eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
15 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️💚 بی نظیرترین تکنیک برای بالا بردن سطح انرژی شکرگزاری است از صبح تا شب با ذره بین دنبال کوچکترین چیزها باش تا به خاطرش بگی خدایا شکرت به خاطر......... خدایا شکرت به خاطر............ خدایا شکرت به خاطر......... از همین حالا انجامش بدیم باهم زندگیتون به این روش دگرگون میشه🍃🌺 با آغاز هر روز شاد باش دوست بدار فراموش کن و مهربان باش هرصبح خورشید فریاد میزند: آی آدمها، کتاب زندگی چاپ دوم ندارد. تا میتوانید عاشقانه زندگی کنید وشکرگزار باشید. روزتون عالی و شاد💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می‌رفت. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همانجا می‌نشست و مثل بچه ها گِل بازی می‌کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: «بهلول، چه می‌سازی؟» بهلول با لحنی جدی گفت: «بهشت می‌سازم.» همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: «آن را می‌فروشی؟!» بهلول گفت: «می‌فروشم.» زبیده خاتون پرسید: «قیمت آن چند دینار است؟» بهلول جواب داد: «صد دینار.» زبیده خاتون گفت: «من آن را می‌خرم.» بهلول صد دینار را گرفت و گفت: «این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.» زبیده خاتون لبخندی زد و رفت. بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی‌رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: «این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای!» وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: «یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!» بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت: «به تو نمی‌فروشم.» هارون گفت: «اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.» بهلول گفت: «اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.» هارون ناراحت شد و پرسید: «چرا؟!» بهلول گفت: «زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، من به تو نمی‌فروشم!» اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌷زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✅داستانی واقعی وعبرت انگیز 🍃داستانی که با خواندن آن مو به تنم سیخ شد یکی ازبزرگان تعریف می کند که ما درمسجدی درپاکستان تشکیل بودیم نمازاشراق وحاجت راخواندیم وصبحانه راخوردیم بعضی شروع کردند بخواندن قران ،بعضی خواندن حدیث بعضی رفتند گوشه ای تااستراحت کنندبلاخره هرکسی به عملی مشغول بود امام مسجدهم درمسجد بامانشسته بودند،ناگهان صدای زنی ازحیاط مسجد بگوش رسید که بسیارترسیده بود; وگریه میکرد وباگریه وزاری وارد اتاق مسجدشد وبارنگ وروی پریده دادمیزدکه بدادم برسیددخترم ازدیشب که دراتاق رفته ودررا ازداخل قفل کرده وتا الان که صبح شده درراباز نمیکند هرچه دروازه رامیزنم بازنمیکند بیاییدبرویم به دادم برسید همه افراد جماعت بامولوی بدنبال آن زن حرکت کردندوداخل خانه رسیدند زن باحالتی گریان اتاق راکه دروازه اش داخل حیاط بازمیشدرانشان داد وگفت آن اتاق هست مولوی باچندنفر بطرف دررفتند ودروازه رازدند; واوراصداکردنداماجوابی نشنیدندمولوی دوباره صداکرداماغافل ازیک صدا، مولوی گفت دروازه رابشکنید چندنفر دروازه راشکستند وقتی دروازه بازشد باتعجب مشاهده کردند که ان دخترنشسته هست وصورتش طرف تلویزیون هست اماحرکتی نمیکندجوابی نمیدهدواتاق پرهست از هزارپا ; هزارپاها تمام اتاق راازکف تاسقفش