پروردگارا ....!!!🌺
همانگونه که زمین را 🍃
با زیبایی بارانت پاک می کنی..
بر هر مریضی شفایی نازل کن !!
و بر هر مرده ای رحمتی...!!
و بر هر اندوهگینی فرجی...!!
نیکوترین سرنوشت ها
حلال ترین روزی ها
صالح ترین عمل ها
مقبول ترین عبادت ها
را برای من و دوستانم مقدر بفرما.
آمیـــــــــن یا رب العالمین
روزتون به شادی و سلامتی🌹🍃
.
📚 دلنوشته
یادتونه به خاطر کرونا یه مدت حرم ها تعطیل بود؟ خیلی ها از این دوری اذیت شدن. برای خود من که دوست داشتم زود به زود برم حرم امام رضا علیهالسلام، خیلی این مدت سخت گذشت. وقتی عکس یا فیلمی از حرم می دیدم بیاختیار گریهام می گرفت. وقتی زائران رو پشت درهای بستهی حرم میدیدم؛ انگار قلبم میخواست از جا کنده بشه. با خودم میگفتم کاش قدر امام رضا رو بیشتر میدونستیم.
همیشه این شعر رو زمزمه میکردم: "سلام آقا، بسه دوری از حرم بذار بیام آقا" پیش خودم میگفتم حتما امام رضا بیشتر از ما اذیت میشن. ایشون امام رئوف هستن و حتما دلشون خون شده وقتی زائران رو پشت درهای بسته میبینن. آخه در حرم همیشه به روی زائران باز بوده و هیچ وقت حرم خالی از زائر نبوده. تو همین افکار بودم که یه دفعه یاد امام زمان افتادم. گفتم مگه میشه ما اینجوری دلمون بی تاب امام رضا بشه و اون وقت امام زمان رو فراموش کنیم؟ امام زمانی که قرن هاست از ایشون دور بودیم؟ قطعا آقامون از ما بیشتر دلشون تنگ شده و به درد اومده.
مگه نمیگن که آقا با سردرد ما سردرد میشن و با کوچکترین غم و غصهی ما غمگین میشن؟! ولی گناهان ما حجابی شده بین ما و امام زمانمون و مانعی در راه شناخت و معرفت ایشون. اگه علاقهی امام زمان رو نسبت به خودمون درک کنیم، چقدر عاشق و شیفته و دلبستهی حضرت میشیم و تا پای شهادت در رکاب ایشون میمونیم. حالا بجاست که بگیم "سلام آقا بسه دوری از شما بیان آقا"
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📝#حکایت
روزی ارباب لقمان
خربزه ای در دست وارد منزلش شد
و لقمان را صدا کرد و خربزه را قسمت قسمت کرد
اولی را به او داد
لقمان چنان با لذت و ولع خورد که اربابش
دومی و سومی و بعدی و بعدی را نیز به او داد.
نوبت به آخرین قسمت که شد
ارباب آنرا خودش بدهان گذاشت
که ناگهان از فرط تلخی زیاد آنرا از دهانش بیرون انداخت
و رو بلقمان با تعجب گفت:
تو چگونه خربزه ای به این تلخی را با این شیرینی خوردی
و لب فرو بسته ، هیچ نگفتی؟!
گفت:
من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندانکه از شرمم دو تو
شرمم آمد که یکی تلخ از کفت
من ننوشم ای تو صاحب معرفت
چون همه اجزام از انعام تو
رسته اند از بند دانه و دام تو
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سر اجزام باد
#مثنوی_معنوی #مولانا
✍
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
👌#تلنگر
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز
🔹امام علی علیه السلام :
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیبهایش آگاه شود.
✍
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
شخصى حکیمی را گفت
من خوشبختى ميخواهم
حکیم گفت:
نخست من را حذف كن كه حكايت از نفس دارد سپس ميخواهم را حذف كن كه حكايت از ميل و خواسته دارد
اكنون آنچه با تو باقى ميماند خوشبختى است!
✍
✍
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
#حکایت
💎ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،
ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!
ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...!
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ
ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...!
ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ
"ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
#ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ36
💠
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
💙به سادگی
✨عبور نکنیم
💙 گاهی داشته های ما
✨آرزوی دیگران است
💙قدر داشته هایمان را بدانیم ...
🦋🧚♀🧚♀🦋
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚حکایتی تامل برانگیز از دهخدا...
مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود، زردآلو هر کیلو ۵۰۰ تومن، هسته زردآلو هر کیلو ۷۰۰ تومن. یکی پرسید چرا هستهاش از خود زرد زردآلو گرونتره؟ فروشنده گفت: چون عقل آدم رو زیاد میکنه!
مرد كمی فكر كردُ گفت: یک کیلو هسته بده. خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد، با خودش گفت: چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هستهشو، هم اینکه ارزونتر بود. رفتُ همين حرف رو به فروشنده گفت. فروشنده گفت: بله، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه! چه زود هم اثر کرد...
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✍امام علی علیه السّلام:
عبادت کنندهای که عبادتش از روی فهم و دانایی نباشد، مانند الاغ آسیاب است که فقط به دور خودش میچرخد و از جای اولش دور نمیشود. دو رکعت نماز شخص دانا، بهتر از هفتاد رکعت نماز شخص نادان است. زیرا وقتی فتنه و تباهکاری به شخص دانا روی میآورد، او به وسیله دانش خود، از آن بیرون میرود. ولی وقتی فتنه به جاهل و نادان رو میآورد، او را به دلیل نادانیاش گمراه میکند.
📚بنادر البحار، جلد ۱، صفحه ۱۲۴
به نقل از جلد اول بحارالانوار
💠: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 #حکایت_زیبای_مهرمادر و #مهرخدا
در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت.به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن.
مادر با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد، تو را به بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانهاش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست.ندا آمد: ای موسی! مهر مادر را میبینی؟ با اینکه جفا دیده ولی وفا میکند.
بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهربانترم.
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
✨❤️✨
مهدیا منتظرانت همه درتاب و تبند
همهی اهل جهان، جمله گرفتار شبند
چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان که گرفتارِ غمند
🌼الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَــرَج🌼
💠: 🌷
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎 مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و میتوانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه میکنم. بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانهای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه میکند. وقتی علت را پرسیدند گفت: هر کدام از شماها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم میخوابم. مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او درآوردند. ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه میکرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم. به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه میکند، وقتی علت را پرسیدند گفت:بر جد غریبم گریه میکنم و به شما هیچ ربطی ندارد
خوبی که از حد بگذرد ...😐
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi