eitaa logo
حکایت و داستان قرآنی روایت پند حدیث آموزنده زیبا خواندنی معجزه کلیپ صوتی مذهبی اسلامی
17.6هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
24 فایل
﷽ 💚منبع انواع حکایات و روایات‌ جذاب مذهبی،داستان وپندزیبا 💚🌹حضورشما باعث دلگرمی ماست🌹💚 . 💚لطفا کپی باذکرصلوات🙏🌹 . . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه‌ تایید و نه‌ رد می‌شوند . . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💓🌿💓🌿💓🌿 🌿💓🌿 💓🌿 🌿 💓 ❣داستان واقعی از حکمت خدای دانا و حکیم! 🌺🍃چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر). اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم ، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت: یه قضیه‌ای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید. برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم. 🌺🍃یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ ساله. خیلی عصبانی بود. وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ... (یه فحشی داد) هستند. از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود. گفتم: چطور شده ؟ مسافر گفت : ۸ بار درخواست دادم و راننده‌ها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند. من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن. 🌺🍃این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد. ( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود). حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم. سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن. چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه. 🌺🍃من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمیدونست. خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی !!! دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم. من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم. تازه اون موقع فهمید که من سرپرستیار بخشم. اومد و تشکر کرد و کرایه رو یه کتاب کادو شده به من داد. 🌺🍃گفتم: دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری. تو فکر رفت و لبخند زد. من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده. رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم. تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود! 🌺🍃حکمت خدا دو طرفه بود. هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴ میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد. همیشه بدشانسی بد شانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم. اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم. ❣من هم به حکمت خداوند بزرگ فکر کردم ! ✍مطالب زیبا و آموزنده در داستان و پند☆ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
خــــــدایا ♥️ وقتی دلم ناآرام است؛ می دانم در جایی تو را از یاد برده ام! مرا دریاب که این خسته دل نیاز دارد نگاهت را.... 💚 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌸🍃 با اجازه حضرت زهرا سلام الله علیها رخت عزای دردانه اش را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم و می‌گوییم ای حسین عشق تو و حرارتش تا ابد در سینه ماست و ما خونخواه تو ظهور مهدی عج را طلب می کنیم... . 🌹حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت(علیهم السلام) مبارک باد 🌸 🤲اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در زندگی به غیر از من به کسی تکیه نکنید... 💚 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
❤️ به من گفت بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بلند شوى روزى خانمى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه آورد، زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند. زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه (عليها السلام ) منزل مى گيرد، تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر دمشقى مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه آنجا است مى روند. از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند: اينجا حرم دختر امام حسين (عليه السلام ) است ، او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را مى بندد و به حرم حضرت مى رود، متوسل به حضرت رقيه (عليها السلام ) مى شود و گريه مى كند، به حدى گريه مى كند كه غش مى كند و بى هوش مى افتد، در آن حال كسى به او مى گويد: بلند شو برو منزل ، دخترت تنها است و خداوند او را شفا داده است ، برخاسته و به طرف منزل حركت مى كند و ميرود و درب منزل را مى زند مى بيند دخترش درب را باز مى كند! وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد: وقتى شما رفتيد، دخترى به نام رقيه (عليها السلام ) وارد اتاق شده و به من گفت : بلند شو تا با هم بازى كنيم ، آن دختر به من گفت : بگو ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تا بلند شوى ، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ، ديدم تمام بدنم سالم است ، او داشت با من صحبت مى كرد كه شما در زديد. او به من گفت مادرت آمد، سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (عليه السلام ) مسلمان شد. ❌ منبع داستان های بسم الله الرحمن الرحیم ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 نمس هندی صلح دوست روزی در سرزمین افعیان، یک نمس هندی به دنیا آمد که نمی‌خواست با مار عینکی یا موجود دیگری بجنگد. در سراسر دنیا از نمس هندی به نمس هندی خبر رسید که یک نمس هندی وجود دارد که نمی‌خواهد با مار عینکی بجنگد. با موجودات دیگر به طور اعم نجنگیدن مهم نیست اما ستیز با مار عینکی، کشتن یا کشته شدن در این راه، وظیفه‌ی هر نمس هندی است. نمس هندی صلح دوست پرسید: "چرا؟" و خبر در دنیا منتشر شد که نمس عجیب تازه وارد نه فقط طرفدار مار عینکی و ضد نمس‌هاست بلکه کنجکاوی عالمانه هم می‌کند و مخالف تمام هدف‌ها و رسوم نمسی‌گری است. پدر نمس جوان فریاد می‌کشید: "دیوانه است." مادرش می‌گفت: " طفلک ناخوش است." برادرهایش داد می‌زدند: "بی‌جرأت و ترسو است." خواهرهایش نجوا می‌کردند: "از نظر جنسی نقص دارد." ناآشنایانی که هرگز نمس صلح دوست را به چشم ندیده بودند، به خاطر می‌آوردند که او را در حین خزیدن روی شکم یا در حال تمرین چنبره زدن مانند مارها، یا توطئه چینی برای برانداختن کشور نمسان مشاهده کرده‌اند. نمس خارق‌العاده‌ی نوظهور می‌گفت: "من سعی دارم با دلالت و دانایی به همه چیز بنگرم." یکی از همسایگان گفت: "دلالت هم وزن و شبیه خیانت است." دیگری می‌گفت: "و دانایی را فقط به کار دشمن می‌برد." آخر شایع شد که نمس مانند مار کبرا نیشش زهر دارد، او را به دادگاه کشیدند، محکوم و تبعیدش کردند. نتیجه‌ی اخلاقی: از شر دشمن شاید بتوان ایمن ماند ولی از هر قوم و دسته‌ای که باشید از گزند هم کیشان مصون نیستید. نویسنده: جمیز تربر مترجم: مهشید امیرشاهی داستان‌های کوتاه جهان...! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
. ❤️‍ "خدا به گمون بندشه" چند سال پیش بود؛ جایی شنیدم، پسری به مادرش شکایت می برد که انگار خدا صدایم را نمی شنود. مادرش گفت: اینطور نگو مادر، خدا به گمون بندشه. اولش عجیب بود. به نظرم‌ مفهمومی نداشت. کم کم آدم هایی را دیدم که در هر شرایطی نا‌ امید نمی شوند چون باور دارند خدا صابر است عادل است و مهربان. دیدم چگونه مهربانند، عادلند و صبور! مردمی را دیدم که خدا را ندیده می گیرند و کارها بیشتر از بیش درهم می تند. نه اینکه هرکس خدا را باور داشت مسلمان بود. یا هرکس خدا را نداشت نا مسلمان . که چه بسیارند معکوس آن! حرف و کلام چیز دیگری است، بحث امید است. همانطور که در قرآن فرمود:"کسانی که به آیات خدا و دیدار او کافر شدند، از رحمت من ناامیدند و برای آنها عذابی دردناک است." بحث کفر است به خدای این سحرگاهان. کافران خدا را نمی بینند. و اگر نا امید شوی، بر خدا کافری! از خدا نا امید نشوید حتی اگر جز سیاهی افقی نیست، کربلا را اگر در تاریخ بخوانید جز کشتار و غم چیزی نیست. ولی زنی در آن کشتار جز زیبایی ندید، او خدا را زیبا می دید و امید داشت؛ زیرا می دانست؛ خدا یعنی امید و امید یعنی خدا ! آخر کربلا چه شد؟ به راستی که ماند و که رفت؟ نمی توان نا امید باشی و باور به خدا و امامش داشته باشی. سلام امروز را هدیه می کنم به مردی که از او صبر را در این فصل انتظار به ارث برده ایم. یادتان باشد؛ "خدا به گمون بندشه" گمان ببرید که آن مرد آمدنیست! امید داشته باشید.خدا را چه دیدی؛ شاید این نماز عید را با او اقامه کردیم. علیه السلام ✨✨✨✨🌸✨✨✨✨ کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
. 🔴قرآنِ 1400 سال پیش، چطور به درد امروز می‌خورد؟ ✍آیت الله حائری: یک نفر از من سؤال کرد: «این کتاب قرآن که هزار و چهار صد سال پیش آمده، آیا برای امروز هم می‌تواند مفید باشد؟! گفتم: «این کرۀ زمین، هزار و چهار صد سال پیش بود یا نبود؟» گفت: «بود». گفتم: «هزار و چهار صد سال پیش مردم از این زمین بیشتر می‌فهمیدند یا حالا؟» گفت: «حالا». ✍گفتم: «آن خدایی که می‌تواند یک زمینی را خلق کند که هرچه علم مردم بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنند، 🔷 نمی‌تواند یک کتابی خلق کند که هرچه علم بشر بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنند؟» 🍀ببین! تو قبول داری که خدا زمینی ساخته است که هزارو چهارصد سال پیش، مردم با علم و درک خودشان از آن استفاده می‌کردند. حالا هزار برابر آن موقع، از آن استفاده می‌کنند... چون از این زمین، برق تولید می‌کنند، این صنعت‌های متفاوت را ایجاد کرده اند و ... 🔆 الان متوجه شده اید که در زمین چه عجایبی هست که آن موقع نمی‌دانستید. درست است؟ 💥 پس آن کسی که توانست این زمین را اینطوری خلق کند که هرچه علم تو بیشتر شود، از آن بیشتر بفهمی، نمی‌تواند یک کتابی خلق کند که هرچه تو عقلت بیشتر شود و عِلمت بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنی؟! ✨✨✨✨🌸✨✨✨✨ کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💫گنجشکی به خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسی‌ام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخواستی! 💫مردی به قصرها و خانه‌های زيبا می‌نگريست. به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد و گفت: وقتی اين بيماری‌ها رو تقسيم می‌كردند، ما كجا بوديم؟ خدايا حُکم و حِکمت در دست توست! واسه داده ها و نداده هات شُكر اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi