#حکایات_منبر
#موضوعی #حرم_مطهر
#حضرت_زینب
#داستان۸۸
✅امام زمان (ع) کنار قبر عمه اش در شام
در مقدمه کتاب خصایص الزینبیه داستانی آمده است که نشان می دهد قبر حضرت زینب (س) در شام است و آن اینکه:
مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند:
@hekayatemenbari
روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب(س) جویا شدم، او در جوابم فرمود:
روزی مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند:
شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت حضرت امام رضا (ع) عازم ایران می گردد.
او در طول راه پول خود را گم می کند. حیران و سرگردان می ماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیة الله امام زمان (عج) می گردد.
@hekayatemenbari
در همان حال سیّد نورانی را می بیند که به او مبلغی مرحمت کرده و می گوید: این مبلغ تو را به سامره می رساند.
چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میزا حسن شیرازی می روی و به او می گویی: سید مهدی می گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالی ات را برطرف سازد.
اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلی کنی طهرانی، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردی! و حاج ملاعلی کنی نیز آن آشغال ها را بیرون می ریخت... و من در کنار شما بودم .
شیعه قطیفی می گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم.
بی اختیار در حالی که اشک شوق می ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد.
چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقای کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متأثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او می شد.
📚 سیمای زینب کبری، ص 143 - 200 داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب( س) عباس عزیزی، صفحه 174 و 175
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #توسل
#حضرت_زینب
#داستان۸۹
✅توسل به حضرت زینب(س)
مرحوم بهبهانی، بانی شبستان مسجد نقل می کرد:
پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصیت نمود که مبلغ دوازده هزار دینار حواله را صرف اتمام کار مسجد نمایید.
زمانی که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ترحیم،
چند روزی کار ساختمان تعطیل شد.
شبی در عالم خواب پدرم را دیدم که به من گفت: چرا کار مسجد را تعطیل کردی؟
گفتم: به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحیمتان.
در جوابم گفت: اگر می خواستی برای من کاری بکنی، نباید کار ساختمان مسجد را تعطیل می کردی.
زمانی که بیدار شدم تصمیم به اتمام کار ساختمان مسجد نمودم به این منظور باید حواله دینارهایی که پدرم در وصیت خود عنوان کرده بود وصول کرده و از آن مصرف می نمودم اما هر چه بیشتر جست و جو می کردم حواله ها پیدا نمی شد هر جا که احتمال وجود حواله ها می رفت گشتم، اما خبری از حواله ها نبود.
سرانجام در حالی که بسیار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و خدا را به حق آن ساعتی که امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) از یکدیگر وداع نمودند قسم دادم.
ناگهان خوابم برد؛ پس از مدتی بیدار شدم و دیدم همان ورقه ای که حواله ها داخل آن بود کنار من است از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانیدم و همیشه این کرامت را برای دیگران نقل می کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #مجلس_عزا
#حضرت_زینب
#داستان۹۰
✅مجلس عزای ملائکه برای عمّه سادات
مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایری (متوفی 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که:
عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قائنی ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) می نویسد :
در عصری که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوی اشتغال داشتم در آنجا سیّدی زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت.
روزی در حرم حضرت علی(ع) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود، دید یکی از زائران ترک زبان ، گوشه ای از حرم نشست و مشغول تلاوت قرآن شد، این سیّد جلیل احساساتی شد و به خود گفت:
《آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بی سواد باشی و از خواند آیات قرآن محروم بمانی؟!》
او از روی غیرت و همّت قسمتی از اوقاتش را در سقایی (آبرسانی) صرف کرد تا مخارج زندگی اش را تامین کند و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقی کرد تا به حدی که در درس خارج آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی (میرزای بزرگ ، متوفی 1312 ه ق ) شرکت می کرد و به درجه ای رسید که احتمال می دادند به حد اجتهاد رسیده است.
