eitaa logo
حکایت های آموزنده
12هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰³.³.¹³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } ‌ آن‌که را ارزش دهی، انسان بماند آرزوست . 🌔ادمین تبلیغات: @Yazahraft 🌔تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
قمپز آدمي ذاتاً خوش دارد که از خود تعريف کند و به بعضي از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار و پهلواني بدهد و گمان مي‌برد اگر حرف‌هاي گنده بزند و کارهاي مهمي را برخلاف حقيقت به خود نسبت دهد حقيقت مطلب هميشه مکتوم مي‌ماند و رازش از پرده بيرون نمي‌افتد، درحالي‌که چنين نيست و قيافه حقيقي اين‌گونه افراد مغرور خودخواه به‌زودي نمودار مي‌گردد. اينجاست که حاضران مجلس و شنوندگان به يکديگر چشم مي‌زنند و مي‌گويند: يارو قمپز درمي‌کند. يارو قمپز درمي‌کند؛ يعني حرف‌هايش توخالي است، پايه و اساسي ندارد. بشنو و باور مکن. خلاصه قمپز درکردن به گفته علامه دهخدا به معني: دعاوي دروغين کردن، باليدن نابجا و فخر و مباهات بي‌مورد کردن است. اگرچه قمپز لغت ترکي است و در لغتنامه دهخدا به معني آلتي موسيقي از ذوات الاوتار است اما براثر تحقيقات و مطالعات کافي، قمپز توپي بود کوهستاني و سرپر به نام قمپز کوهي که دولت امپراتوري عثماني در جنگ‌هاي با ايران مورداستفاده قرار مي‌داد. اين توپ اثر تخريبي نداشت زيرا گلوله در آن به کار نمي‌رفت بلکه مقدار زيادي باروت در آن مي‌ريختند و پارچه‌هاي کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جاي مي‌دادند و مي‌کوبيدند تا کاملاً سفت و محکم شود. سپس اين توپ‌ها را در مناطق کوهستاني که موجب انعکاس و تقويت صدا مي‌شد به‌طرف دشمن آتش مي‌کردند. صدايي آن‌چنان مهيب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه درمي‌آورد و تا مدتي صحنه جنگ را تحت‌الشعاع قرار مي‌داد ولي کاري صورت نمي‌داد زيرا گلوله نداشت. در جنگ‌هاي اوليه بين ايران و عثماني صداي عجيب و مهيب آن در روحيه سربازان ايرانيان اثر مي‌گذاشت و از پيشروي آنان تا حدود مؤثري جلوگيري مي‌کرد. ولي بعدها که ايرانيان به ماهيت و توخالي بودن آن پي بردند هرگاه صداي گوش‌خراشش را مي‌شنيدند به يکديگر مي‌گفتند: نترسيد قمپز درمي‌کنند؛ يعني توخالي است و گلوله ندارد. کلمه قمپز مانند بسياري از کلمات تحريف و تصحيف شده رفته‌رفته به‌صورت قمپز تغيير شکل داده ضرب‌المثل شده است مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
حال دلت را به بودن یا نبودن آدم ها گره نزن!! آدمها به واسطه شرایط گاهی هستند گاهی نیستند...!! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
صبح‌ها مسیری روشن آغاز می‌شود به ‌سوی مقصدی و هدفی؛ پس با همه ی توانت قدم بردار و یادت باشد همه‌ ی آنچه زیباست در همین مسیر و در بین راه رسیدن نهفته است. روز “خوب” رو خودت می‌سازی روز “بد” رو ديگران پس سعی کن یه سازنده عالی باشی تا یه مصرف کننده ناتوان… روزتون عالی و بینظیر😍🤍 مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
به راهی که اکثر مردم می روند، بیشتر شک کن اغلب مردم فقط تقلید می کنند از متمایز بودن نترس! انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
داستان کوتاه و آموزنده صدقه ✍‍ یکی از علمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر وتنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من وهمسر وفرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. درراه یکی از دوستانم به اسم ابانصررا دیدم و او را از فروش خانه باخبرساختم پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم . گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . که ناگهان ابانصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! در خانه ات خیر و ثروت است ! گفتم: سبحان الله ! از کجا ای ابانصر؟ گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد . و همراهش ثروت فراونی است گفتم : او کیست؟ گفت : تاجری از شهر بصره است پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد . سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان رابی نیاز ساختم. درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند . به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت . از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم . آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند : این برایش باقی مانده ! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم . سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند ،کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت ... سبحان الله مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
آدم هایِ بی معرفتی هستیم ! زود برایِ هم تکراری می شویم زود از هم خسته می شویم . انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند پایِ حرف ماندن را ، وفاداری را ؛ یادمان نداده اند . اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم به هم که رسیدیم ؛ مقایسه می کنیم ، دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ، و راحت از هم سیر می شویم . انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ، به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست . ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را ؛ از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم . مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
