حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
💙💙🕊"""))!
تمامآیہقرانهمیناست
بہقرآنحرفیزداناینچنیناست
بهڪوریدوچشماهلجهالت فقطحیدرامیرالمومنیناست. .♥️ #السلامعلیڪیاعلیبنابیطالب..🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بامهرتوهردلےشرفمےگیرد♥️
عشقتودلمراهدفمےگیرد🏹:)
هرڪسڪبہذڪریاعلےدلگرماست•🔥•
ازفاطمہ(س)ایواننجفمےگیرد🕌🤞🏼…
🪴| #هواۍدلم...
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
دلمگرفتهبازمچشامبارونیه خبرآوردنبازمتوشهرمهمونیه شهیدگمنامدوبارهزائرتشدم😭 شهیدگمنامس
#حتمابخوانید...👇🏻
چند بار دِلـ❤️
همسر شهید...؛
دختر شهید...؛
مادر شهید...؛
رو شکستیم...💔!
کسی که جگر گوششو واسه امنیت الان ما فرستاد🚶🏻♂
تا امنیت الان منُ تو رو تأمین کنه...!
#یادتونرفته...💁🏻♂
ما سه تا شهید دادیم...⚡️
تا جنازه برهنه دخترمون تو تیررس قرار نگیره...😲
#سهشهیددادیم...!
میخواستن غیرت💪🏻مردان ما رو...؛🧔🏻
به سخره بگیرن..🙄
الانکو...؟🤔
اونغیرت...؟🙎🏻♂
کار به جایـے کشیده کِ...؛
الان آقا پسرای خودمون...🧑🏻
دارن به ناموس خودشون دست درازی میکنند..!😯😠
#اونغیرتهاکو...؟؟😐
مُرد..!😑
مُرد اون غیرت ها...!🚶🏻♂
#حیاکو..!😐
ما شهیده کم نداشتیماااا...☝️🏻🙄
#شهیدهسهامخیام🧕🏻
#شهیدهمرضیهدباغ...🧕🏻
#شهیدهزینبکمایـے...!🧕🏻
میدونے زینب چند سالش بود..!🧐
همش۱۷"۱۸سال داشت...
که شهیده شد...⚡️
توسط منافقین...🙎🏻♂
با چادر خودش کشتنش...😳
سه روز مفقود بود...😓
الان دخترا ی ۱۷"۱۸ساله..!👱🏻♀
چجورین...؛🧐
هنوزفکمیکنندبچهان..!😐
تیپ زدناشون...👀😑
روسری هاشون روز به روز عقبتر..😑
مانتوها روز به روز به بلوز تبدیل شد...😑👚
وآرایش کردن های بیرون...😑💄
روز به روز غلیظ تر میشن...!✋🏻
اون حیا کجا رفته..؟؟! 👣
#بخداظهورنزدیکِ..
به خودت بیا رفیق...🧔🏻🧕🏻
تموم کن اون کارارو..؛☝️🏻
#دعامےکنمبراتونصبرتوندرمحبتآقاصاحبالزمانکمبشه...✌️🏻
مشتاق دیدار حضرت باشے...🌸:))
تازه این موقع داری زندگی میکنے...!
#گمنام
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
💫صبح خود را با سلام به
چهارده معصوم شرو؏ کنیم💫
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺭﺳﻮﻝَﺍﻟﻠﻪوعلی اهلبیتکالطیبینالطاهرین🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦو رحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏِﯾﺎﻓﺎﻃﻤﺔُﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﯿﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖اﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﺤﻤﺪَﺑﻦَﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺟﻌﻔﺮَﺑﻦَﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﻮﺳﯽﺑﻦَﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُﻭﺭﺣﻤﺔﺍﻟﻠﻪﻭﺑﺮﮐﺎته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎﻭﺭﺣﻤﺔﺍﻟﻠﻪﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﺤﻤﺪَﺑﻦَﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖ﺍﻟﺴﻼﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼورحمهاللهوبرکاته🖐🏻
💖السَّلامُعلیکَیابقیَّةَاللهِیا اباصالحَالمهدییاخلیفةَالرَّحمنُویا شریکَالقرانایُّهاالاِمامَالاِنسُو الجّانّسیِّدیومَولایْالاَمانالاَمان..
ﻭﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🖐🏻
زیارت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام در روز دوشنبه🌸
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ
زیارت حضرت امام حسین علیهالسلام در روز دوشنبه🌸
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ ، أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً ، وَجَاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ ، فَعَلَيْكَ السَّلامُ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ ، وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ؛ أَنَا يَا مَوْلَاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ ، وَظَاهِرِكُمْ وَبَاطِنِكُمْ ، لَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ مِنْهُمْ ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ ، هٰذا يَوْمُ الإِثْنَيْنِ وَهُوَ يَوْمُكُما وَبِاسْمِكُما وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكُما ، فَأَضِيفانِى وَأَحْسِنا ضِيَافَتِى ، فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا ، وَأَنَا فِيهِ مِنْ جِوارِكُما فَأَجِيرانِى ، فَإِنَّكُمَا مَأمُورانِ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجارَةِ ، فَصَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكُمَا وَآلِكُمَا الطَّيِّبِينَ.
رفته بودی که بیایی چقـدر طول کشید؟
عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید!
مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی ...
مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی
#اللّهُمَّ.عَجِّل.لِوَلیک.الفَرجَ 🌼
🔹مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها
#صبحت.بخیرآقای.من🍃💚
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
﴿خوࢪشیـدوماھ
دورِسـࢪش چࢪخ میزنند
یعنےڪہ کهـکشان شدھ
آواࢪهےحـسینـ♥️﴾
ـ ـ صلےاللهعلیڪیااباعبـدلله
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
﴿خوࢪشیـدوماھ دورِسـࢪش چࢪخ میزنند یعنےڪہ کهـکشان شدھ آواࢪهےحـسینـ♥️﴾ ـ ـ صلےاللهعلیڪیااباعبـد
وَأمَاالفُؤادفَحَسبِےأنتَسَاکِنُہ
واماقلب🌿-
همینکہتوساکنآنهستے
مرابس|♥️
#حسینمن(:
وَمـنتماماُمیـدمرا
پیچیدهامدوردسـتانِخُـدا..♥️🔗!
حقیقتشچُنانرئوفی،
کههِیدرِخانهاتسبزمیشوم..!!💚
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
#حرفاخودمونی ✨^^
نرسیدهبودبرایامتحانخوببخونه!😥
فقطدودرساولروخوندهبود..✌️🏼
چیززیادیبلدنبودتقریبامیدونستایندرسرو میافته!🚶🏻♂
سرجلسهیهنگاه بهبرگهکرد👀
ازهرسوالچندتاجملهمیتونستبنویسه!📝
یادشافتادجزوهایندرستوگوشیشه📲
گوشیشمتوجامدادیشکناردستش❗️
گوشیآرومدراورد😶
گذاشتکناردستش
چندبارخواستگوشیوبازکنهوجزوهروبالابیاره...
اماهمشمیگفتبهچهقیمتی!💰
خداروچیکارکنمدارهمیبینه!🌱
توکلبرخداخودشکمکمیکنه!♥️
نمرهاولیششدهبود۹🤦🏻♂
نمرهنهاییشواستاد۱۰دادهبود
خوشحالبودکهقبولشده🤩
گفتمانگارشقالقمرکردی !
۱۰اونمباکمکاستادذوقداره؟😐
گفت:نهاینکهتوشرایطسختدستمبهگناهو
تقلبنرفتذوقداره..😎
۱۰باکمکاستادشرافتدارهبهییستباتقلب
نداره؟؟✌️🏼
ࢪفیقشرایطگناهکردنهمیشهفراهمه😈
اینتوییکهبایدبانفساماࢪهخودتبجنگی
وشکستشبدی..
یادتنࢪهخداتوࢪومیبینه..🙂💛
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
ڪجانشانتوجوییماۍمهرفروزندهۍهدایت و نصر!
باڪـه گوییم حدیثتلخهجرانوانتظار؟
اۍآخرینعشوھۍعرش،
اۍنخستینامیرغایبازنظر!
مولایمن، یوسففاطمه!
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ♥
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#تلنگرانه|💙|
.روزِ حساب کتاب کهِ برسه..ر
بعضی از گُناهات رو کهِ بهت نِشون میدن،
میبینی براشون استغفار نکردی،
اصلاً یادت نبوده !
امّا زیرِ هر گُناهت یه استغفار نوشته
شده..!
اونجاست کهِ تازه میفهمی
یکی به جات توبه کرده....
یکی که حواسش بهت بوده؟
یه #پدر دلسوز..
یکی مثلِ #مهدی عج....
[ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا..]
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_چهل_شش کمیل به دی
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #صد_چهل_هفت
چشمانش را آرام باز کرد،مکان برایش غریب بود،به اطراف نگاهی انداخت با دیدن دکور و تجهیزات متوجه شد که در بیمارستان است.
اما او چرا اینجاست؟!
چشمانش را روی هم فشار می دهد و کمی به خودش فشار می اورد که شاید چیزی یادش بیاید،آخرین چیزی که یادش آمد بحث کردنش با کمیل و سردرد و خوابیدنش بود،تصاویر مبهمی از کمیل که بالا سرش نام او را فریاد می زنید در ذهنش تکرار میشد اما دقیق یادش نمی آمد که چه اتفاقی افتاده.
تا میخواست دستش را تکان دهد متوجه اسیر شدن دستش میان دستان و سر کمیل شد،با دیدن کمیل خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید.
به صورت غرق در خوابش نگاه کرد،باورش سخت بود بعد از چهارسال کمیل الان کنارش باشد،با اینکه هیچوقت نمی توانست نبود کمیل را باور کند حتی این چیز را به سمیه خانم گفته بود اما سمیه خانم در جواب به او گفته بود:
"شهدا زنده اند و نزد خدا روزی می گیرند"
اما الان خدا کمیل را به او برگردانده بود،آنقدر دلتنگش شده بود که دوست داشت روزها به تماشای او بنشیند،
با اینکه اوایل از اینکه خود را چهارسال از آن ها دور کرده بود عصبی شده بود و حتی به جدایی فکر کرد،اما الان کمی آرام تر شده بود و به این نتیجه رسید که او بدون کمیل نمی تواند لحظه ای آرامش داشته باشد،دقیقا مانند این چهار سال...
نگاه به ساعت روی دیوار انداخت
عقربه ها ساعت ۸ صبح را نشان می دادند،تا خیز برداشت تا از جایش بلند شود سوزشی را در دستش احساس کرد و آخی گفت.
کمیل سریع بیدار شد و از جایش بلند شد.
ــ چی شد؟درد داری
رد نگاه سمانه را گرفت،با دیدن جای خونی سوزن سرم ،اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ از جات تکون نخور تا برم پرستارو صدا کنم
سمانه آرام روی تخت دراز کشید
بعد از چند دقیقه در باز شد و کمیل نگران همراه پرستار وارد اتاق شدند.
پرستار نگاهی به دست سمانه انداخت و گفت:
ــ چیزی نیست سوزن سرمت کشیده شده،برای همین زخم شدی خون اومده.
ــ حالش چطوره خانم؟
پرستار نیم نگاهی به کمیل انداخت و گفت:
ــ حالشون خوبه،نیم ساعت دکتر میاد بعد از اینکه وضعیت بیمار چک شد مرخص میشه
ــ خیلی ممنون
پرستار سری تکان داد و از اتاق بیرون رفت.
کمیل به سمانه نزدیک شد وبا چشمان نگران به صورت بی حال او نگاهی انداخت و آرام پرسید:
ــ حالت خوبه سمانه؟
ــ خوبم
ــ دراز بکش تا دکتر بیاد
سمانه انقدر ضعف داشت که نای لجبازی را نداشت پس بدون حرف روی تخت دراز کشید
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #صد_چهل_هشت
بعد از امدن دکتر و امضای برگه ی ترخیص ،سمیه خانم به سمانه کمک کرد تا آماده شود.
