2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎬 کلیپ از داستان شخص خیّری
که هر چی ساخت از مسجد و پل و بیمارستان و... بعد از مرگ بدردش نخورد و....
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
914.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب قشنگترین اتفاقیست که
تکرارمیشود تا آسمان
زیباییش را به رخ زمین بکشد
خدایا ستاره های آسمان را
سقف خانه دوستانم کن
تا زندگیشان مانند ستاره بدرخشد
#شبتون_بخیـــر
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💎شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🔥#ابلیس_و_عابد
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت.
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛
گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ماجرای جالب دستگیری حضرت بقیة الله ارواحنا فداه، از طلبه ای که به فقر و بیماری مبتلا بود
▪️آیت الله ناصری حفظه الله تعالی
طلبهای در کربلا ازدواج میکند و بیمار میشود و بخاطر بیماری قرض میکرده تا اینکه دیگر نمیتواند قرض کند و شرایط بیماری هم خیلی دشوار میشود.
میرود حرم سیدالشهداء سلام الله علیه با حالت اضطرار و میگوید من سرباز فرزند شما حضرت مهدی هستم مرا محل نمیگذارد مرگ مرا از خدا بخواهید...
بعد که به خانه میآید چون مطمئن بوده دعای زیر قبّه مستجاب است؛ میرود بالای پشتبام منتظر جناب عزرائیل که مرگش فرا رسد...
ناگهان صدایی میشنود...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍ #حکایت عاقبت دغل
مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت.
شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت.
روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد.
اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد.
یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد.
مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟
چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد.
آری دوستان
سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است...
«...وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون؛
وای بر کمفروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را بهطور کامل میگیرند، و به هنگام فروش از کیل و وزن کم میگذارند!
📖سوره مطففین
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✅ ۲۴ ساعت عمر بیشتر
✍اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در ۳۳ سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند ۲۴ ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند.
بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است.
آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را به طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. متوجه شد که به خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان تکان دهنده
مرحوم آیت الله فاطمی نیا
قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۵۳﴾
بگو اى بندگانم كه زياده بر خويشتن ستم روا داشتهايد، از رحمت الهى نوميد مباشيد، چرا كه خداوند همه گناهان را مىبخشد، كه او آمرزگار مهربان است (۵۳)
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ زندگي يعني خدمت به ديگران. پس اگر ديدي كسي گره اي در زندگي دارد، از كمك به او دريغ نكن.
🔸معجزه زندگي ديگران باش بدون ترديد كسي معجزه زندگي تو خواهد شد...
◀️ تنها خداست که تو را آنگونه که هستی می بیند، پس خدا را مراد و مقصودت قرار بده.❗️
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹
نقل است يك روز ملا احمد نراقی در منزلشان برای صرف افطار چیزی نداشتند، عيالش به او ميگويد: چیزی در منزل نيست، برو بيرون و چيزی تهيه كن.
مرحوم نراقی در حاليكه حتي يك فَلس پول سياه هم نداشته است، از منزل بيرون میآيد و يكسره به سمت وادیالسلام نجف برای زيارت اهل قبور ميرود؛ در ميان قبرها قدری مینشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب ميكند و هوا كمكم رو به تاريكی ميرود. در اينحال میبيند عدهای از اعراب جنازهای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما برای كاری عجله داريم، اگر امکان دارد شما بقيه کارهای اين جنازه را انجام دهيد و جنازه را گذاردند و رفتند.
مرحوم نراقی ميگويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بر روی خاك بگذارم، و بعد بر روی او خشت نهاده و خاك ریختم؛
ناگهان (مکاشفهای روی داد و) کنار قبر دريچهای دیدم؛ از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگی است که درختهايی سرسبز و به هم آورده و ميوههای مختلف و متنوع دارد.
از دَرِ اين باغ يك راهی است بسوی قصر مجللی كه تمام اين راه از سنگريزههای متشكل از جواهرات فرش شده است.
من بیاختيار وارد شدم و يكسره بسوی آن قصر رهسپار شدم، ديدم قصر با شكوهي است و خشتهای آن از جواهرات قيمتی است؛ از پله بالا رفتم، در اطاقی بزرگ وارد شدم، ديدم شخصي در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادي نشستهاند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادی كه در اطراف اطاق نشستهاند از آن شخصی كه در صدر نشسته پيوسته احوالپرسی ميیكنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال ميكنند و او پاسخ ميدهد. و آن مرد مسرور به همه سؤالات جواب ميگويد. قدري كه گذشت ناگهان ديدم كه ماري از در وارد شد و يكسره بسمت آن مرد رفت و نيشی زد و برگشت و از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغير شد و قدری به هم برآمد، و كمكم حالش عادی و بصورت اوليه برگشت.
سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسي نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن. ساعتي گذشت ديدم براي مرتبة ديگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پيشين او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهرهاش دگرگون شد و سپس بهحالت عادی برگشت!
ادامه دارد ...
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
ادامه داستان...👇👇
من در این حال سوال کردم آقا شما کیستید اینجا کجاست این قصر متعلق به کیست این مار چیست چرا شما را نیش میزند گفت من هم این مردی هستم که هم اکنون شما در قبر گذاشته اید و این باغ،
بهشت برزخی من است که خداوند من عنایت نموده است ،
که از دریچه ای که از قبر من به عالم برزخ
باز شده است، پدید آمده است.
این قصر مال من است این درختان باشکوه
و این جواهرات و این مکان که مشاهده میکنید بهشت برزخی من است
من آمدم اینجا ...این افرادی که در اتاق گرد آمده اند، ارحام من هستند.
که قبل از من بدرود حیات گفته و اینک برای دیدن من آمدند و از بازماندگان و ارحام و اُقربای های خود در دنیای احوالپرسی نموده
و جویا می شوند و من حالات آنان را برای اینان بازگو می کنم.
گفتم این مار چرا تو را میزند گفت قضیه از این قرار است که من مردی هستم مومن،
اهل نماز و روزه و خمس و زکات و هر چه فکر می کنم از من کار خلافی که مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت میکردم دیدم صاحب دو کانی با یک مشتری خود
گفت و گو و منازعه دارند من رفتم نزدیک برای اصلاح امور آنها، دیدم صاحب دکان
می گفت ۳۰۰ دینار (۶ شاهی ) از تو طلب دارم و مشتری میگفت من ۵ شاهی بدهکارم.
من به صاحب دکان گفتم:
تا از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم؛
تو هم از نیم شاهی رفع ید کن و به مقدار ۵ شاهی و نیم به صاحب دکان بده .
صاحب دکان ساکت شد و چیزی نگفت؛
ولی چون حق با صاحب دکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود که صاحب دکان، راضی بر آن نبود، حق او را ضایع نمودم به کیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را
معین نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند، تا در نفخ صور دمیده و خلایق
برای حساب در محشر حاضر شوند و به
برکت شفاعت محمد و آل محمد علیه السلام خدایا نجات پیدا کنم.🌺
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اثر سجده روی سلامتی انسان
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi