#داستان
"زندگی زیر سایهی جنگ"
- به نظرم کافیه
- خسته شدی؟
- خسته! نه داغون شدم تا کی باید بین شما دوتا پا در میونی کنم؟
- از اول خودت رو انداختی وسط نه من نه قرمز هیچکدوممون بهت نگفتیم اینکار رو کن.
- چون فکر میکردم میتونم برای شما کاری کنم تو همش عجله و همه ازت خوششون میاد اون قرمز هم گوشه گیر و افسرده شده کسی دوستش نداره چون باعث ترافیک و اعصاب خورد کردن میشه ولی خب زورش بیشتره همه صدم رو گذاشتم تا شماها به تعادل برسید و دوست های خوبی باشید ولی نشد. میرم جایی که بتونم مفید باشم.
- حالا کجا میری؟
- نمیدونم شاید پیش خورشید، زردی خورشید رو دوست دارن.
- ولی اونجا مثل این چراغ راهنمایی نیستشها خیلی گرمه
- خب میرم پیش بیابون گیاههای اونجا همه زرد هستند به رنگ زرد احتیاج دارند.
- اونجا هم پر از خار هست و تمام بدنت همیشه زخمیه.
- خب میرم، میرم.
کمی فکر کرد و آخر گفت:
- مرده شور هم تو هم رنگ قرمز هردو ببرن
و اینگونه بود که رنگ زرد نتوانست دعوای آن دو دوست قدیمی را حل کند و جایی برود.
او ناچار بود همهی عمرش را در یک جنگ ابدی بین آنها سپری کند.
نویسنده: سپنتا بحیرایی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
#گزارش
۱. از میزان فعالیت گروه حرفههنر راضیام.
با حذف و ترک افراد غیرفعال اتفاقاً میزان فعالیت گروه بیشتر شده.
کاملاً یادم مانده که یکی از اساتید مدیریت میگفتند: "لامپ سوخته را باید عوض کرد"
توضیحشان این بود که وقتی فردی در گروه فعالیت نمیکند، منظم نیست، حاضر به همراهی در برنامهها نیست، بعد از کلی گفتگو بازهم همکاری لازم را نمیکند و انرژی گروه را هم میگیرد، آنوقت دیگر تعلل جایز نیست.
محترمانه خواستم بروند و بعد از آن در پیوی با من بحث نکنند.
۲. در تصاویر چند مورد نظر مثبت و گاهی شاد و شوخ به آثار دیگر اعضا میبینید.
دوتا از پایههای گروه از همان ابتدای تشکیل بر اساس همدلی و شوخی/ طنز بوده و هست.
البته که آموزشها و نقدهای جدی هم سرجایش است و همه قبول داریم نقد برای رشد و پیشرفت است.
اگرچه کسی که اثرش نقد شده، حق دفاع بعد از نقد و نپذیرفتن را هم دارد.
آموزش هنر و فعالیت هنری رُکن #گروه حرفههنر و #فعالیت_گروهی ما است.
✍️ زهرا ملکثابت
۲۲/آبان
.
.
#دلنوشته
کاش ماه ها شماره نداشتند
وقتی میگفتی آبان
دلم برایت قنج میرفت.
نویسنده: فاطمه سادات زارع
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
#روایت_من
جائی شنیدم که دیگر هنرجوی صفر به آن معنا که در دهههای پیشین بوده، پیدا نمیشود.
کسانی که در دورهها و کلاسهای هنری شرکت میکنند چیزهایی را بلدند.
بهترین روش، خواستن کار عملی و نقد آثار است.
امروز در یک جلسه نقد عکس شرکت کردم و در همین چند دقیقه چیزهای خوبی یادگرفتم.
به هنرجویانم مدام توصیه میکنم که بنویسند تا نقد کنم.
معتقدم تئوری و عناصر را میشود در کتابها یافت
و یا همزمان با کار عملی یادگرفت.
+ (بر در میزنم دیوار تو بشنو) 🤭
.
#شعر
روز کتاب و کتابخوانی وکتابدار مبارکباد
همدم تنهایی
بالهایی که تو را تا به ثریا ببرد
همدمی هست که مهر تو به دلها ببرد
بهترین دوست برای تو کتاب است کتاب
همنشینی که دهد جمله سوال تو جواب
باتوهمراه شود در همه جا تا فردا
تکیه گاهیست که هموارکند مشکلها
مهربان است وصمیمی وخرد آموزد
همه جا یار شود نور هنر افروزد
نام نیک تو بماند به جهان با دانش
علم آموز که باشد سبب آرامش
✍پروین امیدواری
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
#دلنوشته
آخرين بار به من گفت
صدايت را برايم بفرست!
اما نمي دانست
گنجشك اگر گريه كند مي ميرد...
نویسنده: مرضیه قاسمی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
#شعر
مرغ پا در بندم اما،جرات پرواز دارم
در قفس هستم ولی طبع سخن پرداز دارم
شاعر: صفرعلی شفائی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
#شعر
همپای انسان بودن
گاهی مترسکی بودم
در آغوش باد
شاعر: نسرین صولی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
#داستان
"زندگی اساطیری!"
- زندگی آنقدر ارزش نداره که به داشتنش فکر کنی!
- اینها رو برای این میگی که آرومم کنی؟
- نه ما همدردیم بی آنکه هم رو ببینیم.
- تو کی هستی؟ مامور اعدام؟
- کوری مگه کنارت قراره اعدام بشم... فکر کردی تنهایی سفر میکنی؟
- چشم بند دارم دیگه کوری نمیبینی؟
- دیوانه منم چشم بند دارم.
- چرا انقدر خوشحالی؟
- چون اعدام ما جنبه های خوب هم داره... بهتره به اونها فکر کنی!
- نگاه کن... چی دارم میگم تو که کوری، الان همه دارن به ما نگاه میکنند، این که معروف باشی و بمیری که خوبه.
- معروفیت ما کذاییه
- ببین سفسطه نکن معروفی معروفیه دیگه اسم من فردا توی روزنامه هاست آقای ع ب سلطان کوکائین ایران اعدام شد. جاودانگی به همین شیرینیه
- من فقط تو دعوا چند نفر بودیم اما
- اما چی؟
- نتونستم ثابت کنم قتل رو انداختن گردن من
- خب داداش تو الان یه آدم بزرگی یه یاغی مدرن مثل سمیتقو مثل شیخ خزعل.
- دیوانهای! اونها که آشوبگر و تجزیه طلب بودند
- حالا اسمت کنار خوبای شر باشه که خوبه، خداروشکر کن همینکه داری با سلطان حرف میزنی چیزیه که سهم هر کسی نمیشه... چرا اعدام نمیکن چقدر لفتش میدن؟ خسته شدم بابا
- تو توی زندگیت خونه آنچنانی ماشین آنچنانی داشتی به رویاهات رسیدی و داری میری من چی؟
- عشق اساطیری نشنیدی؟ خوب اینم که تجربه کردی زندگی اساطیری هست خیلی رمانتیکه کافیه دنیا رو جور دیگهای ببینی یه آدم که از صبح تا شب سگ دو زد آرزوهاش مثل سگ ازش فراری بودن این زندگی اساطیریه اگه میرسیدی که اساطیری نبود یه پولدار مرفه بی درد بی خاصیت بودی.
- موافقی سکوت کنیم به اساطیر بپیوندیم؟
- موافقم.
نویسنده: سپنتا بحیرایی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
.
#داستان
داستان "ملکه در رویاها"
نویسنده: زهرا ملکثابت
غمخوردن رسمش بود یا جزوی از وجودش، مثل تَرَک و شیاری که نمیتوان از ماسههای کویر جدا کرد.
بارغصه را،_ همانقدرش که پیدا بود_ چروکهای زیر چشمِ بیبی میکشید تا خطوط اخموی پیشانیاش و با آهکشیدن از کنجِ سینه سوختهاش فشردهتر میشد.
میگفت: "هیچ وقتِ عُمرم زرشکی نپوشیدم"
نپوشیده چون همیشه عزا نگهداشته؛ عزای فامیل نزدیک، دور، همسایه، هممحلهای و حتّا غِیر و غریبهها...عزاهای ناتمام.
بیبی بهخاطر دل این و برای نشکستن دل آن، برای خودش دل نداشت.
فقط یکبار زرشکی پوشید، آنهم به اصرارِ نوهها و شیرینزبانیِ نتیجهها.
روز تولد هفتاد سالگیاش، در پیراهن بلند زرشکی و کنار غنچههای سربسته رُز، صورتِ گردش از شرم گُر گرفتهبود.
فردای تولد، پیراهن زرشکی از روی خطهایش تا شده و مرتب در جعبهاش بود. انگار کسی آن را نپوشیده.
بیبی گفت:
_ "واسهی دل شماها بَر کردم. حالا ببرین خیریه."
صدا در صدا انداختیم امّا نظرش عوض نشد.
آب رُزها را تازه کرد و گفت:
_ "بازم گل بیارین! من گل دوست دارم."
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
❓️ سوال شما:
هنوزم وقت داریم واسه ارسال عکسها به جشنواره (دانشآموزی مدرسه)؟
جواب من:
اِی شیطونا، فهمیدم جمعه رفتین طبیعتگردی و عکس گرفتین 😁
آخرین مهلت ارسال آثار: ۳۰ دیماه
ولی زودتر بفرستین و ثانیه آخر نگذارین🙂
سوالی دارین من اینجام
@zisabet
#دلنوشته
تو هر صبح با صداي آفتاب
در آرزوي من
شكفته مي شوي....
و نفس هاي خسته ي مرگ را
از انزواي اوقاتم
به كوچ مي كشاني
تا هنگامي كه شب
اندوهي كهنه در گلويم كاشت
ريشه اش را
با تشعشع لبخندت بسوزاني....
نویسنده: مرضیه قاسمی
عضو گروه حرفههنر
🔻🔻🔻🔻
حرفههنر
https://eitaa.com/herfeyehonar