eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
755 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت سمانه گرم مشغول صحبت با صغری بود و در کنار صحبت کردن سالاد را هم آماده می کرد،صغری سوال های زیادی می پرسید و سمانه به بعضی ها جواب می داد و سر بعضی سوالات آنقدر می خندید که اشکش در می آمد. با صدای در ،سمانه گفت: ــ کیه نیلوفر دستانش را سریع شست و با مانتویش خشک کرد و گفت: ــ فک کنم آقا کمیل باشند همزمان اخمی بر پیشانی سمانه و صغری افتاد،نیلوفر سریع از آشپزخانه بیرون رفت و صغری در حالی که به جان نیلوفر غر می زد و به دنبالش رفت. باصدای" یا الله" کمیل، ناخوداگاه استرسی بر جان سمانه افتاد،بر روی صندلی نشست نگاهی به دستان عرق کرده اش انداخت ،خودش هم از اسن حالش خنده اش گرفته بود ،لیوان آبی خورد و تند تند خودش را باد زد،صدای احوالپرسی و قربون صدقه های فرحناز برای خواهرزاده اش کل فضا را پر کرده بود. سمانه وارد پذیرایی شد و سلامی گفت ،کمیل که در حال نشستن بود با صدای سمانه دوباره سر پا ایستاد: ــ سلام ،خوب هستید سمانه خانم،رسیدن بخیر سمانه متعجب از فیلم بازی کردن کمیل فقط تشکری کرد و به آشپزخانه برگشت،زهره تند تند دستور می داد و دخترها انجام می دادند ،آخر صغری که گیج شده بود،لب به اعتراض باز کرد: ــ اِ زندایی گیج شدم،خدا به دایی صبر ایوب بده زهره با خنده مشتی بر بازویش زد؛ ــ جمع کن خودتو دختر،برا پسرم نمیگیرمتا صغری با حالت گریه کنان لبه ی چادر زهره را گرفت و با التماس گفت: ــ زهره جونم توروخدا نگو،من به امید پسرت دارم نفس میکشم سمانه و فریبا با صدای بلند میخندیدند،که کمیل یا الله گویان به آشپزخونه آمد. با تعجب یه صغری و سمانه نگاهی انداخت: ــ چی شده؟به چی میخندید شما دو نفر سمانه از اینکه کمیل توجهی به نیلوفر نکرد خوشحال شد و با خنده گفت: ــ از خواهرتون بپرسید کمیل سوالی به صغری نگاهی انداخت،که صغری با گریه گفت: ــ داداش ببین زندایی میخواد اکسیژنمو ازم بگیره زهره که دیگر نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد ظرف خورشت را به کمیل داد وگفت: ــ خدا نکشتت دختر کمیل سرس به علامت تاسف تکان داد: ــ ما که ندونستیم چی شد ولی خدا شفاتون بده و تا سمانه و صغری می خواستند لب به اعتراض باز کنند کمیل از آشپزخانه بیرون رفت. کمیل با کمک محسن و یاسین مشغول چیدن سفره بودند ،با شنیدن خنده های سمانه خوشحال شده بود،دوست داشت هر چه زودتر سمانه این روزها را فراموش کند و زندگیش را شروع کند. خانما بقیه غذاها را آوردند و در سفره چیدند با صدای محمود آقا که همه را برای صرف غذا دعوت می کود کم کم همه بر روی سفره نشستند ... ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
میدانم‌چہ‌خون‌هاریختہ‌شد🥀🖇 ڪہ‌من‌بمانم،حجاب‌و‌عفت‌بمانند... چہ‌وصیت‌هانوشتہ‌شد‌📓🌪 ڪہ‌بہ‌من‌بگویند‌ما
《🤍🌙》 🌸⃟🍃 🌱 ای‌ڪاش‌فقط‌چادرحضرٺ‌زهرا روسرمون نباشه...!همراش؛ •حیایِ زهرایی •عفافِ زهرایی •نگاهِ زهرایی •ڪلامِ‌زهرایی هم‌داشته باشیم...🌱 ڪاش‌به‌خودمون‌بیایم‌وبه‌این‌نقطه برسیم‌ڪه‌چادرمشکۍحضرت‌زهرا صرفایڪ‌چادر‌ساده مشکۍنیست ... . یڪ‌دنیاپراست‌از تکلیف‌وآداب ڪه‌بدا بہ‌حال‌ماڪه‌خودراچادری میدانیم‌و ازآن‌غافلیم... . ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
(^💙⚘^) یا صاحب الزمان من جمعه ها را دوست دارم به امید اینکه شما بیایید اما عصرجمعه که میشود دلم لبریز از غصه نیامدنتان میشود و باز صبرخواهم کرد تا جمعه بعد آقا جان چشم در راهیم ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
•°[🌹✨]°• کمترین هدیه! روز جمعه! رو به قبله! دست به سینه! بر سر پا! کمترین هدیه به مولا! السَّلام علیک یا حجة الله و دلیل اِرادته! 💚
فیلم‌های‌اسرائیلی واقعا‌غمگینه‌؛‌‌‌طرف‌عاشق‌میشه‌به‌دختره‌ قول‌میده‌ تاآخرعمرش‌باهاش‌‌بمونه‌تشکیل‌خانواده‌ بدن‌و ... درحالی‌که‌تو‌میدونی‌اونابیست‌وپنج‌ سال‌بعدرونمیبیند :)! - 😐🚶🏿‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌻💛''↯ ‌- - قسم بھ عشق ڪه نامش همیشہ پابࢪجاست نرفٺه قاسـم ما، او هݩوز هم اینجاسٺ...!🙃🖤 ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
امیدوارم‌هر‌عملی‌راکه مۍ‌خواهیدانجام‌دهید‌فکر‌کنید و‌بایادخدا‌وبرای‌خدا‌انجام‌دهید…🖐🏿 - 🌱
هرکسی‌بی‌ادعاتربود،بالاترنشست ؛ آبرومندنددردرگاه‌تو،افتادھ‌ها :))! - 🌿. ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh