✍ #خاطرات_شهدا
🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، آرام و مهربان به نظر میرسید.
🔰 #روحالله آنقدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج خیلی متفاوت شده است.
🔰اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد. خیلی زود خندهمان میگرفت و میزدیم زیر #خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
#شهید_روح_الله_کافی_زاده
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
در ازدواج بسیار سختگیر بود؛ خواهرش، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که همسرش کسی است که می تواند با زندگی ساده و پر از سختی او سازگار باشد
مهدی مدام به دنبال فعالیت های سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این راپذیرفته بود. درهمان روز خواستگاری نخستین صحبت مهدی در مورد شهادت بودو اینکه راهی که ایشان پیش گرفته اند در نهایت به شهادت ختم می شود و کسی نباید مانع ایشان شود☝
نسبت به حجاب خیلی اهمیت می داد، به طوری که روز خواستگاری عنوان کرد که با وجود اینکه مهمان حبیب خداست اما کسی که وارد منزل ما می شود باید با پوشش #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) وارد شود.
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
❤️ @hemmat_hadi
🌸باران #شدیدی ...
در تهـران باریده بود ؛
خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود
🌸چند #پیرمرد میخواستند به سمت دیگر
خیابان بروند مانده بودند چه کنند !
🌸همان موقع #ابراهـیم از راه رسید،
پاچهی شلوار را بالا زد
با کول ڪردن پیرمردهــا،
آنها را به طرف دیگر خیابان برد!
🌸ابراهـیم ...
از این کارها #زیاد انجام میداد !
هدفی هم جز #شڪستن_نفسِ خودش
نداشت! مخصوصا زمانی که خیلـی
بینِ بچه هـا #مطرح بود ...
#علمــدار_ڪمیل
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
❤️ @hemmat_hadi
برشی از کتاب #یادت_باشد:
🌷کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
🌷به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
🌷حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
🌷بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🌷حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من!
🔺 کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌺
❤️ @hemmat_hadi
✍ #خاطرات
حدودا سال 82 بود که داشتیم با محمدرضا زارع میرفتیم بانک، #اولین_حقوق سپاه حاج رضا رو بگیریم.
🌷رفتیم بانک دیدم حقوق چند ماه حاج رضا شد ۱۵۲هزار تومن وقتی که از بانک حقوقشو گرفت ۵۰هزار تومن از حقوقشو واریز کرد به حساب #زلزلهزدههای_بم
🌷بهش گفتم رضا زیاده اگه میخوای کمک کنی کمتر کمک کن.
اقا رضا گفت اون موقع که تو نانوایی کار میکردم روزی ۱۴۰۰ تومن #مزد میگرفتم که هر روز ۴۰۰تومنش رو مینداختم تو صندوق صدقات
حالا که چند برابرشو حقوق گرفتم چرا کمک نکنم.
#شهید_محمدرضا_زارع_الوانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
❤️ @hemmat_hadi
#شهید_احمد_کاظمی مى گفت:
🌸شهیدحسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات #شهید مى شوم. گفتم: از کجا مى دانى؟ مگر علم غیب داری؟! گفت: نه، ولی مطمئنم.
🌸چند عملیات قبل، یک خمپاره کنار من خورد، به #آسمان رفتم. فرشته ای دیدم که #اسم_های_شهدا را مى نويسد. تمام اسم ها را مى خواند و مى گفت وارد شوید.
🌸به من رسید، گفت: #حاضری شهید بشی و بهشت بری؟ یه لحظه زمین را دیدم گفتم: یک بار دیگر برگردم بچه و همسرم را ببینم، خوب مى شود. تا این در ذهنم آمد #زمین خوردم. چشم باز کردم دیدم دستم قطع شده، بیمارستانم. اما دیگر #وابستگی ندارم. اگر بالا بروم به زمین نگاه نمى كنم....!
#شهید_حسین_خرازی🌷
❤️ @hemmat_hadi
🍃✨🍃✨🍃
🔹 سید میلاد رابطه ی بسیار قوی با #شهدا داشت و همیشه از شهید همت و شهید زین الدین یاد میکرد.
🔹 تمام خوبی های که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاقِ ما دارا بود
🔹سید عزیز به فریضه نماز #اول_وقت اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنودیت و عبادت سوق میداد.
🔹پیکر سید میلاد پس از شهادت به دست #داعشی های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن #جدا می کنند و با خودشون می برند. پیکرشون چند روز زیر #آفتاب می مونه و کسی از محل پیکر #خبر نداشته
🔹به خاطر بیقراری های #پدر و خواهرشون، شهید به #خواب یکی از دوستانشون میان و در خواب #محل پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم #گمنام بمونم ولی به خاطر #بیقراری پدرم بیایید من رو ببرید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#یادش_باصلوات
❤️ @hemmat_hadi
#حجاب
💠رهبر انقلاب:
⚜عفت زن
مایه احترام و شخصیت اوست.
💢این مسأله حجاب، محرم و نامحرم، نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه #عفاف در این بین سالم بماند.
