eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
28 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋خُــدایــا 🦋بہ حق مهربانیت 🦋نگذار ڪسۍ با 🦋ناامیدۍ وناراحتۍ 🦋شب خود را بہ صبح برساند 🦋شبتون آروم و در پنـاه حــق ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت😍 . ♥️دلم گرمِ خداوندیست 🌸که بادستانِ من گندم ♥️برای یاکریمِ خانه میریزد 🌸چه بخشنده خدایِ عاشقی دارم ♥️که میخواند مرا با آنکه 🌸میداند گنه کارم ... ♥️دلم گرم است ، میدانم 🌸بدونِ لطفِ او تنهایِ تنهایم ♥️برایت من "خدا" را آرزو دارم... 💚روزتون پر از لطف خــــدا ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹🍃 روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق،همان است که تو میگویی، اما دلی که تو داری، من ندارم! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند. 💜به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. 💜یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند. 💜ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟ گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت. دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو یادتون باشه اشیا برای استفاده شدن ساخته شدند و انسان ها برای دوست داشتن.. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟خدایا باز هم امشب 💫به آغوش مهربانت پناه می‌آورم 🌟تا با لبخند جادوئی‌ات 💫و صدای نوازشگرت آرام بگیرم 🌟با امید آنکه فردائی زیباتر را تجربه کنم 💫آرزو دارم فردا که 🌟از خواب بیدار می‌شوید 💫زندگی یک رنگ دیگر باشد 🌟همرنگ آرزوهایتان 🌙شبتـون پر از عطر خدا🌟 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو چیز را همیشه از خدا طلب کن ۱ زندگی توام با ایمان ۲ عاقبت بخیری چرا که بسیاری از افراد زندگی با آسایش دارند ولی از نعمت ایمان محروم اند و چه بسا افراد با ایمانی که عاقبت بخیر نمیشوند خدایا زندگی با ایمان و عاقبت بخیری را نصیب تمام بندگانت بگردان🙏 💚روزتون عالی در پناه خدای مهربان ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﻫﻤﺮﺍﻩ (ﺍﺻﺤﺎﺏ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺧﻮﺩ) ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯽ ﺭﺳﻴﺪ، ﺩﻳﺪ ﺍﻫﻞ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺁﻥ، ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺍﻟﻬﯽ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﻳﺞ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯽ‌ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ. ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ گفتند: ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺧﺪﺍ، ﺍﺯ پروردگار ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻦ، ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻋﻠﺖ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻋﺬﺍﺏ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺩﻭﺭﯼ ﮐﻨﻴﻢ. ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺍﺯ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍوند ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻨﺪ، ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ حضرت ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﻧﺪﺍ ﺷﺪ ﮐﻪ: آﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺑﺰﻥ. ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺑﺎﻟﺎﯼ ﺗﭙﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺭﻭستا! ﻳﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﯽ ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﮐﻠﻤﻪ ﺧﺪ! حضرت ﻋﻴﺴﯽ فرمود ﻭﺍﯼ به ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ، عمل شما چه بوده که اینطور مورد عذاب واقع شدید؟ ﻣﺮﺩ گفت : به علت ﭼﻬﺎﺭ ﭼﻴﺰ ﻣﺎ مستحق عذاب شدیم : 1 - پرستش ﻃﺎﻏﻮﺕ 2 - ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ 3 - ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ 4 - ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ‌ﻫﺎﯼ ﺩﻧﻴﺎ ﻋﻴﺴﯽ علیه السلام پرسید ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ به ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻮﺩ؟ ﻣﺮﺩ جواب داد: ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﺸﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﮔﺮﻳﻪ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻣﯽ‌ﺷﺪﻳﻢ. حضرت ﻋﻴﺴﯽ فرمود: ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭﺗﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻳﺎﻓﺖ؟ او جواب داد: ﺷﺒﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﻳﻢ، ﺻﺒﺢ ﺁﻥ ﺩﺭ (ﻫﺎﻭﻳﻪ) ﺍﻓﺘﺎﺩﻳﻢ. حضرت پرسید: ﻫﺎﻭﻳﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ شده گفت : ﻫﺎﻭﻳﻪ ﺳﺠﻴﻦ ﺍﺳﺖ. ﻋﻴﺴﯽ: ﺳﺠﻴﻦ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ: ﺳﺠﻴﻦ ﮐﻮﻫﻬﺎﯼ ﮔﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ، ﺑﺮ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺮﻭﺯﺩ. ﻋﻴﺴﯽ: ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻠﺎﮐﺖ ﺭﺳﻴﺪﻳﺪ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻴﺪ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ: ﮔﻔﺘﻴﻢ: ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ، ﺗﺎ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻧﻴﮏ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﻭ ﭘﺎﺭﺳﺎ ﮔﺮﺩﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ: ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ‌ﮔﻮﺋﻴﺪ، ﻋﻴﺴﯽ: ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ شما! ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺷﺨﺺ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻠﺎﮐﺖ ﺷﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ. ﻣﺮﺩ: ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺧﺪ! ﺩﻫﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﻪ ﺁﺗﺸﻴﻦ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺧﺸﻦ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩﻡ، (ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ) ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻋﺬﺍﺏ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﺋﯽ ﺩﺭ ﻟﺒﻪ ﭘﺮﺗﮕﺎﻩ ﺩﻭﺯﺥ ﺁﻭﻳﺰﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭﺯﺥ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻡ، ﻳﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽ‌ﻳﺎﺑﻢ (ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﺎ ﻋﺬﺍﺏ ﺍین ﺷﺨﺺ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﮎ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ ﻧﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ). ﻋﻴﺴﯽ (ﻉ) ﺑﻪ ﺣﻮﺍﺭﻳﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﺎ ﺍﻭﻟﻴﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺍلاکل ﺍﻟﺨﺒﺰ ﺑﺎﻟﻤﻠﺢ ﺍﻟﺠﺮﻳﺶ ﻭ ﺍﻟﻨﻮﻡ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﻤﺰﺍﺑﻞ، ﺧﻴﺮ ﮐﺜﻴﺮ ﻣﻊ ﻋﺎﻓﻴﻪ ﺍﻟﺪﻧﻴﺎ ﻭ ﺍﻟﺎﺧﺮﺓ. ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪ! ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮏ ﺑﺎ ﻧﻤﮏ ﺯﺑﺮ ﻭ ﺧﺸﻦ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﺷﺎﮐﻬﺎﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻋﺎﻓﻴﺖ ﻭ ﺳﻠﺎﻣﺘﯽ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺎﺷﺪ. 📚داستان های اصول کافی،ص ۴۹۵ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا هستند قدر بدونیم .... همیشه از رفتن ها ناراحتیم؛ ولی از بودن ها خوشحالیمون رو نشون نمیدیم! میدونی هیچ سنگ قبری جواب سلام هیچ فردی رو نمیده! ما همیشه بعد از رفتنِ کسی میگیم: ای وای بعد از ، از دست دادنِ چیزی میگیم: ای کاش ما کلا همیشه یک عده آدمی هستیم که دیر میبینه، دیر میرسه، دیر میفهمه، دیر میخواد ما حتی آدم هایی هستیم که همیشه دیر رها میکنیم تمامِ چیزایی رو که آزارمون میدادند یا جایی هستیم که قدرِ ما رو نمیدونن یا خودمون قدرِ جایی که هستیم رو نمیدونیم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
حکایت شاه عباس و شیخ بهایی شاه عباس قرآن می‌خواند که به آیه 12 سوره انعام رسید: قلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُلْ لِلَّهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (به مشرکان) بگو که آن‌چه در آسمان‌ها و زمین است ملک کیست؟ (اگر آن‌ها نگویند) تو باز گو همه ملک خداست که بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و لازم کرده است. شیخ بهایی را دید، گفت: «ای شیخ! می‌خواهم من هم یک روز در طول پادشاهی‌ام رحمت بر خود واجب کنم و با مردم سرزمینم با رحمت و بخشش برخورد کنم.» شیخ گفت: «بعید می‌دانم بتوانی! کار سختی است.» شاه‌عباس دستور داد در شهر جار زدند که هر کس از شاه شکایتی یا خواسته‌ای دارد فردا آزاد است به دربار بیاید و شاه نه تنها خشم نخواهد گرفت بلکه مورد مرحمت خود هم قرارش خواهد داد. شاه شب را زود خوابید و گمان می‌کرد که فردا صبح دربارش از سیل جمعیت شلوغ خواهد شد ولی تا شب هنگام که مهلت رحمت شاه به پایان رسد دو نفر بیشتر به نزد او مراجعه نکردند. یکی پیرزنی بود که آمده بود تا پسرش را شاه از زندان ببخشد و آزاد کند. و دیگری نوجوانی بود که آمده بود از شاه شکایت کند. نوجوانِ شجاع از شاه شکایت کرد که عمّال او اجازه نمی‌دهند که افراد مستضعف در مکتب‌خانه، فرزندان خود را ثبت‌نام کنند و او را بخاطر فقیر بودن پدرش در مکتب راه نداده‌اند. نوجوان به شاه گفت: «من جای تو بودم از نشستن بر پشت تخت شرم داشتم چون عدالتی ندارم.» شیخ بهایی از ابتدای روز نزد شاه‌عباس بود. کم بود که شاه‌عباس عهد و پیمانش را فراموش کند و بر جوان غضب کند که نگاه متبسّمانه شیخ بهایی خشم شاه را فرو گذاشت. روز بعد شاه دستور داد گزارش نوجوان را بررسی کنند که متوجه شد چندان هم درست نبوده است. آن نوجوان طلبید و بر او خشم گرفت که چرا گزارش دروغ به او داده است. جوان گفت: «دروغگو من نیستم کارگزاران تو هستند که بر تو دروغ می‌گویند.» شاه آشفته شد و خواست انتقام بی‌ادبی دیروز جوان را امروز تلافی کند که شیخ بهایی جوان را به ترفندی از حضور شاه مرخص کرد. شاه عباس از شیخ گزارش‌کار خود خواست. شیخ گفت: «اگر دقت کرده باشی در کلِ شهر جار زدی و اصفهان را بالغ بر 100 هزار جمعیت بود که جز دو نفر بر رحمت تو اعتماد نکردند که نزد تو برای شکایت یا گفتن حاجتی بیایند. حال رحمت خدا را ببین که کل آفریدگان بر رحمتش امید دارند و به امید بخششِ گناهان‌شان، دست از معصیت و نافرمانی‌اش برنمی‌دارند و با این همه وعده بر عذابش، باز گناه می‌کنند و به رحمت او برای بخشش گناهان‌شان امید دارند. نکته دیگری که باید بگویم و بدانی، ای شاه! جوانی از تو انتقاد کرد یک روز خشم خود به زور خوردی و روز بعد چون زمان عهد رحمتت سر آمده بود درصدد تلافی سخن دیروزش بودی و قصد انتقام و خشم بر او داشتی. اما خدا را ببین چه اندازه صبور در رحمت است که هرگز در انسان به دیده انتقام نمی‌نگرد و اگر کلی معصیت کند با گفتن استغفرالله او را می‌بخشد و حساب لحظه‌ای را به لحظه‌ی قبل آن ارتباط نمی‌دهد و سریع‌الرضا است و بدان که رحمتی که او بر خود نوشته است ابدی و برای هر دو سرای است. در حالی که یک روز تو را توان تحمل رحمت او نبود.» ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصاوت فقط کار خداست خــدایا شکرت 💜 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi