💟امید هیچ کسی رو از بین نبرید
شاید امید،
آخرین سرمایهش باشه
روزتون زیبا💚🌹
✍ @hekayate_quran
🌸داستان زیبای ابلیس و فرعون 🌸
👹مي گويند ابليس، زماني نزد فرعون آمد در حاليكه فرعون خوشه اي انگور در دست داشت و مي خورد.
ابليس به او گفت: آیا هيچكس مي تواند اين خوشه انگور را به مرواريد خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابليس با جادوگري و سحر، آن خوشه انگور را به دانه هاي مرواريد تبديل كرد.
🤴فرعون تعجب كرد و گفت: آفرين بر تو كه استاد و ماهري.
👹ابليس سيلي اي بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي به بندگي قبول نكردند، تو با اين حماقت چگونه دعوي خدايي مي كني؟
✍ @hekayate_quran
✍قصه از آنجایی تلخ شد که با عصبانیت به هم گفتیم:
بچه را ول کردی به امان خدا...
ماشین را ول کردی به امان خدا...
و اینطور شد که "امان خدا" شد مظهر
نا امنی در حالیکه امن ترین جای عالم
امان خداست...🥀
✍ @hekayate_quran
. 💢 #مکاشفه_ای_ترسناک
مرحوم آیت الله العظمی حاج سید جمال الدین گلپایگانی می فرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بودم نزد دو استاد بزرگ مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان قشقایی درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم و آنها مربی من بودند. به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه در بیرون اصفهان به قبرستان تخت فولاد بروم و قدری در عالم مرگ و ارواح تفکر کنم. عادت من این بود که شبهای پنجشنبه و جمعه به قبرستان تخت فولاد می رفتم و یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت می کردم و تفکر می نمودم و بعد از آن چند ساعتی استراحت نموده ٬ و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خواستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن به اصفهان بر می گشتم.
🔸 آیت الله گلپایگانی می فرمود: شبی از شبهای زمستان که هواسرد بود و برف هم می آمد. من برای تفکر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای غذا بخورم و بعد بخوابم تا حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادت گردم٬ در این حال مقبره را زدند تا جنازه ای را که از بستگان صاحبان مقبره بود و از اصفهان آورده بودند٬ آنجا بگذارند و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شد تا آنها صبح بیایند و جنازه را دفن نمایند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند و قاری قرآن هم مشغ
ول تلاوت شد. من همین که دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن آن مرده شدند.
🔸عین عبارت آن عالم ربانی این است که: چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به سوی آسمان زبانه می کشید و فریادهایی از این مرده بر می خواست که گویی تمام این قبرستان عظیم را را متزلزل می کرد. نمی دانم اهل چه معصیت بود؟ از حاکمان جائر و ظالم بود که این طور مستحق عذاب بود؟ و ابدا قاری قرآن اطلاعی نداشت٬ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده ی این منظره از حال رفتم٬ بدنم می لرزید. رنگم پرید و هر چه به قاری قرآن اشاره می کردم که در را باز کن من می خواهم بیرون بروم٬ او نمی فهمید٬ هر چه می خواستم به او بگویم زبانم قفل شده بود و حرکت نمی کرد. بالاخره به او فهماندم که چفت در را باز کن٬ من می خواهم بروم. گفت: آقا هوا سرد است ُ برف روی زمین را پوشانیده و در راه گرگ است تو را می درد. هرچه می خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم٬ او ادراک نمی کرد. به ناچار خود را به در اتاق کشاندم٬ در را باز کردم و خارج شدم. و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی رفتم و چندین بار به زمین خوردم٬ رفتم در حجره و یک هفته مریض بودم. مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان می آمدند حجره و عیادت می کردند و به من دوا می دادند. جهانگیر خان برای من کباب باد می زد و به زور به حلق من فرو می برد تا کم کم قدری قوت گرفتم.
✍ @hekayate_quran
آورده اند که طبیبِ معروفی به خواستگاری زیباترین دختر شهر خویش رفت ، اما دختر به او پاسخ منفی داد و گفت : « به یک شرط قبول میکنم تا با تو ازدواج کنم آنهم اینکه مادرت را به عروسی ما راه ندهی !».
