eitaa logo
سلام بر ابراهیم
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
353 ویدیو
4 فایل
🌼 یا الله 🌹گـویند چـرا تـودل به شھیدان دادے؟ واللہ ڪہ مـن نـدادم، آنـھابـردند دل هایی که در مسیر عاشقی کم بیاورند می میرند. ‌ 🌷‌تقدیم به روح آسمانی شهیدان 💟 #ابراهیم_همت و #ابراهیم_هادی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🍃حسین تا دو سالگی به دور از اعضای فامیل و در هوای گرم اهواز بزرگ شد. بعدها به منتقل شدیم و تا هفت سالگی حسین در منازل سازمانی نیروی هوایی در افسریه تهران زندگی می کردیم. 🍃از همون اوایل کودکی، حسین بود. ما آب آشامیدنی مورد نیاز مون رو از شیر مخصوصی در بیرون از خونه می آوردیم.حسین سعی می کرد، بره و با دبه آب بیاره تا مادر و خواهراش بیرون نرن. 🍃به همین خاطر در منازل سازمانی معروف بود و مردم می گفتند: «دبه ی حسین هم اندازه ی خودشه» حتی برای خرید نان هم خودش می رفت. حسین بچه بود و فعالیتش خیلی زیاد بود، علیرغم سن کمش خیلی حرف های بزرگی می زد. راوی: پدرشهید 🌷 💟: @hemmat_hadi🌷
💢✨حاج مرتضی بسیار انسان و اهل گذشتی بود وتنها چیزی که برنمی تافت همین مخالف نظام و به مسایل دینی و انقلابی بود وبدون ملاحظه و بدون غل و غش تذکر می داد. 💢✨معاشرت و رابطه اش را بر همین تنظیم می کردرو دروایسی نداشت نسبت به کسی که به مسایل کم توجه بود و بی توجه بود. 🌷 💟: @hemmat_hadi
🔸 برای احمد طعم خاصی داشت، ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و احیا و شب زنده داری نماید. 🔹او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با می دانست سفارش می کرد که به رسیدگی کنیم، از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده های که می شناخت می داد. 🔸با این کار هم را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می خواست همه را در ین امر مستحب شریک کند. بچه ها همچنان را ادامه داده و این کار را انجام میدهند. 💟: @hemmat_hadi
🍃❣🍃❣🍃 🌸ماه رمضان بود. جهاد نیمه شب گرفت و گفت که آماده شوم و به چند نفر دیگر از دوستانمان که از افراد جهاد بودند بگويم حاضر شوند، میخواهیم برویم جایی 🌸 ساعت نزدیک 3، 2:30 بود در محلی که قرار گذاشته بودیم جمع شدیم. همه نگاه ها به دهان جهاد بود تا باز شود و بگوید که مارا اینجا جمع کرده، 🌸جهاد بعد از چند دقیقه گفت بچه ها سوار شوید ما هم بدون اینکه چیزی بپرسیم سوار شدیم. در راه کسی حرف نزد. در خانه ای ایستاد که از ظاهر کوچه معلوم بود افراد ساکن در اینجا وضع خوبی . 🌸از ماشین پیاده شد وماهم همین طور نگاهش میکردیم، بسته ای از صندوق عقب ماشین درآورد و به من داد و گفت برو در آن خانه و این را بده و بيا. 🌸گفتم جهاد این چیه؟ گفت کمی خوراکی هست برو ... چند قدم که رفتم برگشتم و با نگاهش کردم و او هم مرا نگاه کرد و یک لبخند زد وگفت راه برو دیگر ..... رفتم سمت در و در را زدم کسی آمد جلوی در و بدون اینکه از من سوالی بکند بسته را گرفت، تشکر کرد و رفت داخل خانه .. 🌸آن لحظه بود که فهمیدم جهاد قبلا هم اینکار را میکرده و برای آن ها چیزی میفرستاده و ما بودیم، حالا هم برای اینکه ممکن بود کسی بشناسدش نیامد بسته را بدهد. 🌸تنها چند نفر از خانواده اش این را میدانستند، آن هم فقط به این خاطر که ماه رمضان که می امد نگرانش نشوند. بعد از شهادتش بود که فهمیدند، جوانی که ، مولایش امیر المومنین را ترک نمیکرد، شهید جهاد مغنیه بود. @hemmat_hadi
🌷 🍃حسین تا دو سالگی به دور از اعضای فامیل و در هوای گرم اهواز بزرگ شد. بعدها به منتقل شدیم و تا هفت سالگی حسین در منازل سازمانی نیروی هوایی در افسریه تهران زندگی می کردیم. 🍃از همون اوایل کودکی، حسین بود. ما آب آشامیدنی مورد نیاز مون رو از شیر مخصوصی در بیرون از خونه می آوردیم.حسین سعی می کرد، بره و با دبه آب بیاره تا مادر و خواهراش بیرون نرن. 🍃به همین خاطر در منازل سازمانی معروف بود و مردم می گفتند: «دبه ی حسین هم اندازه ی خودشه» حتی برای خرید نان هم خودش می رفت. حسین بچه بود و فعالیتش خیلی زیاد بود، علیرغم سن کمش خیلی حرف های بزرگی می زد. راوی: پدرشهید 🌷 💟: @hemmat_hadi🌷
🏴 سالروز وفات ام‌المومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد.
🔺ماجرای آخرین ماه رمضان حاج قاسم و هدیه دادن انگشتر 🔹فرزند سردار شهید حسین پورجعفری دستیار و همرزم حاج قاسم سلیمانی: یک سال گذشت از آخرین روزی که قرار بود برای همگی دور هم جمع باشیم تا مهمان ویژه بابا از راه برسد. همه چیز آماده و مهیا بود، مهمان‌های بابا حسین یک به یک از راه می‌رسیدند. 🔹صدای اذان که شنیده شد سجاده‌ها پهن شد. به ایستاد و دیگران پشت سرشان ایستادند. آن شب بعد از افطار یک به یکمان را از حاجی به هدیه گرفتیم. امسال جایشان خالیست... امسال دیگر خبری از حضور آن عزیزان نیست... ❤️ @hemmat_hadi
ابراهيم شروع به مداحي كرد، اما نه مثل هميشه، خيلي غريبانه روضه ميخواند و خودش اشك مي ريخت، روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد، بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را مي شنيدم امان از دل زينب/ چه خون شد دل زينب بچه ها با سينه زني جواب مي دادند، بعد هم از اسارت حضرت زينب (س) و شهداي كربلا روضه خواند، در پايان هم گفت: بچه ها امشب يا به ديدار يار مي‌رسيد يا بايد مانند عمه سادات اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. عجيب بود كه تقريبا همه بچه هاي گردان كميل و حنظله كه ابراهيم برايشان روضه خواند يا شهيد شدند يا اسير" 🌷شهید 🌷 ❤️ @hemmat_hadi
🍃🌸🍃🌺 ۱۶ اردیبهشت ۹۵ گرامی می داریم یاد شهدای کربلای را که در چنین روزی، فدایی عمه سادات شدند 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 🕊 برای شادی ارواح طیّبه شهیدان، صلوات میفرستیم و ثواب قرائت قرآن امروز رو هدیه می کنیم به روح این بزرگواران 🍃"الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ"🍃 ❤️ @hemmat_hadi
🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰در حالی که جلوی آینه مشغول بستن آخرین دکمه ی لباس یقه بودم صدای یک پیغام از تلفن همراهم توجهم را به خودش جلب کرد. طبق معمول رفیقم بود که تو بدترین موقع پیام داده بود. 🔰گوشی را برداشتم و پیامش رو باز کردم تصویر یه بود، خوشتیپ و خوش قیافه! شروع کردم به تایپ کردن: این دیگه کیه حتما باز یه نوظهور حاشیه ساز؛ اینا چیه میفرستی برا اینو اون، الکی گُندشون میکنید. 🔰پیغام را ارسال کردم و باز مشغول مرتب کردن لباسم شدم، هنوز چند ثانیه? نگذشته بود که دوباره صدای گوشیم دراومد! احمد بود. نه عزیز ... نه بازیگر نه مدلِ فراری نه سلبریتی نه ضد دین و انقلاب. بابک نوریِ. چند روز پیش تو سوریه شهید شده? و بلافاصله پشت بندش چندتا عکس دیگه فرستاد. 🔰باورش برام خیلی سخت بود که این تصویر یه باشه. حال و هوام به طور عجیبی عوض شد؛ حساب و کتابام به هم ریخته بود احساس کردم هوا یه کم شده، یقه ی بالای لباسم رو باز کردم. 🔰همونطوری که مات توی آینه شده بودم مصرعی از خیام ذهنمو پر کرد: 🔻آیا چنان که می نمایی هستی 💟: @hemmat_hadi