کمیل بعد از تصفیه حساب و خرید دارو ،به سمت سمانه و سمیه خانم که کنار ماشین بودند رفت،سریع ماشین را روشن کرد و کمک کرد تا سمانه سوار شود.
در طول راه کسی حرفی نزد با صدای گوشی سمیه خانم سمانه از خواب پرید،نگاهی به اطراف انداخت نزدیک خانه بودند،سرگیجه داشت برای همین چشمانش را بست.
ــ کی بود مامان؟
ــ صغری است،قرار بود صبح بیاد خونمون،الان زنگ زد نگران بود
ــ الان کجاست
ــ تو خونه منتظره
وارد کوچه شدند،کمیل ماشین را در خیابان پارک کرد، و در جواب سوال مادرش گفت که جایی کار دارد،اما سمانه خوب می دانست به خاطر او میخواست از اینجا دور باشد.
به محض پیاده شدن سمانه سنگینی نگاه کسی را بر روی خودش حس کرد،همان نگاه همیشگی که چهار ستون بدنش را از ترس می لرزاند.
با گرمای دستی که بر دستش نشست سرش را بالا آورد و نگاه ترسان و وحشت زده اش در نگاه کنجکاو کمیل گره خورد،برای اینکه کمیل متوجه نشود سریع سرش را پایین انداخت.
ــ چرا دستات اینقدر سردن؟
ــ چیزی نیست،ضعف دارم
کمیل مشکوک پرسید:
ــ لرزیدن صدات هم به خاطر ضعفه؟
سمانه هول کرد و برای چند ثانیه نگاهش را به مرد همسایه که او را با لبخند کریهی نگاه می کرد انداخت اما سریع نگاهش را دزدید!
کمیل همین نگاه چند ثانیه ای برایش کافی بود تا یاد حرف های سمانه بیفتد.
" من شوهر ندارم،اگه شوهر دارم چرا باید هر روز از نگاه کثیف مرد همسایه وحشت کنم "
سمانه از فشاری که کمیل بر دستانش وارد کرد،آرام نالید:
ـ کمیل
کمیل یا چشمان سرخ از خشم،آرام غرید :
ـ خودشه
سمانه متوجه منظور کمیل شد اما گفت:
ــ کی خودشه؟چی میگی کمیل
ــ سمانه بگو خودشه؟
سمانه دستپاچه لبخندی زد و قدمی برداشت و گقت:
ــ بریم داخل حالم خوب نیست
کمیل بازویش را محکم فشرد و تشر زد:
.ــ پس خودشه
ــ نه نه کمیل یه لحظه صبر کن
تا میخواست جلوی کمیل را بگیرد،کمیل به سمت آن مرد رفت،مرد تا میخواست ازجایش بلند شود ،مشت کمیل بر روی صورتش نشست.
کمیل با تمام توان به او مشت می زد،با صدای جیغ سمانه والتماس های سمیه خانم در باز شد و علی همسر صغری با دیدن کمیل سریع به سمتش رفت،سمانه که سرگیجه اش بیشتر شد،کمیل را تار می دید و لکه های تیره جلوی دیدش را گرفته بودند،به ماشین تکیه داد و دستش را برسرش گرفت،احساس می کرد زمین یه دور او می چرخید.
علی سعی می کرد کمیل را از آن مرد دور کند،اما کمیل به هیچ وجه راضی نبود که از مشت زدن هایش دست بکشد.
ــ کمیل سمانه خانم حالش خوب نیست،ول کن اینو
با فریاد علی کمیل مرد را بر روی زمین هل داد و نگاهش را به سمت سمانه کشاند،با دیدن سمانه بر روی زمین و مادرش کنار او،یا خدایی گفت و به سمتش دوید
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه
👤 بشارت نزدیکی ظهور از زبان آیت الله ناصری از قول آیت الله بهجت
#پیشنهاد_دانلود
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh
اگر کسی درجنگ شھید شود،
یک بار شھید شده؛
اما اگرکسی باهواۍ نفسخودشبجنگد،
هرروز شھید میشود🖐🏿(:
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh