eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :1️⃣0️⃣2️⃣ #فصل_ش
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ چشم هایم در آن تاریکی دودو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. اصلاً آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین، شهدا! فردای آن روز تا به همدان رسیدیم، صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خردادماه 1364 بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیج می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز به سرم زد بروم دکتر. بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان، خانم دارابی، و رفتم درمانگاه. خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه، آزمایشی داد و گفت: «اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.» آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید، گفت: «شما که حامله اید!» یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید. دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین نخورم. دست و پایم بی حس شد و زیر لب گفتم: «یا امام زمان!» خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: «عزیزم. چی شده؟! مگر چند تا بچه داری.» با ناراحتی گفتم: «بچه چهارمم هنوز شش ماهه است.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣0⃣2⃣ #فصل_شانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣ دکتر دستم را گرفت و گفت: «نباید به این زودی حامله می شدی؛ اما حالا هستی. به جای ناراحتی، بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی. از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.» گفتم: «خانم دکتر! یعنی واقعاً این آزمایش درست است؟! شاید حامله نباشم.» دکتر خندید و گفت: «خوشبختانه یا متأسفانه باید بگویم آزمایش های این آزمایشگاه کاملاً صحیح و دقیق است.» نمی دانستم چه کار کنم. کجا باید می رفتم. دردم را به کی می گفتم. چطور می توانستم با این همه بچه قد و نیم قد دوباره دوره حاملگی را طی کنم. خدایا چطور دوباره زایمان کنم. وای دوباره چه سختی هایی باید بکشم. نه من دیگر تحمل کهنه شستن و کار کردن و بچه بزرگ کردن را ندارم. خانم دکتر چند تا دارو برایم نوشت و کلی دلداری ام داد. او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود. بلند شدم. از درمانگاه بیرون آمدم. توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم و نشستم. چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم. کاش خواهرم الان کنارم بود. کاش شینا پیشم بود. کاش صمد اینجا بود. ای خدا! آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی. می دانی در این شهر تنها و غریبم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بهار_قرآن_با_شهدا 2️⃣1️⃣ 🌷یک روز تعدادی نوار قرآن با خودش آورد. بعد دیدم روزی چند ساعت در اتاق به
3⃣1⃣ 🌷پدر عاشق قرآن بود. انس شهید با قرآن کار را به جایی رساند که جلسات قرآنی محله را براه انداخت. علاوه بر آن تلاوت قرآن در خانه هم یک رسم همیشگی بود. هر شب یک جزء قرآن تلاوت شده و در هر ماه یک دور قرآن ختم می شد . رسم شهید حتی در بین آشنایان فراگیر شده است به گونه ای که اکثر آشنایان می گویند آنها هم در خانه شان محفل قرآنی برپا می کنند.   🌷شور و شوق فرزندان شهید به قرآن میراثی است که از پدر به ارث برده اند. "شهید حسن رجایی فر" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بهار_قرآن_با_شهدا 3⃣1⃣ 🌷پدر عاشق قرآن بود. انس شهید با قرآن کار را به جایی رساند که جلسات قرآنی مح
4⃣1⃣ 🕊🌹حافظ قرآنی که به ۳ زبان زنده دنیا مسلط بود. 🌷شهید ابراهیم لشکری‌نژاد را باید یکی از شهدای خاص دفاع مقدس نامید؛ شهیدی که با سعی و تلاش ضمن قبولی در دانشگاه تهران، در علوم دینی هم از سواد و اطلاعات بالایی برخوردار بود. 🌷در مدت کوتاه موفق به یادگیری زبان ‌های انگلیسی، عربی و آلمانی می‌شود و شروع به حفظ قرآن هم می‌کند. قرآن را زیبا تلاوت می‌کرد و با خط خوشی که داشت، با صدای ترتیل خودش، اقدام به کتابت قرآن کریم می‌کرد. 🌷برای حفظ قرآن برای خودش تشویق و تنبیه در نظر گرفته بود.هر روز آیات را حفظ می‌کرد و جمعه‌ها مرور آیات محفوظ را در برنامه‌هایش داشت. هر روز که برنامه اش را انجام نمی داد به ازای آن روزه می گرفت. "شهید ابراهیم لشکری نژاد" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بــســم رب الــشــهداء و الــمــجــاهدیــنــ🌹 ✍🏻گــوشــه اے از وصــیــت نــامــه شــهیــد: از طــرف مــن بــه جــوانــان بــگــوئيد چــشــم شــهيدان و تــبــلــور خــونــشــان بــه شــمــا دوخــتــه اســت بــپــاخــيزيد و اســلــام را و خــود را دريابــيد نــظــير انــقــلــاب اســلــامــي مــا در هيچ ڪــجــا پــيدا نــمــي شــود نــه شــرقــے نــه غــربــیــ؛ اســلــامــے ڪــه : اســلــامــي ... اي ڪــاش مــلــتــهاي تــحــت فــشــار مــثــلــث زور و زر و تــزوير بــه خــود مــي آمــدنــد و آنــها نــيز پــوزه اســتــڪــبــار را بــر خــاڪ مــي مــالــيدنــد. . . هرگــاه در مــیــدان جــنــگ راه راگــم ڪــردیــد نــگــاه ڪــنــیــد آتــش دشــمــن ڪــجــا را مــیــڪــوبــد همــانــجــا جــبــهه خــودیــســتــ ❤️شــهیــد محمد ابراهیم همت❤️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زحمت ما را کشیده است مردی هنوز ، چشم به راه جواب ماست یک کربلا ، مقابل هر انتخاب ماست👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
سلام دوستان 😊 🌹روزتون شهدایی🌹 💐چله کلیمیه💐 🌸 امروز روز پنجم چله دعای شریف یستشیر 🌸 به نیت برآورده شدن حاجات 🌹خانم بهرامی التماس دعا👌 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
️⃣5️⃣ 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یَکُونُ فِی اجْتِرَاحِهِ قَطْعُ الرِّزْقِ وَ رَدُّ الدُّعَاءِ وَ تَوَاتُرُ الْبَلَاءِ وَ وُرُودُ الْهُمُومِ وَ تَضَاعُفُ الْغُمُومِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که در ارتکاب آن قطع روزی و رد شدن دعا و پی در پی آمدن بلا و روی آوردن ناراحتی‌ها و مضاعف شدن غم‌هاست. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
⃣6️⃣ 🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یُبْغِضُنِی إِلَى عِبَادِکَ وَ یُنَفِّرُ عَنِّی أَوْلِیَاءَکَ‏ أَوْ یُوحِشُ مِنِّی أَهْلَ طَاعَتِکَ لِوَحْشَهِ الْمَعَاصِی وَ رُکُوبِ الْحُوبِ وَ کَآبَهِ الذُّنُوبِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹 ترجمه🔽 🌸بارخدایا! و از تو آمرزش می‌طلبم برای هر گناهی که مرا نزد بندگانت مبغوض می‌دارد و اولیایت را از من متنفر می‌سازد، یا اهل طاعتت را به جهت وحشت از معاصی و ارتکاب و اندوه جرائم از من به وحشت می‌اندازد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بهار_قرآن_با_شهدا 4⃣1⃣ 🕊🌹حافظ قرآنی که به ۳ زبان زنده دنیا مسلط بود. 🌷شهید ابراهیم لشکری‌نژاد را
5⃣1⃣ 🕊🌹شهید اکبر شهریاری که زندگیش را با انس به قرآن رنگ خدایی زد. رفتارش هم به تبع افکار قرآنیش رنگ خدایی گرفته بود. 🌷شهید شهریاری سعی می کرد همیشه با قرآن مأنوس باشه، همیشه قرآن همراهش باشه برای همین یک قرآن کوچک همیشه توی جیبش بود هر وقت فرصتی پیدا می کرد بیکار نمی نشست سریع قرآن را از جیبش در می آورد و مشغول خواندن قرآن می شد. در مسجد محله شان بعد از نماز مغرب و عشاء برای بچه ها محفل انس با قرآن تشکیل داده بود خودش هم حافظ قرآن شده بود. 🌷شهید شهریاری می دانست اگر بخواهد موفق باشد طبق روایت مشهور پیغمبر که فرمود انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی زندگیش باید عجین با قرآن و اهل بیت باشد برای همین در کنار اهمیت و تأکیدی که بر حفظ و قرائت قرآن داشت سعی می کرد همیشه طبق فرموده ی خود قرآن که خدا در قرآن می گوید یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین یعنی ای مؤمنین تقوا داشته باشید و خودتان را ملزم به همراهی و هم فکری با صادقین بدانید شهید شهریاری سعی می کرد در کنار این انس با قرآنش با مجالس ذکر اهل بیت هم مأنوس باشد. 🌷مادر شهید می گوید من تا بعد از شهادت پسرم نمی دانستم پسرم هم حافظ قرآن است هم مداح اهل بیت. بعد از شهادتش بود که تازه او را شناختم. "شهید اکبر شهریاری" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بهار_قرآن_با_شهدا 5⃣1⃣ 🕊🌹شهید اکبر شهریاری که زندگیش را با انس به قرآن رنگ خدایی زد. رفتارش هم به
6⃣1⃣ 🌷شهید دانش عطش عجیب و غریبی در امر تبلیغ قرآن داشت و در مباحث اخلاقی نیز سرآمد بود و در این دنیا غرق نشده‌ بود. 🌷با همسرم قرار گذاشته بودیم هر شب یک صفحه قرآن و تفسیر بخوانیم و بحث کنیم ، تا جایی که می شد سعی می کردیم قرارمان فراموش نکنیم. 🌷فضای خانه همیشه با صوت زیبای همسرم معطر بود، مهمتر از بحث تلاوت عمل به آیات قرآن بود که به جرات می توانم بگویم که در زندگی ما وجود داشت. 🌷این فضای قرآنی در منزل و زندگی مان را دوست داشتم و این فضا را از الطاف خداوند می دانستم چون ندای قرآن ناخود آگاه روی فرزندانم تاثیر گذار بود و مایه برکت و آرامش زندگی ما بود خوشحالم که زندگی من و فرزندانم با قرآن عجین شده است. "شهید حسن دانش" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#با_شهدا_تا_انتخابات 7⃣ ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال
8⃣ ما باید در این افراد شایسته ای را انتخاب کنیم و این در حال حاضر شاید معلوم نباشد و لکن در آینده مشخص می گردد. من همیشه از این شخصیت های بزرگ اسلامی پشتیبانی کرده‌ام و امیدوارم که شما عزیزان با آگاهی کامل این راه را ادامه دهید تا ان شاءالله انقلاب مان در سراسر جهان گسترش یابد. "شهید جمشید افشین نیا" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#با_شهدا_تا_انتخابات 8⃣ ما باید در این #انتخابات افراد شایسته ای را انتخاب کنیم و این در حال حاضر ش
9⃣ در شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است و مواظب باشید به کسانی که برای شهرت و قدرت خود را مطرح ساخته اند رأی ندهید. "شهید سید مهدی مشایخی" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#با_شهدا_تا_انتخابات 9⃣ در #انتخابات‌ شرکت کنید که تکلیف الهی است. رأی شما دفاع از اسلام و قرآن است
0⃣1⃣ 🌷کلی برنامه ریخته بودند که بروند سر خانه و زندگی شان. از قضا تاریخ عروسی درست افتاده بود توی تب و تاب 🌷 گفته بود اگه بخوام عروسی بگیرم دیگه نمیتونم برای انتخابات وقت بذارم همه باید تلاش کنیم تا مردم بیشتری بیایند توی صحنه 🌷عروسی را گذاشت برای بعد از انتخابات ✍کتاب اثر انگشت "شهید حسن محمودنژاد" http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣0⃣2⃣ #فصل_شانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣0⃣2⃣ با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣0⃣2⃣ #فصل_شانز
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣0⃣2⃣ از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f