eitaa logo
حِرفِه‌ی هُنَر
446 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
197 ویدیو
100 فایل
واسه چی خیال میکنی اینجا مجازیه و نمیشه پیدات کرد؟ مواظب حرفهات توی پیوی باش! امنیت کانال : رقیه فرمایشی
مشاهده در ایتا
دانلود
حِرفِه‌ی هُنَر
👆فایل pdf کتاب " زن، زندگی، آزادی" در اپلیکیشن طاقچه «زن، زندگی، آزادی» را از طاقچه دریافت کنید
🟢 اگر نقد یا نظری بر این کتاب دارید تا ساعت ۱۹ ارسال بفرمائید. بعد از این ساعت لطفا هیچ مطلبی را در زمینه نقد و تحلیل این کتاب ارسال نفرمائید. با تشکر زهرا ملک‌ثابت @zisabet 🟢🟢🟢
📗 یادداشتی بر کتاب " زن، زندگی، آزادی" 🖋 یادداشت‌نویس: سید جواد امامی میبدی من معتقدم به چنین آثار مستقیم گویی هم نیاز داریم. مثل کتاب های آموزشی روانشناسی که داستانی بودنش در حد نمک است. بله از نظر داستانی ضعیف است و طبیعی است نه جای داستان را تنگ می کند و نه جای خاطرات و متون تحلیلی و شبهه زدا را. در نگاه اول، این کتاب مرا به یاد کتاب دیگری که در زمینه مسائل حقوق زنان در ایران است، انداخت. کتابی با نام "از گت ارشاد تا چادر المیرا". کتابی که در فضای مناظره دانشجویی به گفت و گوهای رسمی و منطقی پرداخته و بدون داستان پردازی، ماجراها را پیش می برد. جایی که محتوا در قالب داستان بلند جا نمی شود و فوریتی برای رساندن آن به بخشی از جامعه حس می شود شاید این آثار بد نباشد. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 حرفه‌داستان @herfeyedastan 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
📙 یادداشتی بر کتاب " زن، زندگی، آزادی" 🖋 یادداشت‌نویس: زهرا ملک‌ثابت این کتاب ارزش ادبی و هنری ندارد. نثر و زبان، گاهی شبیه به رُمان‌های زرد و عامیانه است. البته کتاب از لحاظ مسائل جامعه‌شناختی قابل تامل و توجه است. کتاب"زن، زندگی، آزادی" استنادها و ارجاعات زیادی به کتاب " صعود چهل ساله ایران" دارد. من به عنوان خواننده ترجیح می‌دهم کتاب صعود چهل ساله ایالات متحده آمریکا، بریتانیا و چند کشور دیگر اروپای غربی، حتی چند کشور شرق آسیا و چند کشور عرب حاشیه خلیج فارس و غیره و ذلک را هم بخوانم. شاید آن‌ها هم در این چهل ساله اخیر کارهایی کرده باشند. اینکه متاسفانه، نوجوانان و جوانان ایرانی اطلاعات عمومی کم و پائینی از تاریخ و فرهنگ‌شان دارد یک نکته است. نکته دیگر اینکه اینگونه کتاب‌ها از قبیل "زن، زندگی، آزادی" آینده ادبیات فارسی را به صورت جدی تهدید می‌کنند و موجب تنزل ادبیات غنی ما و دستاورد بزرگان این حیطه‌اند. جمله معروفی است که می‌گوید: "زمانی که ادبیات تغییر می‌کند، انقلاب آغاز می‌شود" اگر به چنین جمله‌ای معتقد باشیم کتابهایی از قبیل "زن، زندگی، آزادی" و امثال آن، سبب چیزی می‌شوند که هدف‌ تولیدکنندگان‌شان ردّ و مخالفت با آن بوده. فقط مسئله نویسنده یا نویسندگان این آثار مطرح نیست. از آنجا که اینگونه کتابها به صورت انبوه منتشر می‌شوند و مورد حمایت آشکار و گسترده سازمان‌های دولتی هستند، مسائل و نکات منفی اینگونه کتابها به همان اندازه بارزتر و آسیب‌زننده می‌شود. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 حرفه داستان @herfeyedastan 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
درود ☀️ کار امروز را آغاز می‌کنیم با آثاری که اعضا و همراهان کانال حول محور چالش‌های این هفته نوشته‌اند. 🌱🌱🌱🌱🌱 آثارتان را با موضوع دو چالش این هفته، به این آیدی ارسال کنید @zisabet
می‌خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم نویسنده: فاطمه صادقی از وقتی حرف زدن را یاد گرفتم اولین جمله ای که به زبانم نشست بابا بود. راحت وبدون استرس گفتم «می خوام» هرچیزی را که دوست داشتم. شاید هم آن چیز را به من نمی دادند، یا از دستم می گرفتند، ولی من راحت خواستم ام را گفتم بودم. بزرگ که شدم دنیا شکل تازه برایم گرفت، باید کمتر می خواستم، کمتر حرف می زدم، کمتر می خندیدم چون همه این برای یک دختر عیب بود همه این ها با بزرگ من هم رشد کرده بود. نمی خواهم بزرگ باشم وگفته هایم در دلم بماند می خواهم حرف دلم را راحت به زبان بیارم. راحت بگویم؛ چه کسی را دوست دارم وچه کسی را نه؛ ازچه چیزی خوشم می آید از چه چیزی نه؛ حتی اگر در خلوت هم می خواهم راحت حرف بزنم؛ صداها درونم گوش ام زمزمه می کنند نه نگو، اما من می گویم حرف دلم بهترین سند زندگی من است.... 💫💫💫💫💫💫💫 این اثر برای چالش حرفه‌داستان نوشته شده. کپی جایز نیست. @herfeyedastan
می‌خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم نویسنده: زهره باغستانی میبدی ☆☆چـــــــــــشــــــــــــــم☆☆ آن روزها، که دقیق نمی توانم بگویم کدام روز، مادر بزرگم می گفت: _"دختر هر چی دست و پاش به جا زبونش بجنبه عزیزتره! دست و پا خار کن! خودت رو عزیز کن!" نمی دانم کدام فیلسوفی این بیانه را صادر کرده بود که شده بود قانون و زده بودند سر در خانه که نه، تخت پیشانی دخترها که هر وقت جلوی آینه می روند یا عکسشان توی جوی آب می افتد. به جای این که از چشم و ابروی دلربایشان، توی دل قند آب کنند. این درس را هی با خود تکرار کنند. "به جا زبون، دست و پا بجنبونو بگو چشم" وای به روزی که کسی می خواست این زبان سرخ را بیشتر از گفتن، سالم و چشم و شما درست می گویید بچرخاند. دختر می باید خانه پدر بگوید"چشم" همین طورچشم گویان، بله بگوید و با سبیل کلفتی که تا بعد از بله گفتن سر سفره عقد ندیده بودش هم بگوید...."چشم!" مادر در گوشش گفته بود. _" شوهر خدای دوم، مادر شوهر خدای شوهر، هر چه تو کردی مادر بگو چشم!"باز گفته بود. " چشم...! چشم..! " دلش خواب می خواست. اما چای مادر شوهر، چه؟ باید می جنبید. لباس گل دار و دامن چین هنوز به دلش مانده بود. اما شوهر چشم درانده بود. _" هر چی من میگم. زشته بگن زن فالنی مثل مترسک سر جالیز لباس پوشیده، بگو چشم....!" باز گفته بود. " چشم...!" هنوز خودش بچه بود، دلش بچگی می خواست. خواهر شوهر گفته بود _" وا... تا کی برادرم نگاه بچه مردم بکنه! نکنه نازایی؟!" شکمش بالا آمد. دلش انار ترش می خواست. اما سفارش کرده بودند. _" ترشی نخوری بچه ات دختر میشه" آب دهانش را با ویارش قورت داد ه بود و گفته بود: "چشم" حاالنگاهش به آینه است. همان که تویش نگاه کرده بود و مادر سقلمش زده بود بگو بله و او گفت بود ," چشم" " چشم، چشم" ها کار خودشان را کرده بود. مثل موریانه ای، کم ک مک افتاده بود به موهایش، رنگ همه را خورده بود. یک دست سفید، درست رنگ " چشم." زیر چشم جای پای "چشم."مثل پنچه های کلاغه مانده بود. بین دو ابرو "چشم" دو خط جاده کشیده بود. عمیق..! با خودش گفت: " چشم" گفتن یک جا کارم را آسان می کند. عزرائیل که بیاید و بگوید جان بده! راحتم شده، می گویم "چشم" 💫💫💫💫💫💫💫💫 این اثر برای چالش حرفه‌داستان نوشته شده. کپی جایز نیست. @herfeyedastan
کتاب قهوه یزدی در کتابسرای ملک موجود شد. همشهریان یزدی، از امروز می‌توانید کتاب قهوه یزدی، اثر زهرا ملک‌ثابت را از کتابسرای ملک تهیه بفرمائید. آدرس: یزد، بولوار شهید صدوقی، بعد از پل عابر پیاده، رو به روی مدرسه حکیم‌زاده، ( ناصر ملک‌ثابت) @herfeyedastan
حرفه‌داستان، این روزها با محوریت در حوزه حجاب و عفاف فعالیت می‌کند. البته فعالیت‌های تخصصی در گروه بانوان انجام می‌شود. در کانال عمومی شَمائی از فعالیت‌ها را بازتاب می‌دهیم. یکی از معدود کتاب‌هائی که تاکنون در این زمینه منتشر شده کتاب است. فارغ از اینکه چنین کتاب‌هایی را می‌پسندیم یا نمی‌پسندیم، می‌خواهیم در به بررسی و نقدشان بپردازیم. این کتاب در اپلیکیشن طاقچه و فیدیبو موجود نیست. حجم کتاب بیش از ۴۷۰ صفحه است. بنابراین تا ساعت ۱۹ جمعه ۱۹ خرداد، منتظر دریافت نقد و نظرات شما به این کتاب هستیم. @zisabet 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گروه ادبی حرفه داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بخشی از کتاب دختران آفتاب، کتاب انتخاب شده برای نقد در حرفه‌داستان: «چند قدم دیگر رفتم و دوباره برگشتم به‌سمت فاطمه. - فاطمه جان! سرش را بالا آورد اما این‌بار نگاهش غریبه بود! - التماس دعا، فاطمه جان! - محتاجیم به دعا! دیگر معطل نکردم و خودم را به کفشداری رساندم. میان دو نیروی متضاد گیر کرده بودم. یکی مرا به درون می‌کشید و دیگری به بیرون هل می‌داد. نگاهی به برگه‌ی زیارت عاشورا کردم. سعی کردم بفهمم فاطمه کجا را می‌خواند. احساس کردم که حتی صدایش را هم می‌توانم بشنوم. - الهم اجعنی فی مقامی هذا ممن تناله منک صلوات و رحمت و مغفره. کفش‌ها را گرفتم. کفش‌های خودم را گذاشتم روی زمین تا پایم کنم. دوباره صدای فاطمه آمد. صاف و شفاف! - الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. رویم را برگرداندم به‌سمت صدا. صدای مهیبِ شدیدی زمین و زمان را به هم ریخت. یا فاطمه‌ی زهرا! احساس کردم چیزی جلوی صورتم منفجر شد. موجی از گرما از روی سروصورتم گذشت. چشم‌هایم سوخت و گوش‌هایم تیر کشید. بی‌اختیار فریاد زدم: یا فاطمه‌ی زهرا! تازه بعد از آن بود که فهمیدم صدای انفجار از توی حرم بوده است... به یاد خواب دیشب افتادم. آتش! فاطمه!...» 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حرفه داستان @herfeyedastan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝 سلام، تعداد آثار ارسال شده برای چالش این هفته حرفه‌داستان زیاد است. متشکرم از صبوری نویسندگان گرامی ممنون از نظرات لطف خوانندگان ارجمند @zisabet
می‌خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم نویسنده: هانیه اسماعیلی می‌خواهم در مورد روزهایی حرف بزنم که در بیمنطق ترین وضعیت وجودی خویشم! ظهر هوس کِی اف سی کرده ام که صف طویلش از انطرف چهارراه تا اینطرف است یادم باشد یکبار اینجا که بودم نهار مرغ سوخاری بخورم ! نیم ساعت است تایمر چراغ قرمز روی عدد سه مانده است و کف خیابان پر از ادم و ماشین است. راستی اینجا رقص باد میان برگها از همه چیز قشنگتر است و ایضا برگ توت های جوان که تابحال هیچگاه از زاویه ی بالا ندیده بودمشان! کلاس کناری منطق درس میدهد و من اکنون در بیمنطق ترین وضعیت وجودی خویشم! لپهایم را از باد پر و خالی میکنم و کمی عکاسی از ترک دیوار جای منطق نداشته ام را پر میکند اکنون من در بیمنطق ترین حالت وجودی خویشم! بوی خوشی می اید انگار کمی بالاتر از اینجا شیشه‌ی عطری شکسته است! 💫💫💫💫💫💫💫 این اثر برای چالش حرفه‌داستان نوشته شده. کپی جایز نیست. @herfeyedastan
می‌خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم نویسنده: معصومه جعفری ما نسل سوخته‌ی دل مرده‌ایم. همه ی دختران هم سن و سالم می دانند(دهه ی پنجاهی ها را میگویم): -هیس دخترها نباید بلند بخندند. زمانی که بلوغ جسمی و ذهنیمان را پشت دیوارهای یخ زده احساس پنهان کردیم که مبادا به دید حقارت نگریسته شویم، در خود جا ماندیم. زمانی که چون پیر زنان زیر هزار توی حجاب در سن کودکی روح وتن مان را اسیر کردند، خشکیدیم ، غافل از انکه کودک درونمان روزهایی را از ماطلب خواهد کرد که به بازی نگذشت. پشت دیوارهای جنگ به تاراج طوفان غم و اندوه رفت. ما کودکی نکرده بزرگ شدیم. احساس؛ این خط قرمز فرهنگ را به صلابه کشیدند، گفتند: -بعد ازدواج، مهر و محبت خود به خود بوجود میاد! غافل از اینکه احساس زمانی جوانه می زند که تفاهمی باشد. کدام تفاهمی دیده اید که ندیده و نشناخته پدیدار شود؟ من هم حرفی دارم.. در من بسیار من هایی است که نشکفت و روحم این پایبست خانه ام ویران است. 💫💫💫💫💫💫💫 این اثر برای چالش حرفه‌داستان نوشته‌شده. کپی جایز نیست. @herfeyedastan