eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
986 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_سی‌‌و‌نهم ادامه👈ازش بدم آمد!!! گفتم «ساده و بی پرده: هیچکدام از م
#شهید_همت به روایت همسرش #قسمت‌_چهلم ادامه👈ازش بدم آمد!!! گفت «یک خواهری الآن رفت آن پایین. خودم دیدم.»😱 طرف دستشویی را میگفت. که کنار باغ🌴 بود و جایی پرت و خطرناک. بخصوص برای من. گفت «می شود شما بروید ببینید از خودمان ست یا…» صداش دیگر زنگ⚡️ خشم نداشت. شاید به خاطر همین بود که نگفتم نه. رفتم پایین، زدم به دل تاریکی، رفتم ته باغهای آن اطراف. حدس می زدم #ابراهیم دارد پشت سرم می آید که نترسم. ولی نه. نبود. خودم بودم و خودم. رفتم. هرطوری بود رفتم طرف را دیدم. خودی بود. نفس راحتی کشیدم و برگشتم. با #ابراهیم حرف نزدم. که مثلاً:«نگران نباشید.»🙂 ساکت رفتم توی اتاق خوابیدم. صبح هم دیگر همه دستگیرشان شده بود که چه خبرست و پرسوجوی بیشتر کردند و معلوم شد می خواستند آنجا عملیات کنند که نشده بود.☹️ همدیگر را کم می دیدیم. یعنی من #ابراهیم را کم می دیدم. صبح ها🌤، بعد از تمام کارهایی که باید می کرد، با نیروهای دیگر می رفت پاکسازی مناطق اطراف.خیلی زود رفت جزو نیروهای نظامی.✌️ تا اینکه من حصبه گرفتم، مثل خیلی های دیگر، به خاطر آلودگی منطقه. حال من از همه بدتر بود. طوری که رفته بودم توی اغما😞. همه ترسیده بودند. #ابراهیم از همه بیشتر. دکتر گفته بود «اگر بهتر نشد باید سریع برسانیدش تهران یا اصفهان. اینجا ماندن ممکن ست به قیمت جانش تمام شود.»🍂🙁 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#شهید_همت به روایت همسرش #قسمت‌_چهلم ادامه👈ازش بدم آمد!!! گفت «یک خواهری الآن رفت آن پایین. خودم د
#شهید_همت به روایت همسرش2 #قسمت‌_چهل‌و‌یکم ادامه👈ازش بدم آمد!!! توی بیمارستان تنها بودم. البته بچه ها می آمدند عیادتم. منتها تنهایی ام پرنمی شد😞.آن روزها انتظار هرکسی را داشتم جز #ابراهیم. دوبار آمد. تنها آمد. هیچوقت نیامد تو.با همان لباسهای کردی سراپا خاکی می آمد می ایستاد دم در با من حرف می زد😌. حرف خصوصی که نه. گزارش می داد. می گفت چند نفر کشته شدند، چند نفر اسیر گرفتیم، چه جاهایی آزاد شده، از همین حرفها😄. بعد هم از همان جا راهش را می گرفت و می رفت.ته دلم می خندیدم. بعدها بش گفتم «مگر من فرمانده ات بودم که سریع می آمدی بم گزارش می دادی؟» می خندیدم.🙊😂 یکی را فرستاد بیاید ازم بپرسد این انگشتری💍 که دستم ست قضیه اش چی هست. خیلی بم برخورد که یک پسر جوان آمده ازم پرسیده چرا انگشتر عقیق دستم ست😒. برخورد تندی کردم. اصلاً به هیچ مردی اجازه نمی دادم ازاو برای من حرف بیاورد یا ببرد. حتی وقتی یکی از دوست هاش آنجا ازدواج کرد🍃 و خانمش آمد سراغم جوابم فقط یک کلمه بود «نه».😐 آن روزها من از #ابراهیم داغتر بودم. فکر می کردم اگر کسی بگوید بیا ازدواج کنیم توهین به من و فکرهام کرده.☹️ ترجیح می دادم آنجا توی آن منطقه ی خطرناک باشم و شهید🕊 شوم تا اینکه در دنیا بمانم و ازدواج کنم. هرکس پا پیش می گذاشت جواب همیشگی را می شنید: نه.🙁🙂 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تمثیل هاے خدایے4⃣6⃣ 🔶مثل چک‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔹چک با کوچکترین قلم خوردگی از اعتبار می افتد، مگر اینکه پ
🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂 ⚠️ هاے خدایے5⃣6⃣ 👈 کریــم باش اســـتخرها چرا اینقدر زلال‌اند؟ چـون دریـــچه‌های اطراف خود را فراموش نکرده و دائم سرریز شده و بخشندگے مـےڪنند و این نشان مـــےدهد که: مایه‌ی زلال شدن و پاک شدن است و از این رو قـرآن کریم ما را سفارش به انفاق و بخشش مےکند. 📚 البقره/۲۵۴ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f --------------------------
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 8⃣4⃣ 🔰« از دانشگاه علوم انتظامي🏢 و پس از آن در هوانيروز✈️ اصفه
9⃣4⃣ کت و شلوار دامادی‌اش را تمیز و نو در کمد نگه داشته بود😇 به بچه‌های سپاه می‌گفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه‌ی من برای شماست.»😇 پس از ازدواج ما، کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید😅😊 هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند، برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند.😅 جالب‌تر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به می‌رسید!😢💚 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۱ ✍ همسرداری را از شهدا بیاموزیم #متن_خاطره هر وقت خونه بود ، توی بچه دار
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۲ 🌸 واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه #حجاب #غیرت #مقاومت #شجاعت #شهیدرضامجیدی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مربع 👆خاکریز خاطرات ۶۲ 🌸 واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه #حجاب #غیرت #مقاومت
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۲ 🌸 واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه #حجاب #غیرت #مقاومت #شجاعت #شهیدرضامجیدے http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۶۲ 🌸 واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه #حجاب #غیرت #مقا
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۶۲ ✍ واکنش جالبِ شهید پیرامون حجاب خواهرش در زمان شاه رژیم شاه دستور داد که دخترها باید لباس‌هایی به رنگ آبی و قرمز بپوشند. گفته بودند باید با این لباس‌ها توی خیابان رژه بروید. غیرتِ رضا به جوش آمد . به مدرسه‌ی خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر گفت: به هیچ عنوان نمی‌گذارم خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شود و رژه برود. رضا را تهـدید کردند که کارش را به سـاواک می کشانند ، اما فایده‌ای نداشت. رضا غیرتش را با چیزی معامله نمی‌کرد. 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید رضا مجیدی 📚منبع: کتاب تندر تانک‌ها ، صفحه 51 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هیچ وقت فراموش نکن؛ پدر و مادرت، اصل و ریشه تواَند! و هر عمل بزرگ و والای تو ریشه در وجود آنها دارد پس مغرور نشو و در برابرشان خاضع و فروتن باش!♥️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... قسمت۱۴۹ ‌ 🥀🥀🥀 خستگی ک
•• 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم ..... قسمت۱۵۰ 🥀🥀🥀 حرکت کردم یهو متوجه شدم _ عه من که نمیدونم کجا باید برم .. همینطور که حواسم به رانندگی بود و تلفن همراهمو برداشتم و شماره محمد و گرفتم و تماس وصل کردم. بعد از زنگ خوردن زیاد زمانی از جواب دادن محمد نا امید شدم و خواستم قطع کنم صدلی محمد توی گوشم پیچید .. _ بله بفرمایید ؟ _ سلام محمد خوبی ؟ _ سلام امیر تویی ؟ ممنون تو خوبی ؟ _ ممنونم. میگم محمد تو حالت خوبه چرا صدات گرفته است ؟ _چیز مهمی نیست خواب بودم برای همونه ...‌ _ اهان خب پس ببخشید از خواب بیدارت کردم .. قطع میکنم بعدا تماس میگیرم _ نه نه نمی خواد کاری داشتی تماس گرفتی ؟ _ بازم ببخشید .. راستش زنگ زدی که بیا تهران من امروز رسیدم گفتم بیام ببینمت ..‌ اما مثل اینکه بد موقع مزاحم شدم .. _ نه داداش این چه حرفیه اتفاقا انتظارتو میکشیدم اما فکر نمی کردم به این زودی بیای پس بیا ببینمت ‌.... _ باشه فقط بگو کجا بیام ؟ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
بدگویی دشمن یڪے از هم رزمان #شهیدمحمدابراهیم‌همّت، درباره ایشان چنین مےگوید: رفتیم تو قرارگاه. بچه ها نشسته بودند دورهم و گرم حرف زدن بودند و درباره برنامه دیشب رادیو عراق ـ که در آن از #شهیدهمّت بدگویے ڪرده بودند ـ صحبت مےڪردند. گفتم: «پس ڪار #حاج‌همت خیلی دُرسته، بیش تر از اون چیزے ڪه فڪرش رو مےڪردیم. مگه اون صحبت امام رو نشنیدین ڪه مےگفتند: هر زمان شرق و غرب شما را تأیید رد، وامصیبتا! اما اگر بدگویے رد و ناسزا گفت، اون موقع شما بدونین ڪه ڪار خوبے مےڪنین. پس باید خوشحال بشیم ڪه رادیو عراق ارزش فرمانده ما را پیش ما بیش تر ڪرده است». http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🔰 داشتم خونه رو مرتب می کردم حسین گوشه‌ی آشپزخونه نشسته و به نقطه‌ای خیره شده بود🤔 اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم🗣 جواب نداد رفتم جلوش و گفتم: حسین⁉️... حسین⁉️ ... کجایی مادر⁉️ یهو برگشت و بهم نگاه کرد👁 گفتم: حسین جان!❗️کجایی مادر⁉️ ☺️ خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان از تعجب خنده‌ام گرفت.🤔😆 بهش گفتم: قبرت⁉️.. قبرت کجاست مادر جون⁉️ 👈🏼 گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴ چیزی نگفتم و گذشت ...🔻 🏴 ... وقتی شهیــ🌷ــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم با کمال تعجب🤔 دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود پشتم لرزید😭 ، فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده... ❤️به روایت مادر شهید 📚 منبع: کبوترانه پریدید.. پــ.نــ: دارم فکر می‌کنم محمد حسین فقط سیزده سالش بود و انقدر بزرگــــ بود من کجای کارم😔 شادی ارواح مطهر شهدا علی الخصوص شهید محمد حسین فهمیده ------------------------- http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
✨﷽✨ #حکایت 💟⇦•روزی شیـخی می گفت من هر وقت ڪه نماز می خواندم ، از خـداوند حاجتی میخواستـم . یک روز گفتـم : بگذار یک بار برای خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی نخواهم . ✳️⇦•همان شب شیـخ در عالم خواب دید که به او گفتنـد : چرا دیـر آمدی ؟! گفتـم منظورتان چیـست ؟ ✴️⇦• گفتنـد : یعنی تو باید سی سال پیش به فڪر این کار می افتـادی ، حالا سر پیـری باید بـفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نـکنی ! ⚡️ ما هر وقت با خـدا کار داریم خدا را صـدا می زنیم . ✳️⇦• چه قـدر خـوب است که وقتی هم که کاری نـداریم ، بگوییـم : خُـــ♥️ـــدا 👈 در عبـادات خـود تفڪر کنیـم . ❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f