موضوع چالش: میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم ...
یادمان ندادند چگونه حرف بزنیم. یادمان ندادند چگونه بشنویم یا چگونه پاسخ دهیم.
حرفهای نزده خشم و کینه میشود.
امروز میخواهم راجع به یک موضوعی حرف بزنم.
امروز میخواهم راجع به تجربهای حرف بزنم که شاید برای دیگران مفید باشد.
امروز میخواهم حرف دلم را بزنم.
نوشتههاتون را به این آیدی ارسال بفرمائید
@zisabet
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
@herfeyedastan
می خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم...
نویسنده: زهرا غفاری
هیچ کس به من یاد نداد حرفم را بزنم.
من هم حرفی دارم. یک حرف که هیچ،خیلی حرف ها دارم،حرف هایی ،از کودکی ام، از نو جوانی ام ،از جوانی ام، از ازدواجم وبعد از آن ،من از همه ی روزها وسالهای عمرم حرف دارم. هر دوره از زندگی کسی جلوی دهانم را گرفت وحرف هایم را در نطفه نابود کرد.کودک بودم ،آمدم حرف بزنم گفتند: بچه فضولی نکن ،بشین سر جات ...در نوجوانی به من گفتند: دختر نباید این قدر پررو وپرحرف باشه...جوان شدم آمدم حرف بزنم خیلی مودبانه توی دهانم زدند : تو دخالت نکن ،گنده تر از دهنت حرف می زنی...ازدواج کردم .این بار تا آمدم حرف دلم را بزنم همسرم گفت: خفه شو! ...چقد حرف می زنی . پا میشم می زنم تو دهنت ها!...
و من یاد گرفتم همیشه خفه باشم .یاد گرفتم در هر دوره ای از زندگی به دلیلی کر وکور ولال شوم تا زندگی ام پایدار باشد . تا زندگی ام ادامه پیدا کند. و من تا به امروز لال مانده ام.
لال مانده ام تا دیگرانی که نگذاشتند من حرف بزنم ،خودشان حرف بزنند.
آخر هیچ کس به من حرف زدن را یاد نداد.
یاد نداد ،چون خودش حرف زدن را یاد نگرفته بود. ومن همه ی عمر در حسرت اینکه حرف هایم را بزنم ،مانده ام ...من ،اما بر خلاف دیگران ،حرف زدن را به فرزندانم آموختم ، آموختم که نترسند و حرف بزنند.
💫💫💫💫💫💫💫
این اثر برای چالش حرفه داستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedsstan
#متن_حرف_من
حِرفِهی هُنَر/ زهرا ملکثابت
می خواهم راجع به این موضوع حرف بزنم... نویسنده: زهرا غفاری هیچ کس به من یاد نداد حرفم را بزنم. من ه
متن جسورانه و جالبی است و بازهم از این قبیل متنها را در کانال حرفهداستان خواهیم گذاشت😉
جسارت شما در برداشتن قلم و نگارش چقدره؟
به اینجا ارسال کنید
@zisabet
میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم
نویسنده: زهره کارگر
هیچ وقت یادم ندادند که حرفم را بزنم شاید اصلا خودشان هم بلد نبودند، شاید وقت یادگیری را نداشتند، نمیدانم...
اما من از وقتی بخاطر همین نابلد بودن نتوانستم حرف دلم را بزنم و وقتی بعد از مدتی این جسارت را پیدا کردم حرفمم را بد گفتم و همین بد گفتن آغاز درد کشیدن من شد...
درد کشیدم و باز هم بلد نبودم به کسی بگویم که از درون دارم میسوزم...
سوختم و سوختم و سوختم...
از آن روز که اتفاقی جلوی آیینه تارهای سفید میان موهایم را دیدم با اینکه فقط هجده سالم بود عزمم را جزم کردن برای یادگیری هنر؛ هنر گفت وگو...
هنر چگونه حرف زدن...
اما الان یاد گرفتم. یاد گرفتم که چطور از حق خودم دفاع کنم، حرف دلم را بزنم.
یاد گرفتم حرفم را بزنم و با سنتهای بجنگم؛ دختر نباید زیاد حرف بزنه، دختر پرحرف تو خونه میمونه، خفه شو و هرچی بزرگترا گفتن بگو چشم و... اگرچه بارها بارها با حرفهایشان در دهانم زدند اما خوشحالم چرا که احساس میکنم انسانم و از حقوق خودم دفاع کردم.
💫💫💫💫💫💫💫💫
این اثر برای چالش حرفهداستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedastan
#متن_حرف_من
بررسی کتاب " زن، زندگی، آزادی" در کانال حرفهداستان
از آنجا که برنامه این هفته کانال حرفهداستان با محوریت حجاب و عفاف است
و از آنجا که یکی از اهداف گروه ادبی حرفهداستان حمایت از حقوق و کرامت زنان است
این کتاب فردا، دوشنبه ۱۵ خرداد ساعت ۲۱ بررسی میشود. انشاالله
اگر این کتاب را خواندید و نظری دارید به مدیر گروه ادبی حرفهداستان ، تا قبل از ساعت ۱۹، دوشنبه ۱۵ خرداد ارسال کنید.
شایان ذکر است که این کتاب روی جلد و صفحات اول کتاب نام نویسنده/ نویسندگان و نام انتشارات ندارد.
منتظر دریافت نظرات شما در مورد تحلیل و بررسی این کتاب از لحاظ عناصر داستانی و محتوا هستیم.
همچنین اگر پیشنهادی برای اجرا و بازتاب نظرات در مورد این کتاب به صورت مکتوب/ فایل ویدئو/ فایل صوتی/ برنامه آنلاین و ... دارید، بفرمائید.
پیشاپیش از اینکه داستانها و مطالب خارج از برنامه حرفهداستان را ارسال نمیکنید، متشکریم.
زهرا ملکثابت
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
گزیدهای از کتاب "زن، زندگی، آزادی"
مغزم شروع به آنالیز کرد که دیشب چه اتفاقی افتاد و من چرا اینجا هستم و همزمان سعی کردم خودم را از تخت جدا کنم.
آرام، آرام خودم را به در اتاق رساندم و در را باز کردم؛ خانهای ساکت، آرام و به شدت تمیز و مرتب. یک دفعه نگاهم به کاناپه افتاد. میخکوب شدم؛ بله! همان پسری بود که دیشب درِ پارکینگ را بست. قد بلندی داشت. بیچاره با حالتی مچاله خوابیدهبود؛ از این کارش خوشم آمد.
صفحه ۶
#گزیده_کتاب #زن_زندگی_آزادی
@herfeyedastan
🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️
👆فایل pdf کتاب " زن، زندگی، آزادی" در اپلیکیشن طاقچه
«زن، زندگی، آزادی» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/141110
🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️
این کتاب ۱۵ خرداد، ساعت ۲۱ در حرفهداستان، بررسی میشود
@herfeyedastan
🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️🔷️
سلام
با جملهای به یادماندنی از خانم زهره باغستانی از اعضای حرفهداستان کار امروز را آغاز میکنیم:
" نوشته ها... کتاب ها و جمله های شما جرات شماست... با افتخار جراتتان را به همه نشان دهید."
🌱🌱🌱🌱🌱
آثارتان را با موضوع دو چالش این هفته، به این آیدی ارسال کنید
@zisabet
موضوع چالش: میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم ...
یادمان ندادند چگونه حرف بزنیم. یادمان ندادند چگونه بشنویم یا چگونه پاسخ دهیم.
حرفهای نزده خشم و کینه میشود.
امروز میخواهم راجع به یک موضوعی حرف بزنم.
امروز میخواهم راجع به تجربهای حرف بزنم که شاید برای دیگران مفید باشد.
امروز میخواهم حرف دلم را بزنم.
نوشتههاتون را به این آیدی ارسال بفرمائید
@zisabet
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
@herfeyedastan
میخواهم راجع به این موضوع حرف بزنم
نویسنده: نجمه پارسائیان
وقتی چهار پنج ساله بودم درخانه یکی از اقوام گرامافونی دیدم که بلندگوی بزرگ وزیبایش توجهم را جلب کرد.از صاحبخانه پرسیدم:"این گوش دستگاهه؟ ." مرد،اول نگاهم کرد وبعد بلند قهقهه زدوگفت:"مگه میشه گوش، به این بزرگی باشه؟ این دهن گرامافونه." ودوباره خندید.من ان روز معنی خنده هایش را نفهمیدم . ساعتها به گرامافون خیره شدم وفکر کردم که "چرا باید دهنِ به این بزرگی داشته باشه ؟! ."
اما وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم که ان مرد راست گفته است؛ دهان پدر، مادر، معلم ،همسایه، دایی ، عمو و همهی اطرافیانم ان قدر بزرگ بود که به جای من حرف می زدند ،نظر می دادند.انتخاب می کردند وتصمیم می گرفتند!
آنها با دهانهای بزرگ وگوشهای کوچک شان هرگز نفهمیدند که من هم حرفی دارم.حالا من با دهانی دوخته شده، قلم به دست گرفته ام و در گوش کاغذ فریاد می زنم :"من هم حرفی دارم لطفا گوش کنید ."
💫💫💫💫💫💫💫
این متن برای چالش حرفهداستان نوشته شده.
کپی جایز نیست.
@herfeyedastan
#متن_حرف_من