eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.8هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
15 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید : چه کسی متوجه نشده است ؟ سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند.... معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد . تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند. معلم به یکی از سه دانش آموز گفت : پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن ! دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟ معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم! دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت : خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب به دست شما بزنم . از معلم اصرار و از دانش آموز انکار ! دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند . اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 داستان کوتاه در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.» در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله‌ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفس می‌زد، ادامه داد: «التماس می‌کنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.» دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی‌روم.» دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی‌توانم. اگر شما نیایید او می‌میرد!» و اشک از چشمانش سرازیر شد. دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد. دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما می‌مردی!» مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!» و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! فرشته ای کوچک و زیبا! اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎داستان دختر بچه ای که در جشن تکلیف مدرسه برای مخاطب خاصش... ⭕️پیشنهاد میکنم حتما ببینید و اگه خوشتون اومد واسه دوستانتون هم بفرستید❤️‍🩹 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطاب به آقایون: اگر خانمی رو در خیابان دیدین سرتونو بندازین پایین👆🏻👆🏻👆🏻 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎داستان کوتاه💎 💎مادرم همیشه میگفت اگه امام رضا بخواد بطلبه اونوره دنیا هم باشی سر از مشهد در میاری... اما من یادم رفته بود...نه این جمله رو بلکه تمام حرفهای مادرم رو که همیشه دره گوشم زمزمه میکرد... اون موقع ها بچه بودم...که با ماشین عمو سعید رفتیم مشهد...چیزه زیادی یادم نمیاد...اما خوب یادمه که بابای خدابیامرزم منو گذاشت رو شونه هاش تا بتونم ضریح رو ببوسم...خیلی بچه بودم...اما اینو هم یادمه که مادر بزرگ وقتی گنبد طلای امام رضا رو دید کفش هاشو دراورد کرد تو کیفش, پای پیاده باقی راه رو تا حرم امد... اما حالا خیلی از اون سالها گذشته...و من اصلا یادم رفته که تا حالا چندبار مشهد رفتم... من دوازده ساله که به اروپا مهاجرت کردم...تو این دوازده سال حتی یادم نمیاد که یکبارم یاده امام رضا کرده باشم...اما امشب فرق میکنه...امشب با چندتا از دوستان برای تفریح به بیرون رفته بودم...شبه خوبی بود...بهترین غذا...بهترین رستوران...من اهله نوشیدنی نیستم یعنی نه اینکه تا حالا لب نزده باشم...چرا اوایل مهاجرتم چندباری خوردم اما خوشم نیومد...یعنی طالبش نبودم...من واسه هدف دیگه ای مهاجرت کردم اونم کار و درسم بود...نه این چیزها... اون اوایل مادر همیشه تو تماسهای تلفنیش قسمم میداد که لب به این زهرماری ها نزنم و من هرباره با چشم چشم گفتنای سرسریم بحثو تموم میکردم... کجا بودم؟اهان یادم امد... وقتی با دوستانم خداحافظی کردم سواره تاکسی شدم...سرم را به شیشه چسبانده بودم و غرق فکر بودم...که صدای خواننده ایرانی توجهم رو جلب کرد...به راننده نگاهی انداختم و به فارسی بهش گفتم کمی زیادتر کن صداش رو...راننده که فهمید ایرانیم لبخندی زد وبا گفتن به روی چشم کشداری,صدا را بالا برد...مضمون شعر منو به فکر فرو برد...ترانه ای که خونده میشد زیبا بود خیلی به دلم نشست مخصوصا که توی ترانه اسمی هم از ضامن اهو برده شده بود... به خونه رسیدم...سریع لب تاپم را باز کردم تا شاید بتونم این اهنگ رو دانلود کنم...تو قسمت سرچ زدم اهنگی برای ضامن اهو... بلاخره چندتا اهنگ دانلود کردم...یکی یکی گوش دادم تا پیداش کردم...خوشحال بودم که موفق شدم...خواب به چشمام نمیومد...چندبار پشت هم اهنگ رو پلی کردم... چشمم به تقویم روی میز افتاد...تقویم ایرانی...برداشتمش...تاریخ رو نگاه کردم...چند روز به شهادت امام رضا مانده بود...برق از سرم پرید...دوباره تقویم رو چک کردم... با ایران تماس گرفتم...به مادرم گفتم اماده باشه که دارم میام ایران تا باهم به مشهد برویم...حالم خوب بود خوبه خوب...چندروز بعد توی فرودگاه تهران بودم و بعد با مادرم به مشهد رفتم...وقتی از دور ضریح را دیدم به رسم مادر بزرگ کفشهایم را دراوردم و پیاده به حرم رفتم...وقتی اشک از گوشه چشمم چکید مادر گفت...اگه امام رضا بخواد بطلبه اونوره دنیا هم که باشی سر از مشهد در می‌میاوری... 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷 آيت‌الله بهجت (ره) : 🖌 اگر گرفتاری و حاجت داری ، پدر و مادرت را خوشنود کن و اگر زنده نيستند برایشان صدقه بده چون مردگان زنده‌اند و ما توانایی ديدنشان را نداريم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 عنایت امام رضا(علیه السلام) به زائرشان ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎داستان کوتاه💎 💎مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید . مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند ! بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کسی ! صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت . سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد خداوند پژواک کردار ماست آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است. 💎💎 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا... 🌸دستانمان خالیست .. 💫اما دلمان قرصه! 🌸چون تو هستی! 💫به تو توکل میکنیم و 🌸اطمینان داریم به قدرتت 💫دلخوشیم به بودنت 🌸که تنهایمان نمیگذاری.. 💫بیشتر از همیشه مراقبمان باش! شبتون در پناه خدا 🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
زندگی.... کاروانیست زودگذر آهنگی نیمه تمام تابلویی زیبا و فریبنده میسوزد میسوازند و هیچ چیز در آن رنگ حقیقت نمیگیرد جز مهربانیها..... "Don’t just THINK big, DO big." فقط بزرگ فکر نکن، بزرگم انجام بده. ᳝‎‌‌‌‍‌‍᳝᳝᳝᳝᳝‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‍‌‍᳝᳝᳝᳝᳝‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‍‌‍᳝╭✹••••••••••••••••••🌸 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚 داستان کوتاه دو تا بچه بودن توی شکم مادر، اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره، ما با جفت تعذیه می‌شیم، طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم، ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست، دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. مثل دنيای امروز ما و خدايی كه همين نزديكيست. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi