┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
📗از کتاب شریف مثنوی معنوی
"خمر تنها نیست سرمستی هوش
هرچه شهوانی است بندد چشم و گوش"
💠 تنها شرب خمر نیست که هوش و
حواس آدمی را می رباید. بلکه هر
چه میل آدمی را افراطی به سوی
خود بکشد درک و بینایی را از او
میگیرد...
📚مثنوی معنوی مولانا
دفتر چهارم
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
❇️حضرت شعیب (ع) :
🔸گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرتشعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.. آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
💠امام صادق (ع)فرمودند:خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚معراجالسعادة صفحه۶۷۳
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
💠 آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت.
شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست.
چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود.
🔹يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند.
گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.
✅ندا آمد:
آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج...
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
❇️همنشینی با.............
💠مولانا توصيه مي نمايد كه با انسانهاي مثبت و آگاه معاشرت کنيد. چون آنها بر انديشه وعقل ورفتار شما تأثير مي گذارند. او معتقد است كه در هر ملاقات انسان از انرژي هاي فرد مقابل بسيار تاثير مي پذيرد و به همين دليل انتخاب همنشين مي تواند در سرنوشت انسان بسيار تعيين كننده و موثر باشد. همچنين هر همنشيني و قرابت، حاصلي داردكه متناسب با همان دو انرژي و وجود متفاوت است.
دل ز هر یاری غذایی میخورد
دل ز هر علمی صفایی میبرد
صورت هر آدمی چون کاسه ایست
چشم از معنی او حساسه ایست
از لقای هر کسی چیزی خوری
وز قران هر قرین چیزی بری
چون ستاره با ستاره شد قرین
لایق هر دو اثر زاید یقین
چون قران مرد و زن زاید بشر
وز قران سنگ و آهن شد شرر
وز قران خاک با بارانها
میوهها و سبزه و ریحانها
وز قران سبزهها با آدمی
دلخوشی و بیغمی و خرمی
وز قران خرمی با جان ما
میبزاید خوبی و احسان ما
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
❇️حکایت پند آموز
🔸حسین بن منصور حلاج را در ظهر روز صیام، گذر به کوی جذامیان افتاد!
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.
حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.
جذامیان گفتند:
دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند
و از ما می ترسند.
حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست.
غروب ، هنگام افطار حلاج گفت :
خدایا روزه مرا قبول بفرما
شاگردان گفتند :
استاد ما دیدیم که روزه شکستی!
حلاج گفت :
ما مهمان خدا بودیم.
روزه شکستیم ولی دل نشکستیم...
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
📗از کتاب شریف مثنوی معنوی
"هین مشو نومید نور از آسمان
حق چو خواهد می رسد در یک زمان"
💠 ناامید از گشایش های راه نباش که
چون خداوند خواهد الساعه در میرسد..
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر چهارم
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
💠سازنده ترین کلمه صبر است
برای داشتنش دعا کن
🔹روشنترین کلمه امیدست
به آن امیدوارباش
🔸ضعیف ترین کلمه
حسرت ست آنرا نخور
🔹محکمترین کلمه
پشتکارست آنرا داشته باش
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
🔹«پندانه »
❇️ چه وقت "انسان بزرگی" میشویم؟!
💠هرگاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم...
هرگاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم...
هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفتهاند هدیه دادیم...
هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود...
هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
هرگاه به بهانهی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم...
هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود...
هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد...
هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران باشد...
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
📗از کتاب شریف مثنوی معنوی
" بس رباطی که بباید ترک کرد
تابه مسکن در رسد یک روز مرد "
💠جایگاه های زندگی موقتی است. برای
رسیدن به سرمنزل توفیق و آرامش,
باید که آدمی از منزلگاه های موقت
بگذرد و به آنها دل نبندد...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر اول
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
💠از کتاب شریف مثنوی معنوی
" نور یابد مستعد تیز گوش
کو نباشدعاشق ظلمت چو موش"
🔸آن کس که خوی خود را در تاریکی ها
نپرورده و آماده ی دریافت حقایق
باشد,به نور و روشنایی میرسد...
📚کتاب مثنوی معنوی مولانا
دفتر پنجم
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
❇️مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید
و عملا زبان گربه ها را آموخت....
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
✅حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم...!!
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandyat
💠«حکایت»
❇️ زمانی که ابن سینا از همدان فرار کرد به بغداد رفت. آنجا مردی را دید که دارو میفروخت و ادعای طبابت میکرد. ابن سینا ایستاد و به تماشا مشغول شد. زنی پیش طبیب آمد و ظرف ادرار یک بیمار را به او داد؛ طبیب درجا گفت که بیمار یهودی است!
به زن نگاه کرد و گفت: تو خدمتکاری؟
زن گفت: بله.
گفت: دیروز ماست خوردهای؟
زن گفت: بله.
گفت: از مشرق آمدهای؟
زن گفت: بله!
مردم از علم طبیب متعجب شده بودند و ابن سینا نیز در حیرت فرو رفته بود!
نزدیک رفت و به طبیب گفت اینها را از کجا فهمیدی؟!
طبیب گفت: از آنجا که فهمیدم تو ابن سینا هستی!
🔹ابن سینا باز در تعجب فرو رفت.
بالاخره با اصرار زیاد طبیب پاسخ داد: زمانی که آن زن ظرف ادرار را به من داد دیدم که بر آستینش غبار نشسته، فهمیدم که یهودی است! دیدم لباسهایش کهنه است فهمیدم که خدمتکار است! و از آنجا که یهودیها به خدمت مسلمانها در نمیآیند آن فردی که به او خدمت میکند هم یهودی است. لکهای از ماست بر روی لباسش دیدم فهمیدم که دیروز ماست خوردهاند و به بیمار هم دادهاند. خانههای یهودیان از طرف مشرق است و فهمیدم خانه او نیز در همانجاست.
🔹ابن سینا گفت اینها درست! من را از کجا شناختی؟!
گفت امروز خبر رسید که ابن سینا از همدان فرار کرده است فهمیدم که به اینجا میآید و به جز تو کسی متوجه این مکر من نمیشود و همه گمان میکنند که از غیب خبر دارم!
📚 کلیات عبید زاکانی
تصحیح پرویز اتابکی
حکایات و پندیات﷽
@hekayat_pandya