✍خدایا! توبه و استغفار می‌کنم برای تمام لحظات عمرم که گذشت و تو منتظر بودی با نیت پاک و عمل صالح خود را برای تو عزیز کنم و در دیدگان تو بیارایم، ولی مرا هوای نفسم به سمت دنیا برد تا با تجملات دنیا (پوشاک و ماشین و مبل و...) خود را برای بندگانت بیارایم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم بر تمام شکوه و شکایت‌های جاهلانه‌ام در زندگی از تو، نزد بندگانت سزای من آتش است که در لحظات نعمت و خوشی، شیطان مرا از شکر نعمتت در نزد بندگانت لال کرده بود و زمان شکایت بسان بلبل احمق گویا! خدایا استغفار و توبه می‌کنم برای لحظات ارزشمندی از حیات والدین درگذشته‌ام که شرم کاذب یا تکبرم اجازه نداد بر دست و پای والدینم بوسه زنم که گویی پایه عرش تو را بوسه می‌زدم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم برای تمام لحظاتی که بر قبرستان بر خاک اقوام و دوستانم حاضر شدم و مرگ و روز وصل خویش را ندیدم. خدایا به عزت و جلالت‌ات قسم، ما را توفیق درک و فهم گناه، توفیق درک حضور شیطان، توفیق تضرع در برابر تو و اعتذار از بندگان‌ات را عنایت فرما! مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
دوست شاهزاده روزي عارف پيري با مريدانش از کنار قصر پادشاه گذر مي‌کرد. شاه که در ايوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را ديد و به‌سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پير را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفياب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته‌اي آموزنده به شاهزاده جوان بياموزد که در آينده او تأثيرگذار شود. استاد دستش را به داخل کيسه فروبرد و سه عروسک از آن بيرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: بيا اينان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپري کن. شاهزاده با تمسخر گفت: من که دختر نيستم با عروسک بازي کنم! عارف اولين عروسک را برداشته و تکه نخي را از يکي از گوش‌هاي آن عبور داد که بلافاصله از گوش ديگر خارج شد. سپس دومين عروسک را برداشته و اين بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومين عروسک را امتحان نمود. تکه نخ درحالي‌که در گوش عروسک پيش مي‌رفت، از هيچ‌يک از دو عضو يادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت: جناب شاهزاده، اينان همگي دوستانت هستند. اولي که اصلاً به حرف‌هايت توجهي نداشته، دومي هر سخني را که از تو شنيده، همه‌جا بازگو خواهد کرد و سومي دوستي است که همواره بر آنچه شنيده لب فروبسته. شاهزاده فرياد شادي سر داده و گفت: پس بهترين دوستم همين نوع سومي است و من هم او را مشاور امورات کشورداري خواهم نمود. عارف پاسخ داد: نه و بلافاصله عروسک چهارم را از کيسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: اين دوستي است که بايد به دنبالش بگردي شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب ديد که نخ همانند عروسک اول از گوش ديگر اين عروسک نيز خارج شد، گفت: استاد اينکه نشد. عارف پير پاسخ داد: حال مجدداً امتحان کن. براي بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده براي بار سوم نيز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقي ماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: شخصي شايسته دوستي و مشورت توست که بداند کي حرف بزند، چه موقع به حرف‌هايت توجهي نکند و کي ساکت بماند. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
مٌردَم از درد و نمےآیے به بالینم هنوز مرگِ خود مےبینم و رویت نمےبینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که مےگرید به بالینم هنوز مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
تاریخچه ضرب المثل سر و کیسه کردن !! یا سرکیسه کردن . این ضرب المثل که در زبان عوام "سرکیسه کردن" گفته می شود، در معنی استعاره ای کنایه از این است که همه ی موجودی و دارایی کسی را از او گرفته اند. امروز در بیش تر خانه ها حمام وجود دارد و مردم در خانه نظافت می کنند و دست کم ماهی یک بار به آرایشگاه می روند و موهای خود را نیز اصلاح می کنند. اما در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسه کشی و سر تراشی در حمام های عمومی انجام می شد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را کامل می تراشید، او را کیسه می کشید و سپس صابون می زد تا همه ی موهای اضافی و چرک های بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد. از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار می رفت و هر کس این دو کار را با هم انجام می داد، آن چنان پاک می شد که به گمان خودش تا یک هفته نیاز به نظافت دوباره نداشت. امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعاره ای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار می رود که دیگری چیزی پیش او باقی نگذاشته اند. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
❄️ الهی ! 🤲 کدام درد از این بیش باشد که معشوق توانگر بود و عاشق درویش. مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org
تاریخچه ضرب المثل شست كسی خبردار شدن* حتماً خوانده و شنيده‌ايد كه كسي وقتي مي‌خواهد بگويد از جايي خاص و الهام‌بخش از امري مهم باخبر شده است مي‌گويد: «شستم خبردار شد كه ...» اما ريشه اين تركيب از كجاست؟ در باور عوام است كه اگر كسي مُرده‌اي را بخواب ببيند و ضمن سخن گفتن با او بتواند به ناگاه شست دست ميت را بگيرد، هر چه از ميت بپرسد، او از عالم غيب ناگزير به پاسخ خواهد بود و حتماً پاسخش كاملاً صحيح و قابل استناد است و اگر مِيّت انگشت شست او را گرفته باشد، تمام علم ميت به او رسيده و او از اسرار مخفي باخبر مي‌شود. بر اساس همين باور قديمي است كه وقتي كسي از سِرّي خبر مي‌آورد مي‌گويند: « چيه؟ شستت خبردار شده؟» يعني مرده‌اي را به خواب ديده و شست دست به او داده‌اي كه از اسرار با خبري؟ يا خود فرد مي‌گويد :« شستم خبردار شده كه فلان و بهمان» از همين ريشه است اصطلاح «شستت محكم». وقتي كسي وعده‌ي انجام كاري را به كسي داده يا بخواهد خبري پنهاني را به اطلاع او برساند و اطمينان دهد كه اين خبر عين واقعيت است و يا آن وعده حتماً رخ خواهد داد مي‌گويد: « شستت محكم كه فلان كار مي‌شه!» و منظورش اين است كه درست مانند زماني كه در خواب شست دستت را به مِيّتي مي‌دهي و اخباري كه از او مي‌گيري حتماً رخ خواهد داد، الان نيز بر اين وعده حساب كن كه حتمي خواهد بود . مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 📚@Hekayat_org