💢اسلام به مسأله عفاف_زن اهمیت میدهد. البته عفاف مرد هم مهم است عفاف مخصوص زنان نیست مردان هم باید عفیف باشند.
💥منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است.
#حجاب_فاطمی
❤️ @hemmat_hadi
#لبخندهای_خاڪی
🍃در سالهای دفاع مقدس ...
#چای مرهمِ #خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند.
🍃روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از #کنترل مناطق عملیاتی بود.
🍃حاج همت به آقا مهدی گفت :
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها #سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر #ترکی بلد باشند
🍃آقای مهدی در پاسخ گفت:
شما #یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟! حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط #لشڪر_عاشورا را هم میشناسم!
🍃آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه میشناسید؟
حاج همت در جواب گفت :
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد، اصلاً #مشڪلی نیست!
🍃هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه #کتریهای_چای_لشکر شما روی آتش میجوشد ...
همگی خندیدیم ..
#سرداران_دفاع_مقدس
#شهید_ابراهیم_همت🌷
#شهید_مهدی_باکری🌷
❤️ @hemmat_hadi
💠اوج_عصبانیت_شهید_چمران
🌸دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمیتوانست خط برود.🍃 سربازی به نام عسگری او را با ماشین ستاد میآورد.
🌸عسگری همیشه در آن جادههای پر از چاله با سرعت ۱۷۰ میرفت.
بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار #تصادف کرد
و ماشین را درب و داغان کرد
و به همین دلیل سه روز #فراری بود.
🌸بچهها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش #عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند.
حسابی ترسیده بود.
🌸دکتر تا او را دید گفت:
«خودت طوری نشدی عزیز؟» او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد:
«نه؛ طوریم نشده.»
دکتر به او گفت:
«پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً.
این اوج عصبانیت و خشم او بود!
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
شادی روحش صلوات
❤️ @hemmat_hadi
💞پیوند آسمانی...🕊
❣با #همسرم قرار گذاشته بودیم هر شب یک صفحه📖 قرآن و #تفسیر بخوانیم و بحث کنیم، تا جایی که می شد سعی می کردیم #قرارمان فراموش نکنیم
❣منزلمان همیشه با صوت زیبای #همسرم طنین انداز بود تا فرصت پیدا می کرد شروع با نت خوانی برای گرم کردن #صداش می کرد، مهمتر از بحث تلاوت #عمل به آیات قران بود که به جرات می توانم بگویم که در زندگی ما وجود داشت
راوی:همسرشهید
#شهید_حسن_دانش
#شهید_منا
❤️ @hemmat_hadi
🖌 #خاطرات
❣یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم #نماز_خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم #جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند #ناراحت میشدم و گله میکردم.
❣وقتی مهدی را نمیدیدم #مریض میشدم، قلبم درد می گرفت، سردرد می گرفتم، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت #احساسی هست"
❣زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی #غسل_شهادت انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت #بغل بگیرم.
❣لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از #ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای #شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد، مثل #پروانه دورم می چرخید.
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#شیر_سامرا
❤️ @hemmat_hadi
🔰سید مجتبی خیلی #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) رو دوست داشت. یه شب دیدم صدای ناله از اتاقش بلند شد با نگرانی رفتم سراغش دیدم پاهاش رو تو شکمش جمع کرده، دستش روی پهلوش گذاشته و از درد دور خودش میپیچه.
🔰«بلند هم داد میزد: آخ_پهلوم ... آخ پهلو» چند دقیقه بعد آروم شد. گفتم: چته مادر؟ چی شده گفت: مادر جان، از خدا خواستم دردی که حضرت زهرا (سلام الله علیها) #بین_درو_دیوار کشید رو بهم بچشونه الان بهم نشون داد
#خیلی درد داشت مادر... خیلی
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
❤️ @hemmat_hadi
💞 #عاشقانه_شهدا🕊
🔸روسری قرمز
🔰هنوز ازدواج نکرده بودیم. تو یکی از سفراش همراش بودم. تو ماشین یه هدیه بهم داد! #اولین_هدیه ش به من بود. خیلی خوشحال شدم. همونجا بازش کردم، روسری بود. یه روسری قرمز با گلای درشت جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت: "بچهها دوست دارن با_روسری ببیننت"
🔰میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی_حجابه با خودت میاری! خیلی سعی میکرد منو به بچهها نزدیک کنه. می گفت: "ایشون خیلی #خوبن اینطور که شما فکر میکنید نیست به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن. انشاءالله #خودمون یادش میدیم "
🔰نگفت این ,حجابش درست نیست, نگفت مثه ما نیست !نگفت فامیلش چنین و چنان هستن,. این رفتارش خیلی روم #اثر گذاشت. اون منو مثه یه بچهی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به #اسلام آورد. نُه ماهِ زیبا #باهم داشتیم ...
راوی: خانم غاده جابر
(همسر لبنانی شهید)
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#سالروز_شهادت
❤️ @hemmat_hadi
💠انس با قرآن
🔸وقتی احمد کوچک بود ما کلاس های #فرهنگی و #عزاداری را داخل خانه خودمان برگزار می کردیم، کلا سه اتاق داشتیم یک اتاق برای پدرم بود یک اتاق برای ما و یک اتاق هم پذیرایی.
🔹اتاق پذیرایی محل کلاس قرآن و برگزاری عزاداری بود، احمد در چنین خانه ای بزرگ شد و در شرایطی رشد کرد که غالبا #قرآن می شنید
🔸پدرم بعد از نماز صبح با صدای بلند قرآن میخواند و تمام اهل خانه صدای قرآنش را می شنیدند. احمد در این فضا با قرآن #انس گرفت و زمینه ای فراهم شد که زودتر از هم سن و سالانش قرآن را بخواند و حفظ کند.
#شهید_احمد_مکیان 🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
🔻مادر شهید محمدرضا دهقان:
❣هر موقع که #دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی #عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم.
❣بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است، حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با #تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی #عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود.
❣مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد.
❣همین که #نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی #برخورد شانههایش را احساس کردم.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
🔻وعده شهیدی که برات شهادتش رو از حضرت رقیه(س) گرفت👇👇
قول من به جوونا(وصیت نامه):
هرخانمی که #چادر به سر کند و عفت ورزد و هر جوانی که #نماز_اول_وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین علیه السلام خواهم کرد...
#شهید_حسین_محرابی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🔺خود این شهید بزرگوار از افرادی هستند که از گناهی که به اون مشهور بودند #توبه نمودند و بعد از ترک گناهشون وعده شهادتشون رو از حضرت رقیه(س) گرفتند.
شادی روحش #صلوات
❤️ @hemmat_hadi
💠فدایی_نیروها
🍃اگر نیرویش #زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه.
وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد.طرف می ماند با سلاح و خستگی اش.
🍃ولی #عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد.
🍃روز به روز روی #خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد.
🍃به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید.
خیلی هوای نیرویش را داشت.مسئول گروهان بود.
برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست.
او را با عنوان #فدایی_نیروها می شناختند.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
🔻همسر شهید حججی:
موقع پرو لباس مجلسی یواشکی بهم گفت: «هنوز #نامحرمیم! تا بپسندی برمیگردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت.
🌷برای همه خریده بود جز خودش. گفت میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که #روزه گرفته است.
🌷ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟» گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم.»
📕 کتاب سربلند
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
🍂دوست داشت همسرش #سیده باشه
و به آرزوش رسید. همیشه به اینکه داماد #خاندان_پیامبر بوده، افتخار میکرد
و به همین خاطر در تمام ماموریت هاش #شال_سبز همسرش را به یاد او به همراه داشت
🍂چندماه بعد عقدمون من و #محمدم رفتیم بازار من دوتا #شال خریدم. یکیش شال سبـــز بود که چند بار هم پوشیدمش یه روز محمد به من گفت: اون #شال_سبزت رو میدیش به من
🍂حس خوبی به من میده. شما #سیدی و وقتی این شال سبزت همراهمه قوت قلب می گیرم. هر ماموریتی که میرفت یا به #سرش می بست یا دور گردنش مینداخت. در ماموریت #آخرش هم همون شال دور گردنش بود
#شهید_محمدتقی_سالخورده
❤️ @hemmat_hadi
💢 #اقا_مجید شبیه خیلی از جوونهای هم سن و سال خودش بود.اما تو یک شب، یک لحظه، جوری #اهل_بیت خریدنش که به #حر مدافعین حرم مشهور شد.
💢تو جنوب شهر تهران پایه ثابت #قلیون_کشیدن بود.حتی بلد نبود چجوری #وصیت_نامه بنویسه.اما وقتی فهمید حرم بی بی زینب در #خطره. فهمید وقتش رسیده که بالهاشو باز کنه و #دل_بکنه از دنیا
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#حر_مدافعان_حرم
❤️ @hemmat_hadi
🔰شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد
🔸کارمند #کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی? علی آقا بودند. یعنی علی مجموعا" #۸یتیم را سرپرستی میکرد.
🔹تازه بعد از یک عمر زندگی با #علی فهمیدم که درآمدهایش? را کجا خرج میکرده و من که #مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
💥یک #خیّر به تمام معنا بود
🔸پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از #شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
#شهید_علی_امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا، سوریه
❤️ @hemmat_hadi
🔰خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد
🔸دو روز مانده به #شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این خواب می بیند که از یک #زیرزمین تاریک و غبار آلود? آقایی نورانی بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست وی پاسخ داد " آمده ام سرباز خسته #دمشقم را ببرم "
🔹این خواب دو روز بعد با #خبرشهادت مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدادیدند مطابقت پیدا کرد.
🔻مادر شهید می گوید: صد در صد از #راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث #افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شــک می کردم. #شهادت لیاقتش بود.
🔸مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با #دل_سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم? کَنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به #مهدی داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد هر چه می خواهد #حاجت_روایش کن.
#شهید_مهدی_عزیزی
❤️ @hemmat_hadi