@hekayatemenbari
این سید جلیل و پارسا برای من چنین نقل کرد :
در عالم خواب امام زمان حضرت ولی عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم:
《چرا این گونه ناراحت و گریان هستی؟!》
فرمودند: 《امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است؛ از آن روزی که عمه ام زینب کبری(س) وفات کرده ، تاکنون هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا می کنند، آن چنان می گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم، آنها خطبه حضرت زینب (س) را که در بازار کوفه خواند ، می خوانند و می گریند ، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام.》
📚200داستان از فضایل مصایب و کرامات حضرت زینب علیهاالسلام عباس عزیزی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی
#حضرت_زینب
#داستان۹۱
✅سؤال و جواب برادر و خواهر
روزی حضرت زینب (س) از برادر بزرگوار خود امام حسین (ع) چند مطلب پرسید که در ذیل می خوانید:
@hekayatemenbari
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت آدم
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسید اما من بعد از فراق به شهادت می رسم.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به مصیبت حضرت ابراهیم خلیل در مقام مقایسه چگونه است
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! آتش به روی حضرت ابراهیم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما بزرگتر است یا مصیبت حضرت زکریا؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زکریا را دفن کردند، اما بدن مرا زیر سم اسبان قرار می دهند.
@hekayatemenbari
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما در مقام مقایسه با مصیبت حضرت یحیی چگونه است؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! اگر چه سر یحیی را از طریق ظلم و ستم بریدند اما بستگانش را اسیر نکردند، ولی اهل و عیالم را بعد از شهادتم اسیر خواهند کرد.
حضرت زینب(س): ای برادر! مصیبت شما نسبت به ایوب چگونه است؟
حضرت امام حسین(ع): ای خواهرم! زخمهای ایوب مرهم پذیر شد و خوب گردید، امام زخمهای من خوب نخواهد شد.
📚 سیمای حضرت زینب ص 114 - 116
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #ظلم
#امام_کاظم
#داستان۹۲
✅ داستان تصمیم ناگهانی
وقتی كه به هارون الرشید خبر دادند كه صفوان جمّال «كاروانچی» كاروان شتر را یكجا فروخته است و بنابراین برای حمل خیمه و خرگاه خلیفه در سفر حج باید فكر دیگری كرد سخت در شگفت ماند؛ در اندیشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خلیفه قرارداد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگیرد، عادی نیست؛ بعید نیست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگی داشته باشد.
@hekayatemenbari
صفوان را طلبید و به او گفت:
- شنیده ام كاروان شتر را یكجا فروخته ای.
- بلی یا امیرالمؤمنین! .
- چرا؟!
- پیر و ازكارمانده شده ام، خودم كه از عهده برنمی آیم، بچه ها هم درست در فكر نیستند، دیدم بهتر است كه بفروشم».
- راستش را بگو چرا فروختی؟!
- همین بود كه به عرض رساندم.
- اما من می دانم چرا فروختی.
حتما موسی بن جعفر از موضوع قراردادی كه برای حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستی آگاه شده و تو را از این كار منع كرده، او به تو دستورداده شتران را بفروشی؛ علت تصمیم ناگهانی تو این است.
هارون آنگاه با لحنی خشونت آمیز و آهنگی خشم آلود گفت:
«صفوان! اگر سوابق و دوستیهای قدیم نبود، سرت را از روی تنه ات برمی داشتم».
هارون خوب حدس زده بود.
صفوان هرچند از نزدیكان دستگاه خلیفه به شمار می رفت و سوابق زیادی در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خلیفه داشت، اما او از اخلاص كیشان و پیروان و شیعیان اهل بیت بود.
@hekayatemenbari
صفوان پس از آنكه پیمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزی با امام موسی بن جعفر علیه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود:
«صفوان! همه چیز تو خوب است جز یك چیز».
- آن یك چیز چیست یا ابن رسول اللّه؟!
- اینكه شترانت را به این مرد كرایه داده ای!
- یا ابن رسول اللّه من برای سفر حرامی كرایه نداده ام.
هارون عازم حج است، برای سفر حج كرایه داده ام؛ بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضی از كسان و غلامان خود را همراه می فرستم.
- صفوان! یك چیز از تو سؤال می كنم.
- بفرمایید یا ابن رسول اللّه.
- تو شتران خود را به او كرایه داده ای كه آخر كار كرایه بگیری.
او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهی شد. این طور نیست؟!
- بله یا ابن رسول اللّه.
- آیا آن وقت تو دوست نداری كه هارون لااقل این قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟!
- چرا یاابن رسول اللّه.
- هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقی بمانند جزء آنها محسوب خواهد شد، و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد در آتش خواهد رفت.