طبیب نهایت در فکر فرو رفته و به نزد حکیمی خوش نامی رفت و داستان خواستگاری اش را برای آن حکیم تعریف کرد .
حکیم بعد از شنیدن داستانِ طبیب به او فرمود :«به نزد مادرت برو و دستان او را بشوی و فردا دوباره نزد من باز گرد تا چاره ای کار را به تو نشان دهم !».
طبیب شتابزده به منزل رفت و دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ، ولی ناخود آگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد ...
چون اولین بار بود که دستان مادرش را میدید آنهم که از شدت شستن لباس های مردم و تمیز کردن خانه های آنها چُروک شده و تماً تاول زده بود .
آنهم طوریکه وقتی آب را روی دستان مادرش میریخت ، مادر از سوزش و درد به لرزه می افتاد ، طبیب با دیدن این وضعیتِ دستان مادر نتوانست تا صبح صبر کند و همان موقع نزد حکیم رفت و گفت :« من مادرم را به خاطر امروزم نمی فروشم، چرا که او زندگی اش را بخاطر آینده ای من تباه و برباد کرده است ...».
✍ @hekayate_quran
خدایا... نزدیک عیده
و خیلیا بہ دلیل شیوع این بیماری
ناراحتن و بعضیاهم شاهد
از دست دادن عزیزانشون هستن..
خیلیا هم تو کسب کارشون مشکل
پیش اومده و نمیتونن امرار معاش کنن..
خدایا...قسمت میدم
به همه مقدساتت، دمه عیده...
نزار هیچ خانواده ای داغدارشه؛
نزار هیچ مردی شرمنده زن بچش شه؛
بارالها
مردم سرزمینم را زیر سایه لطف
رحمتت سالم سلامت شاد نگه دار🌹
روزتون بخیر و شادی💚🌹
✍ @hekayate_quran
.
✍داستان دختر زیبا و رجبعلی خیاط
شیخ رجبعلی خیاط چگونه به این درجه و مقام رسید ؟
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خودرا چنین بازگو نموده است که:
«در ایام جوانی «حدود 23 سالگی» دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهاي خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یکبار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»
آنگاه دلیرانه، هم چون حضرت یوسف «علیه السلام» در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.
دیده برزخی او باز میشود و ان چه راکه دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند، می بیند و می شنود. به طوریكه چون از خانه خود بیرون می آید، بعضی از افراد رابه صورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏
✍ @hekayate_quran
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی خدا در همون دکتری که میری پیشش و درمانت میکنه، تجلی میکنه
گاهی خدا
در همون مشاوری که میری پیشش تا راهنماییت کنه، تجلی میکنه
گاهی خدا
گاهی خدا
گاهی خدا........
دنبال خدا در اتفاقات عجیب و غریب نباش
✍ @hekayate_quran
.
🍂🍃راضيم به رضای خدا🍃
💎 کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد.
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
🔵روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
🔴پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.
همسایه ها گفتند:چه اتفاق ناگواری!
او پاسخ داد:راضيم به رضای خدا
🔵فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.
همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:راضيم به رضای خدا
✍🏻 و این داستان ادامه دارد...
همانطور که زندگی ادامه دارد...
وخدا هيچگاه بنده اش را نمی آزارد...
كه او عاشق ترين معشوق است
ازصميم قلب ميگويم:
✨راضيم به رضای خدا✨
لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏
✍ @hekayate_quran
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»؛ تنها راه درمان افسردگی
🌿آیه «الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد» مصداق عینی برای درمان افسردگی و ناامیدی است.
✍ @hekayate_quran
❖
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟
حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...
حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد...🌺
❖
✍ @hekayate_quran
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای عجیب سارقی که در حرم حضرت #شاه_عبدالعظیم دفن شد.
👌گوشه ایی از بیانات آیت الله #حسین_گنجی_اشتهاردی
✍ @hekayate_quran