〖 💛🌻〗
.
•
𝓲𝓯 𝓸𝓾𝓻 𝓮𝔂𝓮𝓼 𝓬𝓸𝓾𝓵𝓭 𝓼𝓮𝓮 𝓹𝓮𝓸𝓹𝓵𝓮'𝓼 𝓼𝓸𝓾𝓵𝓼 𝓲𝓷𝓼𝓽𝓮𝓪𝓭 𝓸𝓯 𝓵𝓸𝓸𝓴𝓼, 𝓱𝓸𝔀 𝓭𝓲𝓯𝓯𝓮𝓻𝓮𝓷𝓽 𝓸𝓾𝓻 𝓸𝓾𝓽𝓵𝓸𝓸𝓴 𝓽𝓸𝔀𝓪𝓻𝓭𝓼 𝓫𝓮𝓪𝓾𝓽𝔂 𝔀𝓸𝓾𝓵𝓭 𝓫𝓮...
اگهـچشمای ما بجاے ظاهر آدما روحشون رو ميديد، چقدر ديدگاه ما نسبت به زيبايـے فرق ميكرد . . .:)☝️🏻
.
#انگیــزشـی🌷
--Ꙭ------------------
🌸@herimashgh 🌸
یامَنیُعْطیمَنلَمیَسئَلهُ
این قسمت از دعایِ رجب خیلی دلبره
این بند همهیِ فرق رجب با ماههای دیگهس 🙃
ای خدایی ک حالِ دلِ اونایی ک حتی ازت نخواستن هم خوب میکنی♥️
♡••࿐
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
@herimashgh
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید بزرگٺرین گناه ڪبیره چیه؟؟🤔
ناامیــــــدے ازدرگاه خــــــدا بزرگٺرینــــ گناه ڪبیـــــره اسٺ!
#استادقرائتی
#تفسیرقران
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
@herimashgh
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
4_5927242902148221129.mp3
15.31M
🌼خورشید جهان سر زد..
#🌿مدح_خوانی زیبا ویژۀ مبعث پیامبر ختمی مرتبت حضرت محمد صلوات الله علیه_سید رضا نریمانی
🌿🌾🌸🌼🌿🌾🌸🌼
🌸@herimashgh🌸
🕋📿
#قرار_دل ❤️
هنگام
نماز اول وقت
حاضر شو
شاید آخرین
دیدارت در زمین
با خدا باشد ....
به یاد نماز شهدا ...
التماس دعا در لحظات ملڪوتی اذان و راز و نیاز ...
═══༻❄️☃❄️༺═══
🗣اعمال روز 27 رحب(عیدمبعت)
نماز روز 27 رجب 👇👇
12 رکعت است که مثل نماز صبح می خوانی.
بعد از پایان 12 رکعت، هر یک از سوره ها و ذکرهای وارد شده را 4 بار بخوان.
( سوره های حمد، توحید، فلق، ناس) و ذکر (لا اله الا اللهُ و الله اکبر و لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم) و ذکر ( اللهُ اللهُ ربی لا اُشرِکُ بِهِ شَیْئاً) و ذکر ( لا اُشرِکُ بِرَبّی اَحَداً).
دیگر اعمال امروز👇👇
1_ ؋غسل
2_ #روزه گرفتن در این روز که از روزهای خاص است و با فضیلت بسیار
3_ #زیارت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله
4_ زیارت #امیرالمؤمنین علیه السلام که معروفترین آن زیارت «امین الله» است.
5_ بسیار صلوات فرستادن که باعث سنگین شدن ترازوی اعمال می شود.
#رجب🦋
#مبعث 🌹
#مبعث؛
یعنیوساطتتومیانبندهومعبود.
دستانمرابگیر
تابتهاۍماقیماندهدلمرابشکنم
کهخدایتو
خریداردلشکستگاناست.
#عیدڪممبروڪ 😍💛
''---------------༄--------------''
🌸@herimashgh 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدمقتداۍاهلعالم🌷✨
🌸@herimashgh 🌸
قسمت سی و نهم: داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود … می سوختم و ضجه می زدم … محکم علی رو توی بغل گرفته بودم … صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد …
از جا بلند شدم … بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین می کشیدم … بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو می کشیدم … محکم روی زمین می افتادم … تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش … آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد …
علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش … بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن … تا حرکت شون می دادم… ناله درد، فضا رو پر می کرد …
دیگه جا نبود … مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن … نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه …
آمبولانس دیگه جا نداشت … چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم …
کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم …
– برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …
و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس …
قسمت چهلم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز : خون و ناموس!
آتیش برگشت سنگین تر بود … فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند … از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک …
بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن … تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید …
مات و مبهوت بودم …
– بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط …
به زحمت بغضش رو کنترل کرد …
– دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد … شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه …
یهو به خودم اومدم …
– علی … علی هنوز اونجاست …
و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد …
– می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده …
هنوز تو شوک بودم … رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد …
– خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم …
سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد …
– بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده …
سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم …
– مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون …
اومد سمتم و در رو نگهداشت …
– شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه…
یا علی گفت و … در رو بست …
با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید …
پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد … پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|∞🐳☔️
🛵•| #استوری
🎀•| #شبجمعههوایتنکنممیمیرم😭
--Ꙭ------------------
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━
@herimashgh
━⊰❀❀🌸❀❀⊱━