بعد از این جریان بود كه صفوان تصمیم گرفت یكجا كاروان شتر را بفروشد،هرچند خودش حدس می زد ممكن است این كار به قیمت جانش تمام شود.
📚سفینة البحار ، ج2، ماده ی «ظلم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #کار_کردن
#امام_کاظم
#داستان۹۳
✅ عرقِ کار
امام كاظم در زمینی كه متعلق به شخص خودش بود مشغول كار و اصلاح زمین بود.
فعالیت زیاد عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود.
@hekayatemenbari
علی بن ابی حمزه ی بطائنی در این وقت رسید و عرض كرد:
«قربانت گردم، چرا این كار را به عهده ی دیگران نمی گذاری؟!»
- چرا به عهده ی دیگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از این كارها می كرده اند.
- مثلا چه كسانی؟
- رسول خدا و امیرالمؤمنین و همه ی پدران و اجدادم.
اساسا كار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبران و اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته ی خداوند است.
📚بحارالانوار ، ج /11ص 266، و وسائل ، ج /2ص 531.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #اخلاق
#امام_کاظم
#داستان۹۴
✅برخورد با بدگويان
يكى از فرزندان عمربن خطاب كه در مدينه زندگى مى كرد امام كاظم عليه السلام را آزار مى داد و هر گاه به او مى رسيد بدگوئى مى كرد و اميرالمومنين عليه السلام را نيز مورد قرار مى داد.
بعضى از ياران حضرت عرض كردند اجازه دهيد ما اين فاسق را بكشيم ، اما امام عليه السلام به شدت آنها را نهى كرد و آدرس محل كار و مزرعه آن مرد را سوال كرد.
نقل شده حضرت در ناحيه اى از مركب خود پياده شد و نزد او نشست و بارويى گشاده با او صحبت كرد و خنديد.
آنگاه سوال كرد: چقدر براى زراعت خود خرج كرده اى ؟
او در جواب گفت : صد دينار
حضرت فرمود: اميد دارى چقدر سود نصيب تو گردد؟
@hekayatemenbari
گفت : علم غيب نمى دانم .
حضرت فرمود: گفتم : اميد دارى چه اندازه سود ببرى ؟
گفت : اميداوارم دويست دينار سود ببرم .
امام عليه السلام كيسه اى به او داد كه سيصد دينار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه اميد دارى نصيب مى كند.
آن مرد سر امام عليه السلام را بوسيد و از او خواست كه از خطايش در گذرد.
امام عليه السلام بر او لبخندى زد و بازگشت .
وقتى امام عليه السلام به مسجد رفت آن مرد را ديد كه نشسته است ، وقتى چشمش به امام عليه السلام افتاد: گفت :
اللّه اعلم حيث يجعل رسالته خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه كسى قرار دهد.
@hekayatemenbari
اصحاب آن حضرت تعجب کردند که قضيه چيست ؟!
وقتى امام عليه السلام به منزل خود رفت به يارانش كه از اوخواسته بودند اجازه دهد آن مرد را بكشند فرمود: كداميك بهتر بود آنچه شما مى خواستيد انجام دهيد يا آنچه من مى خواستم انجام دهم ؟
من با مبلغى او را اصلاح كردم و با اين کار شرِّ او را از خود دور كردم .
📚بحارالانوار، ج 48، ص 102 و 103.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #شکر
#امام_کاظم
#داستان۹۵
✅سجده شكر
هشام بن احمر گويد: همراه امام كاظم عليه السلام در اطراف مدينه حركت مى كردم كه ناگاه از بالاى مركب زانوان خود را خم كرد و بر روى زمين به سجده افتاد و مدتى طول داد سربلند كرد و سوار شد.
عرض كردم : فدايت شوم چه سجده طولانى كردید ؟!
حضرت فرمودند: به ياد نعمتى افتادم كه خدا به من عطا فرموده است ، دوست داشتم پروردگارم را شكر نمايم.
📚اصول کافی؛ باب الشکر
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #نهی_از_منکر #توبه
#امام_کاظم
#داستان۹۶
✅ توبه بشر حافی
روزى امام كاظم عليه السلام از در خانه بشر در بغداد مى گذشت كه شنيد صداى ساز و آواز و ازخانه او بلند است و كنيزى براى ريختن خاكرو به در خانه آمده است .
امام عليه السلام به او فرمود: اى كنيز! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده مى باشد؟
كنيز گفت : آزاد است .
امام عليه السلام فرمود: راست گفتى آزاد است كه اين چنين گناه مى كند، اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد.
وقتی كنيز برگشت مولاى او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسيد چرا دير آمدى ؟!
كنيز ماجراى صحبت خود با امام عليه السلام را براى او بيان كرد.
@hekayatemenbari
بُشر كه سخن امام عليه السلام را از زبان كنيز شنيد پاى برهنه دويد و يه خدمت امام كاظم عليه السلام رسيد و ضمن عذرخواهى واظهار شرمندگى و گريه ازكار خود توبه كرد.
به حرمت این روز که با مای برهنه محضر امام رسید و توبه کرد دیگر کفش به ما نکرد و به بشر حافی(پابرهنه) معروف شد.
📚منتهى الامال ، باب نهم ، ص 782.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #کمک
#امام_کاظم
#داستان۹۷
✅ كمك مشروط
مرد فقير و مومنى به محضر امام كاظم عليه السلام رسيد و از او خواست تا گرفتاريش را برطرف سازد.
@hekayatemenbari
امام عليه السلام در چهره او خنديد و فرمود: سوالى از تو مى كنم اگر جواب آن را دادى دو برابر آنچه را طلب كردى به تو خواهم داد اما اگر جواب سوال مرا ندادى همان اندازه كه در خواست كردى را به تو مى دهم و البته او ۱۰۰درهم در خواست كرده بود كه با آن كار كند تا زندگى خود را اداره نمايد.
مرد فقير عرض كرد: بپرسید .
امام عليه السلام سوال كرد: اگر آرزوى چيزى در دنيا به تو واگذار شود چه چيزى را آرزو مى كنى ؟
او در پاسخ عرض كرد: آرزو مى كنم كه تقيه در دينم نصيبم گردد و بتوانم حقوق برادران دينى ام را كه بر عهده دارم انجام دهم .
@hekayatemenbari
امام عليه السلام فرمود: چرا ولايت ما اهلبيت را در خواست نمى كنى ؟
او گفت : اين را كه دارم ، آن را كه ندارم خواستم و من خدا را بر آنچه دارم شكر مى گويم و از آنچه ندارم در خواست مى نمايم .
امام عليه السلام فرمود: احسنت ، دو هزار درهم به او بدهيد.
📚 اصول كافى ، باب الطاعة والتقوى .
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57
#حکایات_منبر
#موضوعی #حیوانات
#امام_کاظم
#داستان۹۸
✅ ارادت کبوتر به امام کاظم علیه السلام:
علی بن ابوحمزه ثمالی حکایت می کند:
روزی یکی از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسی کاظم علیه السلام به دیدار آن حضرت آمد و حضرتش را به میهمانی در منزل خود دعوت کرد.
@hekayatemenbari
امام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص حرکت کرد تا به منزل او رسید.
همین که حضرت وارد منزل شد میزبان تختی را مهیا نمود و امام کاظم بر ان تخت جلوس فرمود
چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت حضرت متوجه شد که یک جفت کبوتر زیر تخت در حال بازی و معاشقه با یکدیگر می باشند..
وقتی صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرت وارد شد امام علیه السلام را در حال خنده و تبسم مشاهده کرد
؛ از روی تعجب اظهار داشت یا ابن رسول الله این خنده و تبسم برای چیست؟
@hekayatemenbari
حضرت فرمود برای این یک جفت کبوتری است که زیر تخت مشغول شوخی و بازی هستند ،کبوتر به همسر خود می گوید:
ای انیس و مونس من! ای عروس زیبای من!
قسم به خداوند یکتا! بر روی زمین موجودی محبوبتر و زیباتر از تو نزد من نیست مگر این شخصیتی که روی تخت نشسته است.
صاحب منزل با تعجب عرضه داشت :آِیا شما زبان حیوانات و سخن کبورتان را هم می فهمید.
امام فرمود:بله ما اهل البیت رسالت،سخن حیوانات و پرندگان را می دانیم و بلکه تمام علوم اولین و آخرین به ما داده شده است.
📚 چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم(ع)،عبدالله صالحی،صص35-36
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔻ڪٰانال حڪٰایات منبــری
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3629842449C6393adfa57