eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
978 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۷ 🌸اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد #بیت_المال #رزق_حلال
. 📝متن خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد : اون روز پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌که پسرم خورده... 🌷خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج احمد کاظمی 📚منبع: کتاب احمد ، صفحه 137 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 10 🔹سال 80 وقتی به سمت #فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول
11 🕊| خبرشهادت برادرم جهاد🌷 راکه شنیدم دلم سوخت مثل باباشده بود😭 خونها روشسته بودندولی جای زخم ها وپارگیها بود،جای کبودی وخون مردگی ها تصاویر بابا و جهاد باهم یکی شده بود ویک لحظه به نظرم رسیددیگرنمیتوانم تحمل کنم😭… مادر، وقتی صورت را بوسید،گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده،البته هنوز به” اربا اربا ” نرسیده، آراممان کرد |🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
12 🔰خانه ای کوچک🏡 و ساده اما گرم و صمیمی💞خانه ای که به راحتی پذیرای مهمان شد،وارد خانه که شدیم، مادر اصرار کرد که در اتاق بنشینیم و ما وارد اتاق شدیم. 🔰در و دیوار اتاق با ما حرف داشت.انگار این اتاق از دیگر اتاقهای خانه بود؛ بیشتر حضور مرد آسمانی✨ را درک کرده بود و اکنون یادگارهایش بود. 🔰مادر قدرت تکلم نداشت🚫، با زبان بی زبانی را با عشق❤️ نشانمان می داد و با اشاره به ما می فهماند چقدر فرزندش برایش عزیز بوده😍،فرزندی که از طعم یتیمی را چشیده و از نوجوانی کمک خرج💰 خانه بوده. 🔰و دلش طاقت نیاورده به کشورهای دوردست کمک نکند😔.خواهر و مادر را به سپرده که تا به حال حامیشان بوده😊 و پایشان را به مسجد🕌 و باز کرده بود.کمی که می گذرد ، بقچه ی لباس های برادر👕 را می آورد و جلویمان می گذارد. 🔰و می گوید این همان لباسی است که در زمان بر تن برادرم بوده.و ناگاه یاد پیرهن پاره پاره و قلب صبور💔 می افتی. 🔰خواهر برایمان می گوید که چقدر عاشق بود.و او را با این امانت حضرت زهرا آشنا کرده و امروز همان خواهر، با نهایت توان✊، دست بقیه را می گیرد و به و زینبی می آورد👌 🔰ما نیز امید بستیم به دست گیری بابرکت این خانه🏡، تا بتوانیم ادامه دهنده ی باشیم‌✅. 🔸به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید 🔸برای خاطر خدا ، شما ادامه اش دهید 🔰از امروز باری روی شانه مان سنگینی می کندو از تو ممنونیم که ما را به دعوت کردی و اجازه دادی در هوایت نفس بکشیم😌. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
📷 تیمسار ظهیرنژاد در حال سخنرانی🎤 برای قوای محمد رسول الله (ص) ، لحظاتی قبل از اعزام ، ۲۱ خرداد ۱۳۶۱ ، پادگان امام حسین (ع)🙂✌️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 📝متن خاکریز خاطرات 37 ✍ اگر همه‌ی مسئولین کشور اینگونه بودند، ایران گلستان میشد #متن_خاطره : اون
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار #گذشت_و_فداکاری #شهیدبابایی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار #گذشت_و_فداکاری #شهیدبابایی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆 خاکریز خاطرات ۳۸ 🌸با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #انفاق #ایثار
📝متن خاکریز خاطرات 38 ✍️ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد : عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونه‌مون رو عوض‌ کنیم ، می‌خوام خونه‌مون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا... اون بنده خدا وقتی فهمید فرمانده‌اش می‌خواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم... 🌷خاطره ای از زندگی خلبانِ شهید عباس بابایی 📚منبع:کتاب‌خدمت‌از ماست۸۲، صفحه۱۸۱ . http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 8⃣8⃣ -
زندگینامه سردارشهید حاج محمد ابراهیم همت 💐🍀🌷🍀💐🌷🍀💐🌷🍀💐🌷 این قسمت دشت های سوخته فصل چهارم قسمت 9⃣8⃣ _بهار آدم را سر حوصله می آورد.ابراهیم دوباره بهار دارد می آید و من و تو، توی خانه کنار هم هستیم.😍 _من و تو مهدی!😊 و هر دو برای در آغوش کشیدن مهدی با هم مسابقه گذاشتند و مهدی در آغوش پدر و مادرش ، قهقهه میزد و آن ها طعم شیرین باهم بودن را داشتند تجربه میکردند.👪 💞 ..... -لعنت به این جنگ که نمی گذارد خانواده ها در کنار هم زندگی کنند.😞 -لعنت به این جنگ و لعنت به کسی که این جنگ را شروع کرد. این جنگ را بر ما تحمیل کرد.ما که شروع کننده نبودیم ،ما آمدیم از خودمان ، از کشورمان،از دینمان و از انقلابمان دفاع کنیم.🙅‍♂️ و ژیلا سرش را گذاشت روی دست های ابراهیم و گفت: _ان شاءالله که پیروز میشویم و زندگی میکنیم.😊 _ان شاءالله ابراهیم این را گفت و دوباره یادش آمد که باید برود.دو ساعت بود که آمده بود و باید می رفت. باید میرفت امّا نمی دانست چگونه از جای برخیزد؟ چگونه به ژیلا بگید که دوباره باید بروم؟! و چاره ای نداشت.😥 صدای بوق ماشین را از کوچه شنید.سه بوق کوتاه،با وقفه ای چند ثانیه ای.راننده به او داشت میگفت:که منتظرش است.🚗🔊 و ابراهیم،مهدی را از روی دستهایش بلند کرد و بوسید و در حالیکه او را به ژیلا میداد گفت: _خداحافظ👋 ژیلا دیگر چیزی نگفت.میدانست که نمی تواند اورا از رفتن باز بدارد.اصلا او با همین شرط با ابراهیم ازدواج کرده بوده و ابراهیم هم با همین شرط که همسرش،همسفرش باشد نه بیشتر از آن،همسنگرش باشد.با او ازدواج کرده بود و حالا ژیلا همسفر همسنگر ابراهیم اش بود.😍 ابراهیم میرفت و ژیلا دوباره نگاهش میکرد و به چشمهایش،به قدوبالایش و به گرمایی که با خود آورده بود و با خود میبرد.😔 ابراهیم دوباره رفت.بهار وزیده بود.آنده بود و رفته بود.بهار رفته بود و دوباره می آمد.به یقین به خانه ی ژیلا و ابراهیم. نَفَس ژیلا پر از بوی بهار داشت میشد کم کم .دوباره داشت می رویید.🌱 پایان فصل چهارم😍 🌷🍀💐🌷🍀🌷🍀💐🍀💐🌷🍀 ادامه ی این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 12 🔰خانه ای کوچک🏡 و ساده اما گرم و صمیمی💞خانه ای که به راحتی پ
13 🌺رابطہ ایشان با من و بچہ ها بسیار عالی بود و از این حیث در فامیل زبانزد بودند . در این ۱۵ سالی ڪہ ڪنار شهید زندگی ڪردم هیچوقت احساس سختی نڪردم ؛البتہ دشواری هایی بود اما همیشہ با یڪ نگاه مهربان با یڪ تشڪر همہ خستگی را از تنم بیرون می ڪرد . 🌺در حالی ڪہ خیلی دیر بہ خانہ می آمد ، اما باز هم با بچہ ها بازی می ڪرد مخصوصا با ابوالفضل . هیچوقت نمی گفت خستہ ام و همیشہ خستگی را پشت در خانہ می گذاشت و می آمد داخل ڪہ مبادا ما اذیت بشیم . 🌺همیشہ صبور و خونسرد بود . آرامش خاصی داشت . وقتی سفره پهن بود در حضور مهمان از من تشڪر می ڪرد و همین خستگی را از تنم در می آورد . می گفت من عاشق این زندگی ام . یڪ نظامی خشڪ نبود . متین و آرام بود و هیچ وقت عصبانی نشد . خودش می گفت چون عاشق اهل بیت هستم در رفتار با خانواده ام از آنها الگو می گیرم . 🕊|🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 13 🌺رابطہ ایشان با من و بچہ ها بسیار عالی بود و از این حیث در
14 ✨ در مدت زندگی مشترک خصلت‌های بسیار خوبی از او مشاهده کردم. اخلاق و کردار نیکوی او، محبت‌های بی‌منتش، ساده زیستی‌اش و...که موجب شد تا به امروز بخاطر همه ‌ی این خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس کنم و در دلتنگی‌اش غوطه‌ور باشم. 🌺 من از عبدالرحیم تماماً خوبی دیدم و دلسوزانه بفکر من و بچه‌ها بود. همین دسته از آدم‌ها هستند که خدا انتخابشان می‌کند تا در کنار خودش منزل بگیرند. عبدالرحیم نقش پررنگ و فعالی در بسیج داشت. همیشه سعی می‌کرد در همه‌ ی مراسمات مذهبی و فرهنگی شرکت کند. 👥 جوانان محل را با ترفندهای مختلف به مسجد و بسیج می‌کشاند و به آنها آموزش نظامی می‌داد. دغدغه کار فرهنگی داشت و بدنبال جذب حداکثری نوجوانان و جوانان به مسجد بود. بیست آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. من مخالفتی با رفتنش نداشتم، چون اعتقاد و باور هر دویمان برای این مسیر یکی بود و اینکه به رفتن و آمدن‌های او عادت داشتم، ولی دفعه آخر به او گفتم که نمی گویم نرو، برو، ولی این دفعه کمی رفتنت را به تاخیر بینداز تا دلتنگی من و بچه‌ها برطرف شود ... 🤔 یادم هست که رفته بود سوریه، یک هفته از او خبر نداشتم و هیچ تماسی با من در آن مدت نداشت. منزل پدرم بودم که تماس گرفت. از شدت دلتنگی نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه ام گرفت. 💫 آن لحظه دلم می‌خواست عبدالرحیم کنارم می‌بود تا یک دل سیر چهره به چهره با او حرف بزنم . http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏(12) ⭕️مثل خم کردن جام‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔹ببین! یک جام را که خم می کنی هر چه در درون دار
🙏 های خدایی🙏 (13) ✍✍مثل شمع❗️ 🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯 🔸شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیک تر باشی نور و روشنایی بیشتری دریافت میکنی. 🔹قرآن کریم می خواهد ما هم از جنس شمع و هم صفت شمع باشیم. می گوید: به گونه ای باش که هر کس به تو نزدیک تر بود، بهره و سود بیشتری ببرد. 🔹و نزدیکترین کسان به ما نخست پدر و مادرند و آن گاه همسر، و سپس فرزندان، و در آخر هم، بستگان و خویشان. آیات ۸۳ بقره و ۳۶ نساء: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَىٰ …» 🔹یعنی اول پدر و مادر خودت را مورد لطف و محبت قرار بده، آنگاه نزدیکانت را، همچون همسر، فرزندان و خویشان. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏 (13) ✍✍مثل شمع❗️ 🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯 🔸شمع را ببین هر چه به آن نزدیک و نزدیک تر باشی نور و
🙏 های خدایی 🙏 (14) 😵✍مثل سوزن❗️ 📌📌📌📌📌📌📌📌📌📌📌 🔹شما اول انگشت خود را در استمپ می گذاری و آن را جوهری میکنی و بعد پای یک قرار داد انگشت زده و آن را جوهری میکنی. یعنی تا این انگشت خود جوهری نشود نمی تواند برگ کاغذی را جوهری کند. 🔸هندسه عالم هم همین است. ما تا خود یک ویژگی و صفتی پیدا نکنیم، نمی توانیم دیگران را دعوت کنیم تا آن ویژگی و صفت را پیدا کنند. 📖این است که قرآن کریم گلایه می کند از کسانی که حرف هایی می زنند و مردم را به خصوصیاتی دعوت می کنند، در حالی که در خودشان از آن ویژگی ها خبری نیست. « لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» آیه ۲ سوره صف 💠چرا یک حرف هایی میزنید که خود انجام نمی دهید. 🔹درست مثل سوزن که برای همه لباس می دوزد، اما خود برهنه است. 🔹یا مثل شمعی که اطراف خود را روشن می کند، اما پای خودش تاریک است. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
📝متن خاکریز خاطرات 38 ✍️ با خواندنِ این خاطره به عظمتِ روحیِ شهید بابایی پی خواهید برد #متن_خاطره
. 👆خاکریز خاطرات ۳۹ 🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین #احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۹ 🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین #احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شه
. 👆خاکریز خاطرات ۳۹ 🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین #احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شهیدبقایی #امام_خمینی http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
. 👆خاکریز خاطرات ۳۹ 🌸 این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین #احتکار #قناعت #ساده_زیستی #شه
📝متن خاکریز خاطرات 39 ✍️ این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین : یه حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم: روغن رو از بازار بیار خونه...گفت: شما این‌همه روغن خریدید، اونوقت از من می‌خواین اون رو بذارم روی دوشم و بیارم خونه؟!!! من از این‌کار عار دارم ، چرا می‌خواین احتکار کنین؟ من که نمی‌دونستم احتکار یعنی چی، بهش‌گفتم: مادر! برا مصرف روزمره‌ی ماست. مجید گفت: خب! دو کیلو؛ سه کیلو؛ نه 17کیلو... امام خمینی فقط برا مصرف روزانه ش مواد خوراکی داره ، شما چرا؟ 🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید مجید بقایی 📚منبع: کتاب تا چشمه‌ی بقا ، صفحه 29 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 14 ✨ در مدت زندگی مشترک خصلت‌های بسیار خوبی از او مشاهده کردم.
