eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان رسید که فشار زیادی به نیروها و کادر تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) وارد آمد😞. به طوری که عکس العمل های آنها، سخنان تند شهید همت را در جلسه روز ۹ مرداد ۱۳۶۱ در پی داشت:👇 "الان نماینده امام، اطمینانش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو سه تیپ است. آن وقت، خدایی ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر می‌خواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟🙁 خدا گواه است، به شرف حضرت زهرا سلام الله علیها قسم، من سه بار رفتم پیش محسن رضایی که بگویم من استعفاء می‌دهم. من معلم هستم و می‌خواهم بروم بچسبم به شغل معلمی.😞 خدا گواه است هر بار خواستم این را مطرح کنم، جرأت نکردم و بر خودم لرزیدم. دیدم هر جمله ای را که می‌خواستم مطرح کنم، اشک به چشم محسن می‌آورد😢، این بود که خودم رویم نشد ... و خجالت کشیدم چیزی بگویم. علت اینکه که اگر کسی بود، اگر مسئول مناسبی در دسترس آنها بود، که دیگر به من خاک بر سر نمی‌گفتند تو بیا و مسئولیت بگیر😔. منی که عرضه‌ی چرخاندن بیست نفر آدم را هم ندارم. چه برسد به اینکه بیایم و مسئولیت شرعی خون سه چهار هزار نفر آدم را در یک تیپ به عهده بگیرم.💔 خود شما هم همینطور. تک تک ماها هم همینطور. عرضه‌ی چرخاندن خودمان را هم نداریم. خودمان را هم را نمی‌توانیم بسازیم، بچرخانیم و فرماندهی کنیم، دیگر چه برسد به اینکه بیاییم و سه چهار هزار نفر را فرماندهی کنیم، نداریم❗️ اگر کسی چنین عرضه‌ای را دارد، بیاید و بگوید. ولی آیا حیثیت اسلام و انقلاب چنین اظهار خستگی را از ما قبول می‌کند؟ و به قول برادر رضا(چراغی) که دیشب می‌گفت: ما به این ترتیب باید مرگ بر شاه هم نمی‌گفتیم! وقتی گفتیم، باید پای آن بایستیم!"☝️ —📚 منبع: نوار جلسه‌ی روز نهم مرداد ماه سال ۱۳۶۱، محوطه‌ی بیرونی قرارگاه مرکزی کربلا🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ساعت ده شب رسیدیم پاوه. نبود. گفتند : " رفته مکه." سفارش کرده بود، اگر آمدیم فلان اتاق را برای ما گذاشته کنار.🙂 اتاق ما را داده بودند به کسانی دیگر، جا نداشتند. مجبور شدند اتاق اداری خود را بدهند به ما.🍃 چند روز اتاق دست ما بود،و ما توی یکی از مدارس مشغول کار شدیم✍. من شده بودم دبیر پرورشی. خبر آمد که از مکه برگشته و حالا دیگر بهش می گویند : " ." 😊 راوی:همسرشهید ❤️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ساعت ده شب رسیدیم پاوه. #ابراهیم نبود. گفتند : " رفته مکه." سفارش کرده بود، اگر آم
در عملیات بیت المقدس در قرارگاه لشکری ارتش جلسه ای تشکیل شد . چند تن از فرماندهان ارتش و سپاه از جمله آقا رحیم و آقا رشید و شهیدان همت و کاظمی و باکری و خرازی حضور داشتند . ظهر شد بعد از نماز جماعت سفره انداختند . قرار بود بعد از نماز و ناهار جلسه ادامه پیدا کند . همه نشستند و جلوی هر کس یک بشقاب برنج که یک عدد کوبیده زیر برنج بود همراه نوشابه گذاشتند . باکری و همت کنار یکدیگر نشسته بودند . تا شروع به خوردن کردیم باکری بلند شد و از سنگر خارج شد . یک دقیقه نشد برگشت و در گوش حاج همت چیزی گفت . ناگهان حاج همت بلند شد و خطاب به فرمانده لشکر ارتش (میزبان) گفت : جناب سرهنگ از شما توقع نداشتیم که به سربازان عدس پلو بدهید بعد برای ما چلوکباب بیاورید . این را گفت و همراه باکری از سنگر خارج شدند . هر قدر رشید و رحیم صدا کردند و گفتند آقای همت ، آقای باکری . اصلن توجه نکردند و رفتند . چند دقیقه بعد رشید به یکی از حاضرین گفت ببین اینها کجا رفتند . آن فرد رفت و برگشت گفت بیرون سنگر روی زمین نشسته اند و دارن عدس پلو میخورند . http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#حساب_کتاب ✍ مُچ گیری... رسمِ خدا نیست! او عادت کرده، فقط دستِ دیگران را بگیــرد! جاده ی خطا را ب
✍ جرأت می خواهد..؛ سن و سال ! پُست و شأن ! غرور و لج بازی ! همه را کناری رها کنی و بگویی ؛ ⛔️ من اشتباه کردم! کودکانه ترین انتخاب در پسِ هر خطاست، اگر؛ دنبالِ هزار توجیه و دلیل بگردی، تا سهمِ دیگران را ثابت کنی! ▫️ جرأت می خواهد؛ کسی بنشیند؛ چرتکه ای بغل بگیرد و کند! خُب ب ب ب.... سهم من چقدر می شود؟ ✔️ یک قاشق، شربتِ تلخِ "اشتباه کردم"! ✔️ یک استکان "خضوع"! ✔️ یک حبّه "پشیمانیِ از سر دل"! ✔️ و بعد"یک کوه،عزمِ جزم، برای جبران! نتــرس؛ عزّت دستِ خداست! هر یکبار که زنبیلِ اشتباهاتت را از لابلایِ یک ماجرای تلخ برمیداری و بیرون میکشی؛ خداست که؛ هزاران زنبیلِ عزّت را، بر مجرایِ زندگی ات، جاری میکند! برای خاطرِ خدا؛ قهرمانانه پایِ خوب و بدِ خودت بایست ♥️ ! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 به شرط لیاقت و دورازریا امروز هفتم آذرروز پانزدهم چله ی زیارت آل یاسین است که زیارت آل یاسین اپروزامروز از به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر می باشد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹گروه اول:سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 1⃣.سرکار خانم یاامام رضا 🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید زیارت آل یاسین امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۵گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست زیارت آل یاسین در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز پانزدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
در عملیات بیت المقدس در قرارگاه لشکری ارتش جلسه ای تشکیل شد . چند تن از فرماندهان ارتش و سپاه از جم
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • راستی بخشنامه سنگ را شنیده اید‼️ حاج همت در جبهه ها🏝بخشنامه📜کرده بود اگر لنکروزها🚌بسیجی ها👱 را در راه سوار نکنند بسیجی ها حق دارند با سنگ💥 شیشه ماشین را بشکنند...👊 کاش💭 حاجی بود و امروز هم دستور میداد تا شیشه ماشین🚗مدیران👲بی لیاقتی👹که پشت به راه شهدا کرده اند بشکنیم💥هرچند که مدیران امروز👲 به ماشین های ضد گلوله🚔 عادت کرده اند شاید از این واقعه ها می ترسند.🙌 👌 ((خدا کند با دیدن عکس شهدا،عکس شهدا عمل نکنیم))😔 پ. ن: چشم شھیدان بہ شماست من برای اسلام چہ کردہ ام! ؟ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • #بخشنامه_سنگ_شهید_همت راستی بخشنامه سنگ #شهید_همت را شنیده اید‼️ حاج همت در جبهه
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • کاربه توهین وبدوبیراه گفتن کشیده بود. خونسردنشسته بود🙂وبحث میکرد.دیگرنمیتوانستم تحمل کنم😑نیم خیز شدم که ورامینی دستم راکشیدومجبورم کردبنشینم😊 خودمان بودیم توی چادروکه توی خودش بود.داشتم فکرمی کردم الان است که دستوراخراج ان هاراازلشگربدهد.بلندشدوازچادررفت بیرون✨ دورکعت نمازخواند❤️آمدکنارمان نشست وکارهای لشگرراپیش کشید. مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده بود☺️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • کاربه توهین وبدوبیراه گفتن کشیده بود. #حاجی خونسردنشسته بود🙂وبحث میکرد.دیگرنمیتوانس
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • همه‌ي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو مي‌كرد. اذان مي‌گفت و تا ما نماز بخوانيم🙂، صبحانه حاضر بود. كم‌تر پيش مي‌آمد كسي توي اين كارها از او سبقت بگيرد.👌خيلي هم خوش سليقه بود. يك‌بار يك فرشي داشتيم كه حاشيه‌ي يك طرفش سفيد بود▫️. انداخته بودم روي موكتمان. وقتي آمد خانه،‌ گفت «آخه عزيز من! يه زن وقتي مي‌خواد دكور خونه رو عوض كنه، با مردش صحبت مي‌كنه☺️. اگر از شوهرش بپرسه اينو چه جوري بندازم،‌ اونم مي‌گه اينجوري.» و فرش را چرخاند، طوري كه حاشيه‌ي سفيدش افتاد بالاي اتاق.😇🌹 راوی:همسرشهید ❤️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#حساب_کتاب ✍ جرأت می خواهد..؛ سن و سال ! پُست و شأن ! غرور و لج بازی ! همه را کناری رها کنی و بگوی
✍ از صبح که چشم باز می‌کنی، تا شب که چشم فرو می‌بندی، چند کلمه، خرج می‌کنی ؟ آری خرج ... - کلماتی که از ما صادر می‌شوند، خرج دارند! ومحل تأمین این هزینه، روحِ ماست ... کلمات از روح کَنده می‌شوند ... برای همین هم هست که کلام بعضی‌ها آرامت میکند و کلام بعضی‌ها، منقبضت ... ※ مراقب باش، آنقدر کلمه خرج نکنی، که روحت، سر سجاده، توانِ بلند شدن نداشته باشد... یا آنقدر با اظهار نظرهای بیهوده، از روحت هزینه ندهی، که وقت خواب، جانِ پرواز بسمت خوابهای زیبا را از آن بگیری ... ✓ امروز، از همین الآن ... تا شب، کلماتت را داشته باش! ★ هرجایی که می‌شود حرف نزنی ... نزن! و هرجا که باید حرف بزنی؛ به کوتاهترین اما نغزترین و پرمهرترین کلام، پاسخت را به زبان بیار ... موفق باشی دوست من ✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣ 4⃣4⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨ 🔻خواصّ رنگ‌ها🔻 ✔️ در قرآن و روایات آمده که رنگ‌ها در روحیه انسان تاثیر
❣﷽❣ 5⃣4⃣ ✨ ✴ ⁉️ ◀️ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (نساء/69) 👈 کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، در روز قیامت همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنها تمام کرده است: از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند. (نساء/69) 📢📢📢📢📢 👈 زنبور فقط گلها و گیاهان رو انتخاب میکنه و روی آنها میشینه. 🌹🌷🌼 👈 اما مگس فقط تو زباله دونیها دنبال چیزهای کثیف و نجس میگرده، و با اونها همنشینه. ⚠️ یعنی همنشین خودشون رو، خودشون انتخاب میکنند.☝️ دقت کنیم 👀 ✅ ما هم تو این دنیا، با افعال و اعمالی که انجام میدیم، برای قیامتمون همنشین انتخاب میکنیم. ✅ میتونیم مثل زنبور دنبال خوبیها و پاکیها باشیم، یا مثل مگس دنبال ناپاکیها و نجاسات باشیم. ❌ اگر از خدا و پیغمبر اطاعت کنیم، قیامت با این چهار گروه همنشین هستیم: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین. ❌ اما اگر از هوا و هوسهای نفسانی، و وسوسه های شیطان پیروی کنیم، قیامت هم با دشمنان خدا همنشین هستیم. انتخاب با خودمونه.🤔 ✍ ببین همنشین‌ِ خوب چقدر با ارزشه که حتی در عالم آخرت، برای تکمیل نعمتهای بهشتی، این نعمت بزرگ به "مطیعان" ارزانی می‌شه، و اونها علاوه بر همه افتخارات، همنشینانی همچون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان دارند. 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :9⃣1⃣1⃣ #فصل_سیزد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣ با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.» این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!» خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!» گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.» گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.» رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد. نگفتم از سر شب خواب های بدی دیدم. نگفتم ترس برم داشته بود و از ترس گوش هایم را گرفته بودم، و صدایش را نشنیدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣ #فصل_سیزد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣2⃣1⃣ پرسید: «آبگرم کن روشن است؟!» بلند شدم و گفتم: «این وقت شب؟!» گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه می شود حمام نکرده ام.» رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقی ها وارد خرمشهر شده اند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید داده ایم. آبادان در محاصره عراقی هاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بی لیاقتی بنی صدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات. پرسیدم: «شام خورده ای؟!» گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.» کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحب خانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشم هایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!» با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» باورم نمی شد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دست هایش و هق هق گریه می کرد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 به شرط لیاقت و دورازریا امروز هشتم آذرروز شانزدهم چله ی زیارت آل یاسین است که زیارت آل یاسین اپروزامروز از به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر می باشد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹گروه اول:سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 1⃣.سرکار خانم موسوی 🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید زیارت آل یاسین امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۶گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست زیارت آل یاسین در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز شانزدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • #همسرانه_شهــدا همه‌ي كارهاش رو حساب بود. وقتي پاوه بوديم، مسئول روابط عمومي بود.
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • خواب فرمانده لشکر وقتی که عملیات می شد، دیگر خواب و خوراک نداشت از سه بعدازظهر تا سه صبح جلسه می گذاشت همه را یکی یکی صدا می زد و توجیه شان می کرد گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمی خوابید😊 حتی بعضی وقت‌ها سه چهار شب اصلاً نمی خوابید روز پنجم عملیات «خیبر» بود که دنبالش می گشتم توی جیپ پیدایش کردم👀 گفتم «کارت دارم » گفت «صبر کن اول نمازمو بخونم☺️ » منتظر شدم نمازش را خواند بعد چراغ قوه🔦 و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است چراغ قوه را روشن کردم🔦 و روی نقشه انداختم و گفتم « کارور از اینجا رفته👈، از همین نقطه، بقیه هم » نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است😐 گفتم « ، حواست با منه؟ گوش می کنی😕؟» به خودش آمد و گفت «آره، آره بگو » ادامه دادم «ببین ، کارور از اینجا » که این دفعه دیدم با سر افتاد روی نقشه و خوابید😐 همان طور که خواب بود، به او گفتم «نه ، الآن خواب از همه چیز برای تو واجب تره بخواب🙂، فردا برات توضیح می دم »😐😂 📷 اطلاعات عکس جبهه غرب، قلاجه ، تابستان ۱۳۶۲ 📑 منبع کتاب برای خدا مخلص بود ، صفحه ۸۱ 📑 راوی:سردار شهید سعید مهتدی🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • خواب فرمانده لشکر #شهید_ابراهیم_همت وقتی که عملیات می شد، دیگر خواب و خوراک نداش
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴خصوصیات رزمنده اسلام از منظر یکی از خصوصیات مؤمن تحمل، صبر، شکیبایی و استقامت او در زمان هایی است که انسان های عادی نمی توانند در آن مقاطع تحمل داشته باشند☝️. پس یکی از خصوصیات مؤمن این است که در کارهای دشوار تردید نمی کند. در میدان جنگ هم، با توجه به همۀ بدبختی های آن، گرمای هوا، سختی های آن، زخمی و شدن💔 و همۀ معضلات قابل پیش بینی آن، انسان باید پیش بینی یک چیز دیگر را هم بکند و آن این است که ببیند تا چه اندازه خودش را مهیا کرده که به هدف خودش پایبند باشد و در جریان عمل به چه سمتی سوق پیدا خواهد کرد🌿. در این زمینه هم میزان تحمل و استقامت هرکس به این بستگی دارد که او چقدر خودش را ساخته باشد و را از وجود خودش دور کرده باشد و اصلاً چقدر برای نبرد آمادگی داشته باشد✅. پس این تحمل، بستگی به میزان آن انسانی دارد، که به می آید...👌 📚 منبع: کتاب ارزشمند ، صفحه ۴۱۴ ، سخنرانی فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) ، در فرجام مرحلۀ سوم ، بامداد جمعه ۱ مرداد ۱۳۶۱ در جمع چهل نفری نیروهای گروهان ۳ گردان 🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴خصوصیات رزمنده اسلام از منظر #شهید_همت یکی از خصوصیات مؤمن تحمل، صبر، شکیبایی و
🌱 •|... ﷽... • 🔴 رانت فرماندهے به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد ؛☺️ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند 😕 از یك طرف گرمای طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛😑 البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بور تا آن ها را بشوید ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش حاج همت رسید با خودم گفتم این بار حاجی از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم 😡 آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند ♂همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت 😬 وقتی حاجی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد ☺️ بگذار صبح بشود لابد خسته هستند راحت بگیر و آن شب كه حاج همت به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید 😨من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد 😶 به كنار دستم كه نگاه كردم ، حاج همت نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم 😌 ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود ، چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن، چفیه ی خود من بود😔 شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان روزتون شهدایی😊 به شرط لیاقت و دورازریا امروز نهم آذرروز هفدهم چله ی زیارت آل یاسین است که زیارت آل یاسین اپروزامروز از به نیابت براورده شدن حاجات افرادزیر می باشد 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌹گروه اول:سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 1⃣.جناب آقای محمدپارسا 🔈🔈بزرگواران توجه داشته باشن هرکدوم ازافراد توهرگروهی هستند باید زیارت آل یاسین امروز رو به نیت حاجات هم گروهی خود بخونن هرکسی خوند به پی وی زیر همراه باکد و نام گروه ارسال کنند @deltange_hemmat68 مانند زیر کد ۱۷گروه شهید همت✅ نشون دهنده این هست زیارت آل یاسین در گروه خودم به نیابت خانم یاآقای فلانی در روز هفدهم تلاوت شد👌👌 همه افراد حتما قرائت کنند و اعلام کنند👌 حاجت رواشید🙏 یازهرا(س)✋ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱 •|... ﷽... • 🔴 رانت فرماندهے به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و ش
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴یکے از اصلی‌ترین رموزِ موفقیتِ 👇 سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهره‌اش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️ تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم☺️... کنارش ایستادم. حس می‌کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده... 📌خاطره ای از زندگی سردار 📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید🌹 ✨ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴یکے از اصلی‌ترین رموزِ موفقیتِ #شهیدهمت👇 سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴 یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه رفتم🚶 تا سری به منطقه آزاد شده بزنیم✌️ من راننده بودم رفتیم تااین که احساس کردم به منطقه ای رسیده ایم که امکان جلو رفتن نیست😐 پیاده شد من هم پیاده شدم و تازه متوجه شدیم وارد یک معبر مین شده ایم😱 که تنها به اندازه عبور یک ماشین🚍 پاک سازی شده است.☹️👀 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴 #شجاعت_حاج_همت یکی از شب ها عملیات مسلم بن عقیل همراه #حاج‌همت رفتم🚶 تا سری به م
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • به به شوخی بهش گفته بودند: ! تو چشم های خیلی زیبایی داری و از ناحیه ی چشم شهید می شوی💔 ولی گویا این یک شوخی نبود بلکه پیش بینی ای بود که به واقعیّت پیوست😔. چشم هایی که نگاهش، بیانگر هزاران هزار درد دل و مظلومیت خاندان اهل بیت علیهم السلام و شیعیان دل سوخته ی تاریخ بود با ترکشی از ناحیه ی خون آشامان تاریخ، تقدیم آستان حضرت دوست شد. اما نه فقط چشمهایش☝️، بلکه چونکه خودش می گفت: «علی وار زیستن و علی وار شهید شدن،🍂 حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم»💔 و دوست داشت همچون مولایش اَباعبدالله علیه السلام، بی سر و همچون آقایش اباالفضل علیه السلام بی دست باشد.😭 عاشقانه به مولایش اقتدا کرد و عارفانه به زمره ی اصحاب حسین بن علی علیهماالسلام پیوست.🕊 بیاد 😔 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1⃣2⃣1⃣ #فصل_سیزد
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣1⃣ گفتم: «نصف جان شدم. بگو چی شده؟!» گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچه ها توی مرز گرسنه اند. زیر آتش توپ و تانکِ این بعثی های از خدا بی خبر گیر کرده اند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن، نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلی ها.» دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: «خودت می گویی جنگ است دیگر. چاره ای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آن ها سیر می شوند یا کار درست می شود؟! بیا جلو غذایت را بخور.» خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد. سعی می کردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرین کاری های خدیجه می گفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاق هایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کم کم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره. به خنده گفتم: «واقعاً که از جنگ برگشته ای.» از ته دل خندید. گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخورده ام باورت می شود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سَر کردم.» خم شدم سفره را جمع کنم، پیشانی ام را بوسید. سرم را پایین انداختم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f