#حکایات_منبر
#موضوعی #محبت
#حضرت_زینب
#داستان۸۲
✅دلتنگی برادر بعد از عروسی
از زبان مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی نقل شده است که:
که بعد از عروسی حضرت زینب با عبداللّه بن جعفر، آن حضرت یک شبانه روز امام حسین علیه السلام را ندیده بود؛ چادر بر سر کرده و آماده ملاقات با برادر شده بود.
برای زینب، حتی آن یک شبانه روز هم دوری از امام حسین علیه السلام، بسیار سخت بوده است.
@hekayatemenbari
پس از این که می خواهد به دیدار برادر برود، به ایشان خبر می دهند که امام حسین علیه السلام خودشان به دیدار شما می آیند.
زینب کبری سلام اللّه علیها از فرط خستگی بر سکوی خانه و جلوی آفتاب به خواب می رود، تا این که امام حسین علیه السلام سر می رسند، اما زینب را بیدار نمی کنند، بلکه قبای خود را سایه بان خواهر می نمایند، تا حضرت زینب بیدار نشوند.
حضرت زینب سلام اللّه علیها که از خواب بر می خیزند، از برادر می پرسند: چرا من را بیدار نکردید امام حسین علیه السلام می فرمایند: دلم نیامد.
بعد خانم گفتند: این کار را باید یک روز جبران کنم.
@hekayatemenbari
و این جبران به عصر عاشورا کشید که زینب کبری با نیمی از چادر خود، نیمی از بدن عریان سید الشهدا علیه السلام را در گودال قتلگاه پوشانید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #غم_و_غصه
#حضرت_زینب
#داستان۸۳
✅غم بی انتهای زینب کبری(س)
ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غم های زینب فراموش شدنی نیست.
هر لحظه او کربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است.
هر لحظه، مدینه یادآور حدیث کساء اهل بیت و دوران هجرت زینب و حسین، از سخت ترین دوران عمر اوست.
در مدینه قحطی سختی رخ داده است؛ عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش از سرمایه دنیا تهی گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود.
@hekayatemenbari
ولی هر روزِ زینب(س) گریه و داغ دل است.
مدتی می گذرد که زینب گرفتار تب وصل خانواده اش می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده.
عبدالله می فرماید: او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار از کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: حسین، حسین، حسین!
@hekayatemenbari
لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به به خیر و سعادت ختم گردید.
📚عقیله بنی هاشم ص 57 و58
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #معجزه
#حضرت_زینب #نفرین
#داستان۸۴
✅ نفرین زینب (س) در حق بحر بن کعب
بحر بن کعب (یا ابجر) را آوردند ابراهیم رو به او گفت: راست بگو، در روز عاشورا چه کردی؟ وای بر تو باد!
@hekayatemenbari
ابجر گفت: کاری انجام نداده ام، فقط روسری زینب را از سرش گرفتم و گواشواره ها را از گوشش کندم، به حدی که گوشهایش را پاره نمود...
ابراهیم در حالی که گریه می کرد گفت: وای بر تو! آیا چیزی به تو نگفت.
ابجر گفت: چرا، او به من گفت: خداوند دستها و پاهای تو را بشکند و با آتش دنیا قبل از آخرت تو را بسوزاند!
@hekayatemenbari
ابراهیم رو به او کرد و گفت: ای وای بر تو! آیا از خدا و رسول خدا (ص) خجالت نکشیدی و رعایت حال جد او را ننمودی؟ آیا هرگز دلت به حال او نسوخت و به حال او رقت و رأفت نیاوردی؟
ابراهیم گفت: دستهایت را جلو بیار. او دسته را جلو آورد. در همان لحظه دستور داد آنها را قطع کنند. سپس ابراهیم پاهای او را نیز قلم نمود و چشمان او را بیرون آورد و با انواع عذاب و شکنجه ها به درک واصل ساخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #توسل
#حضرت_زینب #معجزه
#داستان۸۵
✅ یهودی و طلب فرزند از حضرت زینب (س)
نقل می کنند: در بروجرد مردی یهودی بود به نام یوسف، معروف به دکتر.
او ثروت زیادی داشت ولی فرزند نداشت.
برای داشتن فرزند چند زن گرفت، دید از هیچ کدام فرزندی به دنیا نیامد.
هر چه خود می دانست و هر چه گفتند عمل کرد، از دعا و دارو، اثر نبخشید.
روزی مأیوس نشسته بود، مرد مسلمانی نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده ای؟
گفت، چرا نباشم، چند میلیون مال و ثروت برای دشمنان جمع کردم!
من که فرزندی ندارم که مالک شود. اوقاف وارث ثروت من می شود.
مرد مسلمان گفت: من راه خوبی بهتر از راه تو می دانم. اگر توفیق داشته باشی، ما مسلمانان یک بی بی داریم زهرای مرضیه(س)، اگر او را به جان دخترش زینب کبری(س) قسم بدهی، هر چه بخواهی، از خدا می خواهد.
تو هم بیا مخفیانه برو حرم زینب (س) و عرض حاجت کن تا فرزنددار شوی.
@hekayatemenbari
می گوید: حرف این مرد مسلمان را شنیدم و به طور مخفی از زنها و همسایه هایم و مردم با قافله ای به دمشق حرکت کردم.
صبح زود رسیدیم، ولی به هتل نرفتم، اول غسل و وضو و بعد هم زیارت و گفتم: آقا یا رسول الله! دشمن تو و دامادت در خانه فرزندت برای عرض حاجت آمده، حاشا به شما بی بی جان! که مرا ناامید کنی.
اگر خدا به من فرزندی دهد، نام او را از نام ائمه می گذارم و مسلمان می شوم. او با قافله برگشت. پس از سه ماه متوجه شد که زنش حامله است، چون فرزند به دنیا آمد و نام او را حسین نهادند و نام دخترش را زینب.
@hekayatemenbari
یهودیها فهمیدند و اعتراضها به من کردند که چرا اسم مسلمانها را برای فرزندت انتخاب کردی.
هر چه دلیل آوردم نشد قصه را بازگو کردم ناگهان دیدم تمام یهودیهایی که در کنار من بودند با صدای بلند گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً ولی الله و همه مسلمان شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #احترام
#حضرت_زینب
#داستان۸۶
✅ نتیجه احترام یک سنی به حضرت زینب (س)
یکی از شیعیان، به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب (س) از ایران حرکت کرد تا به گمرک، در مرز بازرگان، رسید.
شخصی که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلی اذیت کرد و به شدت او را آزار روحی داد؛ مرتب سؤال می کرد: برای چه به شام می روی؟ پولهایت را جای دیگر خرج کن.
زن گفت: اگر به شام بروم، شکایت تو را به آن حضرت می کنم.
گمرکچی گفت: برو و هر چه می خواهی بگو، من از کسی ترسی ندارم.
زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلی شکسته و گریه کنان عرض کرد: ای بی بی! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچی بگیر.
زن هر بار به حرم مشرف می شد، خواسته اش را تکرار می کرد.
@hekayatemenbari
آن شب در عالم خواب بی بی زینب (س) را دید که او را صدا زد.
زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟!
حضرت زینب (س) فرمود: دختر علی بن ابی طالب (ع) هستم، آیا از این مرد شکایت کردی؟!
زن عرض کرد: بله، بی بی جان! او به واسطه دوستی ما به شما مرا به سختی آزار داد من از شما می خواهم انتقام مرا از او بگیرید.
بی بی فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.
زن گفت: از خطای او نمی گذرم.
بی بی سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچی را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید.
روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد و شب هم بی بی را در خواب دید که به زن فرمود: از خطای گمرکچی بگذر.
باز هم زن حرف بی بی را قبول نکرد و بار سوم بی بی به او فرمود: او را به من ببخش، او کار خیر کرده و من می خواهم تلافی کنم.
@hekayatemenbari
زن پرسید: ای بانوی دو جهان! ای دختر مولای من، این مرد گمرکچی که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کاری انجام داده که نزد شما محبوب شده است؟!
حضرت فرمود: او اهل تسنن است، چند ماه پیش از این مکان رد می شد و به سمت بغداد می رفت. در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور برای من تواضع و احترام کرد؛ از این جهت او بر ما حقی دارد و تو باید او را عفو کنی و من ضامن می شوم که این کار تو را در قیامت تلافی کنم .
زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جای آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد.
@hekayatemenbari
در بین راه گمرکچی زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بی بی کردی؟!
زن گفت: آری اما بی بی به خاطر تواضع و احترامی که به ایشان کردی، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد.
مرد گفت: من از قوم قبیله عثمانی هستم و اکنون شیعه شدم. سپس ذکر شهادتین را به زبان جای کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #گریستن
#حضرت_زینب
#داستان۸۷
✅گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب(س)
روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب(س) ، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد:
《خداوند به من خواهرى عطا کرده است .》
@hekayatemenbari
پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت .
امام حسین(ع) پرسیدند:
《براى چه اندوهگین و گریان شدید ؟!》
پیامبر(ص) فرمود:
《 اى نور چشمم!
راز آن به زودى برایت آشکار شود.》
تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد.
رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید.
جبرائیل عرض کرد:
《 این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش (و سپس پدرش امیر مومنان) و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.》
@hekayatemenbari
پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد.
حضرت زهرا(س) از علت آن پرسیدند. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصائبى را که بر زینب کبری(س) وارد مى شود، براى دخترشان زهرای مرضیه(س) بیان کردند.
حضرت زهرا(س) پرسیدند:
《اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟!》
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
《پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصائب حسن و حسین (ع) گریه مى کند. 》
📚 ۲۰۰ داستان از فضایل ، مصائب و کرامات حضرت زینب(س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #حرم_مطهر
#حضرت_زینب
#داستان۸۸
✅امام زمان (ع) کنار قبر عمه اش در شام
در مقدمه کتاب خصایص الزینبیه داستانی آمده است که نشان می دهد قبر حضرت زینب (س) در شام است و آن اینکه:
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند:
@hekayatemenbari
روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب(س) جویا شدم، او در جوابم فرمود:
روزی مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند:
شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت حضرت امام رضا (ع) عازم ایران می گردد.
او در طول راه پول خود را گم می کند. حیران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیة الله امام زمان (عج) می گردد.
@hekayatemenbari
در همان حال سیّد نورانی را می بیند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گوید: این مبلغ تو را به سامره می رساند.
چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی: سید مهدی می گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد.
اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نیز آن آشغال ها را بیرون می ریخت... و من در کنار شما بودم .
شیعه قطیفی می گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم.
بی اختیار در حالی که اشک شوق می ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد.
چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متأثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می شد.
📚 سیمای زینب کبری، ص 143 - 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س) عباس عزیزی، صفحه 174 و 175
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #توسل
#حضرت_زینب
#داستان۸۹
✅توسل به حضرت زینب(س)
مرحوم بهبهانی، بانی شبستان مسجد نقل می کرد:
پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصیت نمود که مبلغ دوازده هزار دینار حواله را صرف اتمام کار مسجد نمایید.
زمانی که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ترحیم،
چند روزی کار ساختمان تعطیل شد.
شبی در عالم خواب پدرم را دیدم که به من گفت: چرا کار مسجد را تعطیل کردی؟
گفتم: به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحیمتان.
در جوابم گفت: اگر می خواستی برای من کاری بکنی، نباید کار ساختمان مسجد را تعطیل می کردی.
زمانی که بیدار شدم تصمیم به اتمام کار ساختمان مسجد نمودم به این منظور باید حواله دینارهایی که پدرم در وصیت خود عنوان کرده بود وصول کرده و از آن مصرف می نمودم اما هر چه بیشتر جست و جو می کردم حواله ها پیدا نمی شد هر جا که احتمال وجود حواله ها می رفت گشتم، اما خبری از حواله ها نبود.
سرانجام در حالی که بسیار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و خدا را به حق آن ساعتی که امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) از یکدیگر وداع نمودند قسم دادم.
ناگهان خوابم برد؛ پس از مدتی بیدار شدم و دیدم همان ورقه ای که حواله ها داخل آن بود کنار من است از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانیدم و همیشه این کرامت را برای دیگران نقل می کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #مجلس_عزا
#حضرت_زینب
#داستان۹۰
✅مجلس عزای ملائکه برای عمّه سادات
مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایری (متوفی 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که:
عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قائنی ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) می نویسد :
در عصری که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوی اشتغال داشتم در آنجا سیّدی زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت.
روزی در حرم حضرت علی(ع) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود، دید یکی از زائران ترک زبان ، گوشه ای از حرم نشست و مشغول تلاوت قرآن شد، این سیّد جلیل احساساتی شد و به خود گفت:
《آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بی سواد باشی و از خواند آیات قرآن محروم بمانی؟!》
او از روی غیرت و همّت قسمتی از اوقاتش را در سقایی (آبرسانی) صرف کرد تا مخارج زندگی اش را تامین کند و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقی کرد تا به حدی که در درس خارج آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای بزرگ ، متوفی 1312 ه ق ) شرکت می کرد و به درجه ای رسید که احتمال می دادند به حد اجتهاد رسیده است.
@hekayatemenbari
این سید جلیل و پارسا برای من چنین نقل کرد :
در عالم خواب امام زمان حضرت ولی عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم:
《چرا این گونه ناراحت و گریان هستی؟!》
فرمودند: 《امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است؛ از آن روزی که عمه ام زینب کبری(س) وفات کرده ، تاکنون هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا می کنند، آن چنان می گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم، آنها خطبه حضرت زینب (س) را که در بازار کوفه خواند ، می خوانند و می گریند ، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام.》
📚200داستان از فضایل مصایب و کرامات حضرت زینب علیهاالسلام عباس عزیزی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#حضرت_زینب
#داستان۹۱
✅سؤال و جواب برادر و خواهر
روزی حضرت زینب (س) از برادر بزرگوار خود امام حسین (ع) چند مطلب پرسید که در ذیل می خوانید:
@hekayatemenbari
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت می رسم.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آتش به روی حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زکریا را دفن کردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار می دهند.
@hekayatemenbari
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیی چگونه است؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! اگر چه سر یحیی را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نکردند، ولی اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زخمهای ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهای من خوب نخواهد شد.
📚 سیمای حضرت زینب ص 114 - 116
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ظلم
#امام_کاظم
#داستان۹۲
✅ داستان تصمیم ناگهانی
وقتی كه به هارون الرشید خبر دادند كه صفوان جمّال «كاروانچی» كاروان شتر را یكجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فكر دیگری كرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خلیفه قرارداد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست؛ بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد.
@hekayatemenbari
صفوان را طلبید و به او گفت:
- شنیده ام كاروان شتر را یكجا فروخته ای.
- بلی یا امیرالمؤمنین! .
- چرا؟!
- پیر و ازكارمانده شده ام، خودم كه از عهده برنمی آیم، بچه ها هم درست در فكر نیستند، دیدم بهتر است كه بفروشم».
- راستش را بگو چرا فروختی؟!
- همین بود كه به عرض رساندم.
- اما من می دانم چرا فروختی.
حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی كه برای حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستی آگاه شده و تو را از این كار منع كرده، او به تو دستورداده شتران را بفروشی؛ علت تصمیم ناگهانی تو این است.
هارون آنگاه با لحنی خشونت آمیز و آهنگی خشم آلود گفت:
«صفوان! اگر سوابق و دوستیهای قدیم نبود، سرت را از روی تنه ات برمی داشتم».
هارون خوب حدس زده بود.
صفوان هرچند از نزدیكان دستگاه خلیفه به شمار می رفت و سوابق زیادی در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خلیفه داشت، اما او از اخلاص كیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت بود.
@hekayatemenbari
صفوان پس از آنكه پیمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزی با امام موسی بن جعفر علیه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود:
«صفوان! همه چیز تو خوب است جز یك چیز».
- آن یك چیز چیست یا ابن رسول اللّه؟!
- اینكه شترانت را به این مرد كرایه داده ای!
- یا ابن رسول اللّه من برای سفر حرامی كرایه نداده ام.
هارون عازم حج است، برای سفر حج كرایه داده ام؛ بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضی از كسان و غلامان خود را همراه می فرستم.
- صفوان! یك چیز از تو سؤال می كنم.
- بفرمایید یا ابن رسول اللّه.
- تو شتران خود را به او كرایه داده ای كه آخر كار كرایه بگیری.
او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهی شد. این طور نیست؟!
- بله یا ابن رسول اللّه.
- آیا آن وقت تو دوست نداری كه هارون لااقل این قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟!
- چرا یاابن رسول اللّه.
- هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند جزء آنها محسوب خواهد شد، و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد در آتش خواهد رفت.
بعد از این جریان بود كه صفوان تصمیم گرفت یكجا كاروان شتر را بفروشد،هرچند خودش حدس می زد ممكن است این كار به قیمت جانش تمام شود.
📚سفینة البحار ، ج2، ماده ی «ظلم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57