15 🍃| بچه ها عادت داشتند تا نیمه های شب پای کامپیوتر باشند🖥 و چراغ اتاقشان روشن💡 .. من هم عادت به خوابیدن در تاریکی دارم! نیمه های شب با نور چراغ اتاق بچه ها – رضا و میلاد -  یهو از خواب بیدار شدم👀. با خودم گفتم حتما بچه ها خوابشون برده😴 و برق اتاق رو هم روشن گذاشته اند و رفتم چراغ اتاق رو خاموش کنم که دیدم میلاد در حال خواندن نماز شب است...🍃 آنقدر چهره اش نورانی شده بود که یک لحظه بدنم یخ شد😥 و حرف نزده در اتاقش را بستم.» شهیـد میـلاد بدری کوچک ترین شهـید مدافـع حـرم خوزستان که ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد🕊 |🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 15 🍃| بچه ها عادت داشتند تا نیمه های شب پای کامپیوتر باشند🖥 و
16 🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین داشت. کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: این قطعه است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند. 🔰نمی‌دانستم در برابر حرف چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند. 🔰اما که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️ گفت: «من عطر نزده‌ام🚫» 🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی می‌داد 🔰چند مرتبه خواستم به بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان 🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود. 🔰مـوقـع خـداحافظی به گونه‌ای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی⁉️ ، نگاه دل کندن است 🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه کرد. گفت: چطور نگاه کنم که احساس نکنی حالت است؟! امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود. 🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به نیا❌ و . برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید. 🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه ، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از زدن. 🔰گفت: نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا هست برایم بزن😢 🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف ‌هایش بوی و خداحافظی👋 می‌داد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، ؛ معراج شهدای تهران🌷، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر آرام گرفت. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
♡ وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (نحل/١٦) و نشــــانہ هایے براي هدایــــت یافتــــم مثلــــا؛ مــــثلِ چشمـــــانت !!! #شہـــیدهـــمت❤️•° http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱ببــــخش اگـــر ڪمے دیر آمده‌ام😭 🌱مشــتے اســــتخوان شدنـــم😭 🌱طـــول مے ڪشید ..😔😢 ۱۵۰ تا شہیــــد 🌹میشہ چنـــد‌تا جگـــرِ ســـوختہ‌ے پــــدر؟😭 چند هــــزار شب بےخوابےِ مـــادر؟ 😭چـــند هـــزار آرزوی ناتــمومِ یہ جَـــوون .. ؟🌸🍃😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ══════°✦ ❃ ✦°══════
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهدایی🌸}😭😭😭 🍃🌹🍃🌹 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
1_76049178.attheme
122.6K
📲😭 • تـــم ایتاتونو شہدایے ڪنین اگہ دوست داشتین😊🌹 تم من ڪہ اینہ حال و هواے شہـــدا داره ایتا😍❤️💔😭😭 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #پسرونه🌸} 🍃🌹🍃🌹 ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━🌼═━╮ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━🌸═━╯
... و ڪاش آن روزگاران گم نمے شد😭 هواے خوب باران گم نمے شد💔😔 صفاے جبہه ها مے ماند اےڪاش😭😢 صداے پاے یاران گم نمےشد😔 دوران #دفاع_مقدس #شہــــید_محمد_ابراهیم_همت🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#بدرقه_تا_عرش 🌷گمنامی را از #مادرشان آموختند، اینها حقیقت های خفته در خاک هستند، ریشه هایی که روزی سر از خاک برمی‌آورند تا ما هم به حقیقت و حقانیت ایمان بیاوریم. 🌷قاصدک سرگردان؛ لاله‌ی پرپر شده‌ی وطنم! سفر بدون بازگشت تو پایان پذیرفت و تو در آغوش خاک وطنت آرام می گیری. اما چشم انتظاری های #مادرت تا ابد ادامه خواهد داشت و اشکهایش از زمان آخرین بدرقه تا زمان مرگش بی پایان است. 🌷تو را چون گوهری با ارزش گرامی خواهیم داشت اما بی تابی های پدرت که تو را گم کرده، دیگر هیچ وقت پایانی ندارد. 🌷تو به وطن باز گشتی و ما به پیشوازت آمدیم و در #سکوت این دیدار، تو به یادمان آوردی که چه گذشت و چرا رفتی و دشمن با ما چه کرد... 🌷باشد که فراموش نکنیم داغی که بر دل مادرت تا همیشه خواهد ماند. اشکهای او را و جوانی پرپر شده ی تو را پاس خواهیم داشت. 🌷باشد که روح ملکوتی شما یاری مان کند تا صبح پیروزی، که سحر نزدیک است. شادی روح شهدا #صلوات🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
📝متن خاکریز خاطرات 39 ✍️ این خاطره ی زیبا از شهید بقایی رو از دست ندین #متن_خاطره: یه حلب 17 کیلوی
👆خاکریز خاطرات ۴۰ 🌸راهکاری ساده از #شهیدرجایی برای دستگیری از دیگران #بی_تفاوت_نبودن #مهربانی #کمک_به_فقرا http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f