eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
15.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.5هزار ویدیو
30 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
👈از هر دستی بدی از اون دست پس میگیری! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
. ✍حکایت خواندنی 💢روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم. آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟ به اذن خدای عزوجلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند ! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد ! مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند ! من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟ ✅«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
. ✨ناامیدان این داستان راازدست ندهید بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. ✅پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است. ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت خارق العاده قرآن توسط یک کارگر ساختمان که تمامی قاریان اسلام را به حیرت آورده است!! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
🌐عجیب ترین نقاشی که از قرون وسطی درباره حضرت عیسی (ع) بجا مانده اورا سوار چیزی شبیه به سفینه نشان میدهد ! اینکه چطور،کجا و چگونه سفینه در قرون وسطی دیده شده سوال است ! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
═══✙🍃✨🍃✨🍃✙═══ حضرت_سليمان_مورچه 🔮حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت . سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید. مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد . این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ." سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ )) مورچه گفت آری او می گوید : ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن ••✾🌻🍂🌻✾•• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
👆عکس واقعی بانو زلیخابعداز بازسازی در موزه مصر. 💫َ‏ و قطعاً براى كسانى كه ایمان آورده و همواره تقوى پیشه كرده‏ اند پاداش آخرت بهتر است.(یوسف_57) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
. 📎زن و شوهر پیری با هم زندگی می‌کردند. پیرمرد همیشه از خر و پف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی‌رفت و گله‌های شوهرش رو به حساب بهانه‌گیری‌های او می‌گذاشت. این بگومگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیرمرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خر و پف می‌کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می‌کند و یک شب همه سر و صدای خرناس‌های گوشخراش همسرش را ضبط می‌کند. پیرمرد صبح از خواب بیدار می‌شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خر و پف‌های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می‌رود و او را صدا می‌کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خر و پف‌های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام‌بخش شبهای تنهایی او می‌شود. قدر هم رو بدونیم تا یک روزی پشیمون نشیم  ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
مبارک باد زیبا مبعثش که با🕊🌸 اقرا بسم ربک آغاز و با انا اعطیناک الکوثر، بیمه🕊🌸 و با الیـوم اکملت لکم الدیـن🕊🌸 جاودانه شد نغمه جاءالحق درتمام عالم🕊🌸 طنین افکند 💚🌹 ೋღ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran
خدایا کمک کن در سالِ جدید دل‌های‌ِمان مهربان‌تر از همیشه و دست‌های‌ِمان بخشاینده‌تر از هر زمانِ دیگری، دست‌گیرِ افتاده‌ای باشد، نگاه‌های‌ِمان یاری‌رسانِ بغضی نیمه‌جان و آغوش‌ِمان شانه‌ای برایِ دردهایِ بی‌کسی باشد. ‌ آمین🙏 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_quran