا پرسيد: " شما اولاد داريد؟ " مُلّانصرالدّين جواب داد: "بله! يك پسر دارم." مرد گفت: " مِثل جوانهاى اين دور و زمونه دنبال جوانگردى و عمر هٓدٓر دادن كه نيست؟ " مُلّا گفت: " نه! " مرد پرسيد: " اهلِ شربِ خمر و دود و دٓم و اين جور چيزهاى زشت كه نيست؟ " مُلّا جواب داد: " ابٓداً! " مرد گفت: " قماربازى هم كه نمى كند؟ " مُلّا گفت: " خير! اصلاً و ابداً! " مرد گفت: " خدا رو كُرور كُرور شكر! بايد به شما به خاطر چنين فرزند صالحى تبريك و تهنيت گفت: " آقازاده چند ساله است؟ " مُلّانصرالدّين گفت: " شير مى خورد. همين چند ماه پيش او را خدا داده به ما😂😂 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
گران قیمت ترین چیز در دنیا "عمر" است از کسانیکه روزهای "ارزشمند" و زیبای "عمرت" را از بین می برند دوری کن... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
حکیمی را ناسزا گفتند او هیچ جوابی نداد حکیم را گفتند ای حکیم از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت: در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده است مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
"شیطان را پرسیدند: كدام طایفه را دوست داری؟ گفت: طایفه ای از دلالان را...! گفتند:‌ چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند." عبید زاکانی تحولات سیاسی کشور را نه از زبان سیاستمداران و تحلیلگران و رسانه ها بلکه باید از نحوه رفتار و واکنش دلالان به بازار مورد ارزیابی قرار داد. وقتی دلالان به سوی احتکار و خرید و انبار کردن بیشتر کالاها روی می آورند یعنی این که چشم انداز روشنی نیست و قرار است اوضاع اقتصادی و تورم رکوردهای جدیدی را ثبت کند. وقتی هم که در بازار قیمت دلار و طلا و خودرو و ملک شروع به ریزش می کند و دلالان به دنبال فروش هستند یعنی خبرهایی در راه بوده و اتفاقاتی رخ داده است. این وضعیت از دو حالت خارج نیست. یا سیاست مداران توسط دلالان کنترل می شوند و یا این که سیاستمداران ما دلال هستند... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
در زندگی مردم دخالت نکنیم! دختری درسش را میخواند و سر کار میرود، فامیلی او را در مهمانی می‌بیند میگوید "شوهر نکردی؟ میتُرشیا!" حرفش را میزند و میرود ولی روح و روان دختر را به هم میریزد. زنی بچه‌ دار شد، دوستش گفت "برای تولد بچه،‌ شوهرت برات هیچی نخرید؟ یعنی براش هیچ ارزشی نداری؟" بمب را انداخت و رفت. ظهر که شوهر به خانه آمد کار به دعوا کشید و تمام! جوانی از رفیقش پرسید "کجا کار می‌کنی؟ ماهانه چند می‌گیری؟ صاحبکار قدر تو رو نمیدونه!" از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد! پدری در نهایت خوشبختیست؛ یکی میگوید "پسرت چرا بهت سر نمی‌زند؟ یعنی برات وقت نمیگذاره؟" با این حرف صفای قلب پدر را تیره و تار می‌کند! این است سخن گفتن به زبان بد؛ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم: "چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ چطور زندگی می‌کنی؟" ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم! مفسد و شرور نباشیم ! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب های پاک هرگزخوشی نمی بینند چون آهنها خوشی خودرا فدای دیگران میکنند🧡 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
👈باور دارم هر چه سخت بگیریم ، سخت میگذره. بگیم، بخندیم جدی نگیریم از کوچکترین چیزها لذت ببریم... دست از جستجوی خوشبختی و یک روز ایده‌آل برداریم باید یادبگیریم خیلی ساده خوشحال باشیم.. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📝داستان فرشته بیکار و شکرگزاری به درگاه خداوند 🔷 روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.  مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.  مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟  یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
‌🔻 هیچکس چهره و قیافش رو انتخاب نکرده، محل به دنیا اومدنش رو انتخاب نکرده، رنگ پوستش رو انتخاب نکرده، مدل چشم‌هاش رو انتخاب نکرده، عینکی بودن یا نبودن رو انتخاب نکرده، کوتاه و بلند بودن قدش رو انتخاب نکرده، چاقی و لاغری رو انتخاب نکرده، صداش رو انتخاب نکرده، گرایش و هویت جنسیتیش رو انتخاب نکرده. ولی کسی که بابت این چیزها کسی رو مسخره می‌کنه و آزار میده؛ شعور نداشتن رو انتخاب کرده. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
اثبات کنید خودتان مسلمانید نه اینکه اسلام کامل ترین دین است ، این مثل این است که از زیباترین خانه صحبت کنید ولی آن خانه مال شما نباشد !! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
ثروتمند زندگی کنیم ، بجای آن که ثروتمند بمیریم چارلی چاپلین تعریف می کند : با پدرم رفتم سیرك .  توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند… وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و  یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد… بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم. آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم ! ثروتمند زندگی کنیم ، بجای آن که ثروتمند بمیریم .... مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
🍁 نجس_ترین_چیزها گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد. وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است. عازم دیار خود می‌شود، در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما یک شرط دارد.» وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.» وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید: «تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.» خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام می‌دهد. سپس چوپان به او می گوید: ✔️کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوري!👌🏻 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
بر سر مزرعه ی سبز فلک باغبانی به مترسک می گفت : دل تو چوبین است و ندانست که زخم زبان دل چوب هم می شکند مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
خدایا🙏 ✨دراین شب های نورانی ✨ماه مبارک رمضان ✨دل بندگانت راشاد ✨وبرکتے عظیم نصیب ✨همه بگردان ✨آمین یا رَبَّ 🙏 باآرزوی قبولی طاعات وعبادات شما خوبان🌹 شبتون مملو از بارش رحمت و بخشایش باری تعالی✨🌙 ✨شبتون آروم ✨ مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
سلام به امروز سلام به زندگے سلام به مهر و محبت سلام به شما دقیقه به دقیقه عمرتون زیبا و پر از لحظات خوب و شاد مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📘 ‏تمام دانش‌آموزان سخت معتقد بودند که نظام سوسیالیستی بهترین روش برای اداره یک کشور است زیرا در آن نه فقیر و نه ثروتمندی وجود دارد و همه به‌طور برابر زندگی خواهند کرد. پروفسور پیشنهاد کرد : از این به بعد تمام نمرات به‌طور ميانگين حساب و داده می‌شود و همه یک نمره را دریافت می‌کنند. ‏به این ترتیب نه کسی ٢٠ می‌گیرد و نه کسی تجدید می‌شود. پس از امتحان اول نتایج جالب بود. میانگین نمرات ١۶ شد. درس‌خوان‌ها و پرتلاش‌های کلاس که برای امتحان خود را به‌خوبی آماده کرده بودند از نمرهٔ ١۶ بسیار ناراحت بودند و در عوض تنبل‌ها ابراز شادمانی کردند. ‏در امتحان بعدی معلوم شد آن‌ بچه درس‌خوان‌هایی که ساعت‌ها پی مطالعه و یادگیری بودند از تلاش خود کاسته و یک پله پایین‌تر آمدند و آن‌هاکه کم‌تر درس می‌خواندند تقریباً درس را رها کردند زیرا از تجدید نشدن خاطر جمع بودند. میانگین نمرات به ١٢ کاهش پیدا کرد. ‏در امتحان سوم اما همه‌چیز تغییر کرد. مشخصا خیلی‌ها درس خواندن را رها کرده بودند و آن بچه درس‌خوان‌ها آن‌قدر از دوران اوج خود فاصله گرفته بودند که حتی اگر می‌خواستند نیز دیگر قادر به کسب نمرات سابق نبودند. تمام کلاس نمرهٔ ٧ دریافت کرد. حالا همه با هم تجدید شدند. ‏همه به پرفسور اعتراض کردند و خواستند که از این به بعد همچون سابق نمرات به‌طور مجزا محاسبه شود اما پروفسور اجازه نداد و گفت : هرکس این سیستم را قبول نداشته باشد از دانشگاه اخراج می‌شود! دانش‌آموزان سکوت کردند و سپس پروفسور افزود : حالا علت شکست نظام‌های سوسیالیستی را فهمیدید؟ ‏در آخر باید گفت که بدون حمایت از کوشش‌گران و ارج نهادن استعداد‌ها، و همچنین با توزیع ناشیانه ثروت بدون برنامه‌ای برای تولید ثروت،نه رفاهی وجود خواهد داشت و نه سیستمی اجتماعی که بتواند از مستمندان حمایت و برایشان تولید اشتغال کند. در نتیجه همه قرار است که بد باشند و بد زندگی کنند. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ عارفی را گفتند : فلانی قادر است پرواز کند ، گفت :اینکه مهم نیست ، مگس هم میپرد گفتند :فلانی را چه میگویی ؟ روی آب راه میرود ! گفت :اهمیتی ندارد ،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند . گفتند :پس از نظر تو شاهکار چیست ؟ گفت :اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی ،دروغ نگویی ،کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی این شاهکار است ...👌🏻 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
آنکه از من به تو صد گونه سخن گوید بخدا عیب تو را نیز به من می‌گوید مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
💠 عنوان داستان: اثر شایعه زنی شایعه ای را در مورد همسایه اش مدام تکرار می کرد.ظرف چند روز همه ی محل موضوع را فهمیدند.شخصی که شایعه در مورد او بود،به شدت رنجید.بعدها زنی که آن شایعه را پخش کرده بود،متوجه شد که اشتباه کرده است.او خیلی ناراحت شد و نزد پیر فرزانه ای رفت و از او پرسید برای جبران اشتباهش چه باید بکند. پیر فرزانه گفت:«به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش.سر راه که به خانه من می آیی،پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز.»زن با آنکه تعجب کرده بود،اما به گفته ی او عمل کرد. روز بعد پیر فرزانه گفت:«اکنون برو و تمام پرهایی را که دیروز در راه ریختی جمع کن و نزد من بیاور.» زن در همان مسیر به راه افتاد،اما به ناامیدی دید که تمام پرها ناپدید شده اند.پس از چند ساعت تلاش،با سه پر نزد پیر فرزانه بازگشت. پیرمرد گفت:«می بینی؟انداختن آنها ساده است اما جمع کردن شان غیر ممکن است.شایعه پراکنی نیز همین طور است.شایعه پراکندن آسان است،اما به محض آنکه این کار را می کنی،دیگر نمی توانی آن را جبران کنی.» ‎‎‌‌‎ مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
وزن دانه‌هاي برف روزي يک موش صحرايي از يک جغد پير درباره‌ي وزن دانه برف سؤال مي‌کند. جغد جواب مي‌دهد: وزنش چيزي بيشتر از هيچ‌چيز است. جغد ادامه مي‌دهد: روزي به هنگام بارش برف روي شاخه‌اي از صنوبر نشسته بودم و در حال استراحت، دانه‌هاي برف را که يک‌به‌يک روي شاخه مي‌نشستند، مي‌شمردم. به رقم دقيق 3 ميليون و 471 هزار و 952 که رسيدم، دانه‌ي برف ديگري روي شاخه نشست و شاخه ناگهان شکست و من و برف‌هايي که روي شاخه بوديم در هوا معلّق شديم و بر زمين افتاديم. آره عزيزم، وزن يک‌دانه برف چيزي بيشتر از هيچ‌چيز است. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
کاش همواره این سخن لقمان حکیم را بیاد بیاوریم که : شر با شر خاموش نمیشود چنان که آتش با آتش، بلکه شر را خیر فرو مینشاند و آتش را آب مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
📚 ملانصرالدین از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: «دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.» چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: «دیگ شما در خانه ما فوت کرد.» همسایه گفت: «مگر دیگ هم می‌میرد» و جواب شنید: «چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد.» مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org