پرکرده اند وداخل اتاق جای پاگذاشتن نبود معلوم بودان دخترجوان فوت کرده هست ازدیدن این صحنه مادر جیغ کشیدوافتاد وافرادجماعت خیلی ترسیده بودند کسی جرأت رفتن به داخل اتاق رانداشت یکی گفت مولانا چکارکنیم این چه عذابیست که خداوند برامت محمد وبراین زن اورده هست مولاناگفتند همه تان وضودارید شروع کنید بخواندن نمازودعاکنیدتاخداوند این عذاب راازاودورکند، این عذاب خداست و تاخداوندعذابش رانبردکسی نمیتواند داخل اتاق شودپس نمازبخوانید ودعاکنید انها شروع کردن بخواندن نماز ونمازکه تمام شدشروع کردن باتضرع به گریه کردن که پروردگارا توبه رسولت وعده دادی برامتش عذاب نمیاری پروردگاراعذابت راازان دختردورکن انها درحال گریه بودند که هزارپاها جنازه دختررارهاکردندویک گوشه ایستادندمولوی گفت ان جنازه رابه بیرون بیارید اورا برداشتند وازاتاق بیرون اوردندوداخل حیاط گذاشتندوهزارپاهابدنبال جنازه بیرون امدندوگوشه ای ایستادند کم کم مردم شنیدند وجمع شدندان دخترراغسل دادندوکفن کردند واورادرکجاوه یاهمان صندوق گذاشتند وبطرف قبرستان حرکت کردندوهزارپاها بدنبال ان جنازه وبافاصله کم بدنبال مردم وجنازه حرکت کردند انها ازجنگل رودخانه کوه هرجامیگذشتند هزارپاها دنبالش بودند وپابپای انان حرکت میکردندتاکه به قبرستان رسیدندجنازه راگذاشتندتابه اونمازبدهند هزارپاها یک گوشه ایستاده بودندنمازتمام شدوجنازه رابردند داخل قبرگذاشتند واولین خاک رابرجنازه ریختندتمام هزارپاها درداخل قبر رفتند ومولوی گفت جنازه راباهزارپاها دفن کنید وبلاخره ان دختر باهزارپاها دفن داده شد علمای منطقه برای دیدن مادرش رفتنددرعزاوماتم بود وازاوپرسیدندگناه دخترت چه بوده هست مادرباچشمان گریان گفت دخترم به موسیقی وفیلم علاقه داشت ساعتها تواتاقش موسیقی روشن میکرد ومیرقصید وهرچه من میگفتم گوش نمیکرد بهش میگفتم صدای اذان هست تلویزیون وموسیقی راخاموش کن امامیگفت ۲۴ساعت ملاها اذان میگویند پس مازندگی نکنیم ساعتها اتاق رامیبست ومی نشست فیلم نگاه میکردوماهواره نگاه میکرد ; تا اینکه دیشب غذابردم صبح خواستم صبحانه بدم دیدم غذای دیشبش هنوزمانده ونخورده ودروازه رازدم امادروازه رابازنکرد. نکته بله خواهروبرادرمن که بیست وچهارساعت به موسیقی گوش میکنی یافیلم های غیراخلاقی نگاه میکنی این دخترراخداونددراین دنیاعذاب دادتادرس عبرتی برای ماباشداین هزارپاهای دنیابودند اماان مارهای وحشتناک درقبر وعذابهای جهنم برای چنین افرادی گذاشته شده اند امروز باخواندن این داستان واقعی توبه کن وازاین گناه برگرد امیدهست که خداوند به من وشماوهمه امت رسول خداتوفیق هدایت بدهد وازاین گناه کبیره همه مارا دورکند. آمین اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. امام رضا علیه السلام فرمود: احْسِنِ الظَّنَّ باللّهِ فَانَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ انَا عِندَ ظَنِّ عَبدِی المُؤمِنِ انْ خیراً فَخَیراً وَان شَرّاً فَشَرّاً[4] به خداوند نیکو گمان باش که خداوند عزوجل می فرماید: من به گمان بنده مؤمنم هستم، اگر خوش گمان بود نیکی می کنم، و اگر بدگمان بود، بر اساس آن بااو رفتار می کنم. (یعنی به خواسته او با او عمل می کنم).🌸😊 . كافى، ج 2، ص 72؛ بحارالانوار، ج 67، ص 366 : اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر خواسته ای دارید که هنوز به آن دست نیافته اید دائما با احساسات زیبا و باور به اینکه آن متعلق به من است تجسش کنید. راجع به آن زیاد صحبت کنید، پیشاپیش خداوند را بابت رسیدن به آرزویتان شکر کنید و در یک کلام فرکانس رسیدن به آن را در خود ایجاد نمایید. جهان بدون ذره ای خطا و تاخیر شما را به خواسته تان می رساند.. ذهن خود را پرورش دهید اگر تجسم کردن برایتان سخت است،جزء جزء آرزویتان را بنویسید و بر روی کاغذ بیاورید وبعد از روی نوشته ها تجسمش کنید. 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر و‌برکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️ امروز ، عقربه احساس مان را... روی... "حال خوب" کوک کنیم ( خدایا شکرت ) ۵ یادآوری روزانه به خود: - من فوق العاده‌ام💪 - می‌تونم هر کاری رو انجام بدم👊 - قوی هستم 🤞 - تسلیم نمی‌شم ❌ - موفق و پیروز هستم ✌️ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨داستان بخشش.. 😎زنی از کنار مرد معلول ذهنی رد شد که چوبی در دست داشت وبا آن روی زمین می کشید. دلش به حال او سوخت و از او پرسید: اینجا چه می کنی؟ وی گفت: من بهشت ​​را می کشم و آن را به قطعات تقسیم می کنم ، زن لبخند زد و به او گفت: آیا می توانم تکه ای از آن را بخرم؟ قیمتش چنده؟ مرد نگاهی به زن انداخت و گفت: بله ، تکه ای بیست درهم است. زن به مرد معلول بیست درهم و مقداری غذا داد و رفت زن در آن شب خواب دید که در بهشت ​​است صبح برای شوهرش آنچه که در برخوردش با مرد معلول اتفاق افتاده بود تعریف کرد شوهر برخاست و نزد مرد رفت تا قطعه ای از بهشت را از او بخرد و به او گفت: من می خواهم یک قطعه بهشت ​​بخرم ، چقدر است؟ مرد گفت: من نمی فروشم مرد متحیر شد و به او گفت: دیروز به همسرم قطعه ای به مبلغ بیست درهم فروخته ای؟! مرد معلول گفت: همسرتان با بیست درهم ​​نمی خواست بهشت از من بخرد او میخواست دل من را شاد کند، اما شما ، شما فقط دنبال بهشت ​​هستید و بهشت ​​قیمت ثابتی ندارد زیرا ورود به بهشت از راه "همدردی ودلجویی از دیگران" امکان پذیر است ‌ ✍ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
12.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداونددعا می‌كرد تا او را نجات بخشد،ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد. سر انجام نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از کشتی بسازد تا از خود و وسايل اندكش محافظت نمايد، روزی پس از آنكه ازجستجوی غذابازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی بامن چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمدتا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديدكه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!» آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست،حتی درميان درد و رنج. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✨﷽✨ 🌷‍ عاقبـت بی حــرمتی به والــدین 🌷‍ ✍حاج آقا عالی: مرحوم آقا جمال گلپایگانی، از مراجع صاحب رساله بود و رفیق آقای بروجردی بودند؛ الان نوه هاش در تهران زندگی می کنند؛ زمانی که یک جوان را برای دفن به تخت فولاد آوردند؛ از ایشان خواستند که به آن جوان تلقین کند؛ آقای گلپایگانی چشمانش باز بود مےگفتند: می دیدم برزخ جوان را، به جوان گفتم: بشنو! بفهم! این چیزهایی را که به تو می گویم؛ گفت نمی فهمم چی می گی! بعد دیدم یک شیطانک هایی در اطرافش می رقصند و می خندند، خوشحال هستند که این دم آخر می خواهند او را تو قبر بگذارند و زبانش بسته بست؛ خیلی ناراحت شدم.به هیچ کس چیزی نگفتم ؛ بعد به یک کناری آمدم دیدم، خانمی دارد گریه می کند، فهمیدم که مادرش هست و کنار آن خانم یک آقایی است که او هم گریه می کرد؛ سواال کردم گفتند: آنهاپدر و مادراین جوان هستند. پدرش را کنار کشیدم و قضیه را برایش تعریف کردم، گفتم: پسرتون توی زندگی خود گیر و مشکلی داشته با شما؟ پدر جوان گفت: پسر ما! خیلی خوب بود. اهل نماز بود و متدین اهل محراب و منبر و مطالعه بود، ولی چون خیلی از چیزها را یاد گرفته بود مغروربود. لذا زمانی که میخواستم در مورد مسائل دینی اظهارنظر کنم به من می گفت: تو حرف نزن! چون سواد نداری! من با گفتن این حرف ها دو سه مرتبه دلم شکست. از اینکه توی جمع به من که پدرش بودم می گفت: توحرف نزن چون سواد نداری ومن ازش خیلی به دلم ماند. آقای گلپایگانی گفت: الان وقت این حرف ها نیست ازش راضی باشید و به زبان خود نیز جاری کنید ازش راضی هستید. زمانی که پدر جوان راضی شد، جوان را داخل قبر نهادند و روی آن را می پوشاندند. آقای گلپایگانی گفتند صبر کنید و خودشون وارد قبر شدند و تلقین آخر رو کردند؛ باز برزخ جوان را دید که یک لبخند زد و جوان گفت : می فهمم و آن شیطانک ها دیگر دورش نبودند، زمانی که روی قبر را پوشاندند، دیدم امیر المومنین تشریف آودرند و فرمودند: از این به بعدش با من، آقای گلپایگانی گفتند: این صحنه هایی بود که من با چشم خود دیدم؛ جوان متدین اخر عمر ولی گیر داشت. برادران و خواهران بزرگوار اگر پدر و مادر تان در قید حیات اند قدر بدونید و آنهایی که از دنیا رفتند؛ اگر کسی پیرمرده و پدر و مادرش خیلی سال قبل از دنیا رفته؛ پدرومادر تا ابد پدرو مادر هستند؛ فرقی نمی کند؛ بزرگان گفته اند: «اگر در زندگی کارتان گیر کرده و مشکلی برایتان پیش امده و خبر ندارید که از کجا دارید می خورید!! یا اگر کسی مبتلای به گناهی هست؛ بعضی ها عادت به گناهی دارند و نمی توانند آن گناه رو کناربگذارند؛ به مدت چهل عصر پنجشنبه که همان (شب جمعه) برسر قبر اولیای خدا و یا پدرو مادر عالم و امام زاده ای هست، چهل شب بروند سر قبر او و فاتحه ای نثارشان بکنند و دعا و سوره ی یاسین بخوانند، تا از اون طرف برایشان دعا بکنند و گره باز شود، کسانی بوده اند که در زندگی شان گره کوری بوده که باز شده مخصوصا" پدر و مادر؛که در روایت آمده که حتما" دعا بکنید و تا آنها آمین بگویند دوستان هر چقد میتونین نشر بدین اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
✍در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندم‌زار پیرمرد کشاورزی را برد. 🕌پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشت‌بام مسجدِ روستا رفت. آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت: «خدایا! برای تو روزه بودم، روزه‌ات را خوردم و خانۀ تو را خراب کردم تا تو خانۀ مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانه‌‌ خرابی تا چه اندازه سخت است....» 🪐یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد گندم‌زار آن مرد دو برابر محصول داد. ⛈پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندم‌هایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی، حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمی‌افتد که بروی و از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟؟؟ ای پدر! الحق که انسان بسیار در برابر نعمت‌های خداوند ناسپاس است.» داستان ها و پندهای اخلاقی اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موفقیت چیزی فراتر از چند قانون ساده نیست 👈🏻هر روز تلاش کنید و قدمی بردارید 👈🏻هر چند کوچک باشند ✨تا روزی نتیجه همه آن قدمها را ببینید✨ این همان کارهاست. 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi