حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
🍀💔...!)
وَأمَاالفُؤاد...
فَحَسبِےأنتَسَاکِنُہ
واماقلب...
همینکہتوساکنآنهستے
مرابس...♥️✨
سیدالشهداجانم :)
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
࿐✧🍃🌷🍃✧࿐ 📝دفتر یکی از دانش آموزان افغان که در انفجار دیروز کابل شهید شد. 🤲خدایا برایت روزه گرفتم و
در ضمن اعلام می ڪنم سن شھادت به دهہ ۹۰ هم رسید و ما همچنان اندر خم ڪوچہ ی گناه . . !
#افغانستان_تسلیت
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
.
•
گاهی رنج و زحمتِ
زنده نگه داشتن خون شهیـد
از خود شهادت کمتر نیست..💙
- مقاممعظمدلبری -
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
↻☎️♥️••||
آقـا جـانـمـ❤️
دوسِتدارمــــ(: ...
بھاندازھےڪسۍڪہتوراآفرید!!..
️️ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ
⸀💙🔗||•
💙| #حاج_قاسم
🔗| #پروفایل
•
خندههایتـ ..
آنچنانجادوڪندجان
مراهرچہغمآیدسرمهرگز
نبینمآفتۍ..!シ
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎🌸 @herimashgh
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #یازده
ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که...
پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت
ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید!
ــ بله ،ممنون میشم
تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد:
ــ جانم مامان
ــ کجایی
ــ دانشگام
ــ هوا تاریک شد کی میای
ــ الان میام دیگه
ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه
ــ چه خوب،چشم اومدم
گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد
ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم
پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت:
ــ الو
ــ سلام
ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ
ــ باید چیزی شده باشه؟
ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده
ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟
سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟"
ــ دانشگاه
ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه
ــ نه ممنون خودم میرم
ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ
سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد.
بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟
ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید
ــ علیک السلام،نه چه زحمتی
سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد،
سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه"
با صدای کمیل به خودش آمد؛
ــ بله چیزی گفتید؟
ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟
ــ نه نه فقط کمی خستم
ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه
ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟
کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟
سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت:
ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده
ــ آره قراره اتفاقی بیفته
و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد :
ــ اما نه برای آدمای اطرافمون
سمانه با صدای لرزانی پرسید:
ــ پس برای کی؟
ــ برای ما
ــ ما؟؟
ــ من و شما
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #دوازده
ــ چه اتفاقی قراره برای من وشما بیفته؟؟
کمیل کلافه دستی به صورتش کشید و ماشین را کنار جاده نگه داشت.
نفس عمیقی کشید و گفت:
ــ من میدونستم دانشگاه بودید،یعنی مادرم و خاله گفتن،و اینو هم گفتن که بیام دنبالتون تا با شما صحبت کنم.
سمانه با تعجب به کمیل نگاهی انداخت:
ــ الان همه تو خونه منتظر منو شما هستن تا بیایم و جواب شما رو به اونا بدیم.
ــ آقا کمیل من الان واقعین گیج شدم،متوجه صحبتاتون نمیشم،برای چی منتظرن؟من باید چه جوابی بدم ؟
ــ جواب مثبت به خواستگاری بنده
سمانه با تعجب سرش را به طرف کمیل سوق داد و شوکه به او خیره شد!!
کمیل نگاهی به سمانه انداخت و با دیدن چهره ی متعجب او ،دستانش را دور فرمون مشت کرد.
ــ میدونم تعجب کردید ولی حرفایی بود که باید گفته می شد،مادرم و صغری مدتی هستش که به من گیر دادن که بیام خواستگاری شما ، الان هم که خواستگاری پسر آقای محبی پیش کشیده شد اصرارشون بیشتر شده،و من از این فشاری که چند روز روی من هست اذیتم .
کمیل نگاهی به سمانه که سربه زیر که مشغول بند کیفش بود انداخت،از اینکه نمی توانست عکس العملش به صحبت هایش را از چهره اش متوجه شود،کلافه شد و ادامه داد:
ــ ولی من نمیتونم ، چطور بگم،شما چیزی کم ندارید اما اعتقاداتمون اصلا باهم جور درنمیاد و همین کافیه که یه خونه به میدون جنگ تبدیل بشه،منم واقعیتش نمیتونم از عقایدم دست بکشم .
لبان خشکش را با زبان تر کرد و ادامه داد:
ــ اما شما بتونید از این حجاب و عقایدتون بگذرید ،میشه در مورد ازدواج فکر کرد.
تا برگشت به سمانه نگاهی بیندازد در باز شد و سمانه سریع پیاده شد،کمیل که از عکس العمل سمانه شوکه شده بود سریع پیاده شد و به دنبال سمانه دوید اما سمانه سریع دستی برای تاکسی تکان داد ،ماشینی کمی جلوتر ایستاد ، و بدون توجه به اینکه تاکسی نیست سریع به سمت ماشین رفت و توجه ای به صدا زدن های کمیل نکرد،ماشین سریع حرکت کرد کمیل چند قدمی به دنبالش دوید و سمانه را صدا زد، اما هر لحظه ماشین از او دور می شود.
سریع سوار ماشین شد و حرکت کرد،در این ساعت از شب ترافیک سنگین بود،و ماشین کمیل در ترافیک گیر کرد،کمیل عصبی مشت محکمی بر روی فرمون زد و فریاد زد:
ــ لعنتی،لعنتی
بازم تند رفته بود،اما چاره ای نداشت باید این کار را می کرد.
راه باز شد ،پایش را تا جایی که می توانست بر روی گاز فشرد ،ماشینی که سمانه سوار شده بود را گم کرده بود و همین موضوع نگرانش کرده بود.
این وقت شب، یک دختر تنها سوار ماشین شخصی شود که راننده اش جوان باشد خیلی خطرناک بود و،فکر کردن به اینکه الان سمانه دقیقا در این شرایط است ،خشم کل وجودش را فرا گرفت
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍ #نویسنده: فاطمه امیری
.
•
#منبرمجازی .🌿'!
توحیدمانکماستکھآمریکارا . .
ابرقدرتمینامیم؛ نھخدارا :)))
💔🚶🏾♂
- امامخمینی| ره |
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
بسـمـالله شروعـ #محفلمون
بسـمـالله
شروعـ
#محفلمون
⭕️سوالای که پرسیده شده⭕️
١•چرا امر به معروف میکنید؟! خب که چی بشه؟!
<جواب>
که یه گناه شناخته بشه
که نیروی کار جوان ضربه نخوره
دلا و فکرا یجا الکی گیر نکنن
تخیل الکی اوج نگیره....
٢•یعنی همه ی چادری ها ریا میکنن؟!
<جواب>
نه، اونای که چادر خالی گذاشتند ریا نیست
کلا زیادی گیر نمیدیم تا یکم توی رسانه هم از حجاب تبلیغ بشه اما نه با تجملات
٣• چرا میایید پیوی؟!
<جواب>
ما صلاحتونو میخوایم
اگه اینطوریه پیامبر هم مزاحم مردم بوده
دیگه امر به معروف بره بمیره
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
⭕️سوالای که پرسیده شده⭕️ ١•چرا امر به معروف میکنید؟! خب که چی بشه؟! <جواب> که یه گناه شناخته بشه که
خب رفقا راجب این گفتید که شما دارید قضاوت میکنید☺️
اول اینکه اگه همچین فکری کردید واقعا معذرت میخوام ببخشید
دوم اینکه این یه چت مقابل با یک خانوم بود به من اون حرفو زدن بهشون گفتم اگه اینجوری باشه یعنی قصدتون اینه و من بهشون گفتم شما که نیومدید خدایی نکرده در فضای مجازی دلبری کنید؟!گفتند چرا اتفاقا قصدم همینه خیلی از دخترا هم قصدشون اینه من خبر دارم حتی دوستای خودم گفتن خسته شدیم از سینگلی جدیدا پسرا جذب دخترای چادری میشن😑
من چی بگم؟!
واقعا اون لحظه هنگیدم😐😶
#پچ_پچ 💭🔇
واقعا چی میشد اگه یکم، فقط یکم باهم خوش اخلاق تر و مهربان تر بودیم⁉️
چی میشد از کارهای فرهنگی-مذهبی همدیگه حمایت میکردیم و از ایده های هم استقبال میکردیم⁉️
خواهر/برادری که نام کاربریت ((فقط خدا))،
((چند پله تا خدا))،
((دوستت دارم خدا)) و...این چیزاست! خواهر/برادری که عکس پروفایلت شهداییه یا آیات قرآنه،
دوست عزیزی که بیوگرافیت و به یه جمله از شهدا مزین کردی، چرا تا یه نفر میاد پی ویت تبلیغ کانالشو میکنه، اوقات تلخی میکنی، حرف بد میزنی، تند رفتار میکنی، جبهه میگیری، گاهی اوقات هم ناسزا میگی🤐❌انگار مذهبی بودن، ولایی بودن، شهدایی بودنتون توی یه ثانیه پودر میشه میره هوا♨️مگه شهدا اینطور با دیگران برخورد میکردن؟!😟
توی این فضای مجازی که پره از ⚔مزدوران دشمن⚔، تو این فضای مجازی که این همه محتوای نامناسب داره(و روزبهروز بیننده ها شون بیشتر میشه)، برادرِ دینی تو اومده یه راهی رو برای رسیدن به خدا باز کرده🌅، اومده دین خدا رو ترویج میده🕋، اومده از شهدا حرف میزنه🌷...همونایی که عکسشون📸 رو پروفایلته!
میدونی این کار هم #کار_جهادیِ؟؟؟ پس چرا از یه کار جهادی حمایت نمیکنی؟!🙃
تو این دنیای پر از فیلم ها،عکس ها، محتوا های 🚫 #ضد_اسلامی 🚫 ، بلاخره یه نفر باید بیاد که از #اسلام حمایت کنه و اونو ترویج بده نه⁉️
چطور باید این کار و انجام داد؟🤔با همین تولید محتوای اسلامی، با همین درست کردن عکس نوشته ها و کلیپ های مذهبی، معرفی احکام به زبان ساده و...‼️
اینا چیزایین که توی بیشترِ کانال های مذهبی منتشر میشن...اما خیلی از عزیزان به جای حمایت و استقبال، وقتی این کانال ها رو بهشون معرفی میکنی با اینطور برخورد عجیبی ازشون مواجه میشی🧐
خواهر/برادرم، اگر بنظر اون کانالی که بهت معرفی شده مشکل یا موردی داره👇🏻
🔷به ادمینش تذکر بده تا موردشو حل کنه
اگر دلت نمیخواد توی کانال های زیادی عضو بشی چون سرت شلوغه و فلان👇🏻
🔷عضو نشو ولی به دیگران معرفیش کن
هیچکدومم نخواستی انجام بدی تهِ تهش یه تشکر ساده و خشک و خالیه😄🎈
اونم نمیتونی؟ باشه جواب نده کلا😂🌸فدای سرت.
دوستانی هم که واقعا روی پی وی هاشون حساسن و نمیخان کسی بهشون پیام بده، توی بیوگرافی تون میتونین این مورد و ذکر کنین مثلا: پی وی ممنوع🚫 یا پی وی برای آقایان/خانم ها ممنوع🚫
اونطور دیگه کسی نمیاد، اینهمه عصبانیت و پرخاشم نداره:)
ببخشید طولانی شد، به حساب یک درد و دل ادمینانه بذارین😅🍭
ممنون از توجهتون🙃🍉✨🌼
{پخشش کن همه ببینن}
#تب_ادمینی
نگران نگاهِ خدا به خودت باش
تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند...
مشکل خود را رسیدن به #رضایت_خدا قرار بده
تا خیلی از مشکلاتت برطرف شوند
_ استاد پناهیان
#شبتونمهدوی
یاعلی✋
🌿| السلامعلیڪیارسولالله
🌿| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌿| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌿| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌿| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌿| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌿| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌿| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌿| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌿| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌿| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🌿| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
#روزتونبیگناه
#صبحمونروباسلامبهائمهشروعڪنیم
دعـاے روز بیستوهشتم ماهـ مبارڪـ رمضـانـ🍀🌸
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh