eitaa logo
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
779 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
35 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•°🖤🕊°•°• 🍁 🥀با نورِ تو راه مستقیمے داریم 🍂در صحنِ تو جنة النعیمے داریم 🥀دلتنگ ڪریم اهل ‌بیتیم ولے 🍂صد شڪر ڪه سیّدالڪریمے داریم 💔 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+ رفیق‌جون ! انقلاب‌جمهوریِ‌‌اسلامیِ‌ایران هدف‌درستیه ؛ راهمونم‌راه‌درستیه .. اماماهاآدمای‌درستی‌نیستیم ! ماهیچ‌وقت‌مثل‌اونانبودیم همیشه‌ازشهداعقب‌موندیم ، اوناتونستن‌پروازکنن ؛ ولی‌ماهاگیرکردیم ، ماهااسیردنیاشدیم💔! - ‌.. - ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
┅═✥💧💗💧✥═┅ درسفره اگر کنار نان جان داریم آرام و خوشیم و طبع باران داریم مدیون عروج لاله هایی پاکیم از خـون تمامی شهیـدان داریم 🌷پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با ذکر صلوات
•••🕊 ڪار با توسـل حل میشہ.. از بچہ جبہہ ایھا بپرسیـد! هر جا گریہ بیشٺر میشد بچہ‌ها میشدن..⇩ | یٰا‌ایتہا‌النفس‌المطمئنہ‌إرجعۍ‌الۍ‌ربٰڪ..♥️| 🌱 ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❤️💜💛)))
- ڪلاس‌چندےباباجــآن؟ +چھارم‌ -! - جشن‌تڪلیف‌گرفتی . .؟ +بلھ‌ - هاااادیگہ‌نمیشہ‌ماچت‌ڪرد😄!!
♥️🌿 امام علے عليه السلام: كَثْرَةُ الْأَكْلِ وَ النَّوْمِ تُفْسِدَانِ النَّفْسَ وَ تَجْلِبَانِ الْمَضَرَّةَ. فࢪاوانےِ خواب و خوࢪاڪ، ࢪا تباه میڪند و زيان مے آوࢪد.🍃
♥️🦋 -ڰـږاف🌺⃟🌾 ✖️فرق ما با خدا 👈🏻که انسان تمام خوبی هارو با یک بدی فراموش می کند ...! 👈🏻ولی خدا تمام بدی ها رو با یک خوبی فراموش می کند ...! ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
.•❄🌱 #حجاب 🔴 بی حجابی یعنی 💔خیانت یک زن به زن دیگر... چطور❓ وقتی با بزک کردن خود، دل همسر دیگری ر
∴∴🍁🍂∴∴ 😍⃟🌷 ✍ گوش کن تا دامنت پُر دُرّ کنم / آگهت از زینت چادر کنم🤩 دختران را سدّ فحشا، چادر است / عزت دنیا و عقبی چادر است😌 حفظ چادر، امر حیّ اعظم است / دست رَد بر سینه ی نامحرم است❌ حفظ چادر تا که گردد پرده دار / می شود هر دختری، کامل عیار☺️ حفظ چادر نهی زشتی می‌کند / دوزخی زن را بهشتی می کند🙃 حفظ چادر قدر زن را قائمه ست / زان که چادر یادگار فاطمه ست♥️ این کلام نَغز از پیغمبر است / حفظ چادر بهر زنها سنگر است🧕 بشنو از من، دست و پا گیرش مخوان / از جوانان است، از پیرش مخوان🤗 حفظ چادر از برای بانوان / نصِّ قرآن است؛ چون حِصن اَمان😊 حفظ چادر خطّ و مشی زندگی ست / بی حجابی منشأ آلودگی ست😔 نیست چادر بهر ما محدودیت / بلکه باشد بهترین مصونیت😊 تا شَوی ایمن ز خشم کردگار / چادرت را از سر خود بر مدار😍 ••♡↯ [🌿]❥︎ @herimashgh
📕¦ خدایۍاین‌‌فضآی‌مجازۍچیھ کہ‌مابھش‌دلبستیم💔!'' غࢪق‌شدیم‌داخلش.. یادمہ‌قبلامیگفتن: دنیآتوول‌کن؛آخࢪتت‌روبچسب🌿!" اماالاטּ‌میگم: فضاۍِمجازۍروول‌کن دنیآتوبسازواسھ‌آخࢪت‌رفیق✌️🏻:)!"
‹🚶🏻‍♂🕳› ولے‌حاجۍ‌شما‌کہ‌میری‌هیئت‌و‌از‌ اشکات‌سہ‌تا‌دستمال‌خیس‌میکنے‌ حواست‌هس‌تو‌خونہ‌،‌کے‌هستی ؟! یانہ ؟! احترام‌پدر‌و‌مادر‌یا‌چۍ ؟! 🚶🏿‍♀..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️5صلوات❄️برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان(عج) بفرستین تا انشاالله رمان بارگذاری بشه.🌸🌿
حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان°○❂ 🔻 قسمت #هفتاد_وشش ــ چادرتون
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت غرید: ــ چی گفتی؟ با صدای لرزانی که سعی در کنترلش داشت گفت: ــ گفتم گندکاریای دخ.. با مشتی که بر روی صورتش نشست،جلوی ادامه ی حرفش را گرفت. دستش را بر روی بینی اش گذاشته بود از درد روی شکم خم شده بود، کمیل دوباره به طرف او خیز برداشت و یقه ی او را در مشت گرفت: ــ گوش بده ببین چی میگم،یه بار دیگه تو یا داداشتو یا هر کی از خاندان محبی رو اطرف این خونه دیدم ،به ولای علی میشکمت فریاد زد: ــ فهمیدی؟ و محکم او را هل داد،سهیلا سریع به سمت بردارش که بر روی زمین افتاده بود دوید،و با صدای بلند گفت: ــ بخدا ازت شکایت میکنم،به خاک سیاه مینشونمت کمیل به طرف سمانه و فرحناز خانم که نگران نظاره گر بودند چرخید و آرام گفت: ــ برید داخل سمانه از ترس اینکه کمیل دوباره با کوروش درگیر شود با لحن ملتمسی گفت: ــ توروخدا شما هم بیاید کمیل که دلیل پیشنهاد سمانه را می دانست گفت: ــ نترسید دوباره بهاش درگیر نمیشم ** فرحناز خانم سینی چایی را مقابل کمیل گرفت،کمیل تشکری کرد و چایی را برداشت و نگاهی به سمانه که متفکر روی مبل روبه رو نشتسته بود ،انداخت. ــ تو دیگه چرا خاله جان،اون نااهله برا چی درگیر میشی باش؟ ــ یعنی چون اون نا اهله باید بزارم هر حرفی که دلش بخوادو بزنه ؟ ــ چی بگم خاله جان ــ محسن و سید میدونن؟ ــ نه عزیز دلم نمیدونن نمیخوام قضیه بزرگ بشه تو هم چیزی بهشون نگو ــ چشم،ولی دوباره اومدن خبرم کنید ــ باشه خاله جان کمیل استکان خالی را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد. ــ منم دیگه برم،ممنون بابت چایی ــ کجا خاله الان دیگه وقته نهاره ــ بای برم کار دارم،با شما که تعارف ندارم ــ هرجور راحتی عزیزم اما صبر نن یه چیزی بهت بدم ،بدی به سمیه ــ باشه ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت سمانه که آن همه وقت بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیده بود باید از کمیل تشکر کند ،این فرصت را طلایی دانست‌. ــ خیلی ممنون ــ بابت چی؟ سمانه نمی دانست چه بگوید،بگوید یه خاطر دعوا یا بخاطر دفاع کردنش یا بخاطر مشت زدن تو صورت کوروش،آنقدر حرص خورد که دوبار بدون فکر کردن حرفس زده،با استیصال به کمیل نگاه کرد،از وقتی که کیل به او پیشنهاد ازدواج داد بود،برایش سخت بود که با او صحبت کند و همه وقت هول میکرد. به کمیل نگاه کرد و دعا می کرد که منظورش را از چشمانش بخواند،کمیل نگاه کوتاهی به چشمانش می اندازد و با لحنی دلنشین گفت: ــ تشکر لازم نیست وظیفمه،اینقدر بی غیرتم که ببینم یکی داره به ناموسم تهمت بزنه و ساکت باشم؟ و چه می دانشت که با این جمله ی کوتاهش چه بلایی بر سر قلبی که عشق به تازگی در آن جوانه زده،چه آورد. * سمانه تشکری کرد و چایی را از دست محمد گرفت. محمد روبه رویش روی صندلی نشست و گفت: ــ چی شده که سمانه خانم یادی از دایی اش بکنه،و بیاد محل کار ــ ببخشید دایی نمیخواستم بیام محل کارت اما مجبور بودم ــ نشنوم این حرفو ازت،بگو ببینم چی شده سمانه که همیشه برای تصمیم های مهم زندگی اش محمد را برای مشاوره انتخاب می کرد اینبار هم انتخابش او بود،آرام گفت: ــ کمیل ازم خواستگاری کرد لبخندی بر لبان محمد نشست ،سمانه انتظار داشت که محمد از این حرفش شوکه شود اما با دیدن این عکس العملش مشکوک گفت: ــ خبر داشتید؟ ــ کمیل به من گفت،خب پس دلیل این پریشانی و آشفتگی چیه؟ سمانه ببخندی به این تیز بینی دایی اش زد. ــ نمیدونم دایی، خجالت میکشید صحبت کند و از احساسش بگوید،محمد دستانش را در دست گرفت و فشرد، ــ به این فکر کن که میتونی زندگی در کنار کمیلو تحمل کنی؟کمیلو میشناسی؟با اعتقاداتش کنار میای؟یا اصلا برای ازدواج و تشکیل خانواده آماده ای؟ سمانه سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد: ــ نمیدونم دایی تا میام جواب منفی بدم چیزی به یاد میارم و منصرف میشم ،تا میام جواب مثبت بدم هم همینطور میشه. ناراحت گفت: ــ اصلا گیج شدم،نمیدونم چیکار کنم، محمد لبخندی به سمانه زد و گفت: ــ کمیلو دوست داری؟ ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊📝حرفامون شدہ رسالہ توجیہ المسائل ۱_غيبت… تو روشم ميگم ۲_تهمت… همہ ميگن ۳_دروغ… مصلحتي ۴_رشوہ... شيريني ۵_ماهوارہ... شبڪہ هاي علمي ۶_مال حرام ... پيش سہ هزار ميليارد هیچہ! ۷_ربا... همہ ميخورن ديگہ ۸_نگاہ بہ نامحرم... يہ نظر حلالہ ۹_موسيقي حرام.... ارامش بخش ۱۰_مجلس حرام... يہ شب ڪہ هزار شب نميشہ ۱۱_بخل... اگہ خدا ميخواست بهش ميداد
‌࿐☀️○ 🌺 ‌○☀️࿐ 🌱 💌 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: هرکس از آبروی برادر مسلمان خود دفاع کند، بهشت بر او واجب می‌شود ! 📚نهج الفصاحه،صفحه ۲۲۹ ❁═══┅┄
از آیت بهجت پرسیدند: آیـا آدمـ گناهـکار همـ می توانـد امامـ زمانـش را ببیـند؟!....🥀 جـواب دادنـد: شمـر هم امامـ زمانـش را دیـد...... امـــــا نشنـاخـت!......(: 💔 حواسموݧ_باشه....