❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
🔻 قسمت #پنجاه_چهار
سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد:
ــ یعنی چی نمیاید؟
ــ سمانه خانم،الان تو اون خونه هیچکس نمیدونه من کارم اینه،من چطور با شما بیام؟
سمانه با استرس گفت :
ــ خب بگید که منو پیدا کردید یا هرچیز دیگه ای!
کمیل از روی صندلی چرخدارش بلند شد و روبه روی سمانه به میز تکیه داد.
ــ سمانه خانم،من چطور میتونم پیداتون کنم وقتی که همه فک میکنن من از این چیزا سر درنمیارم.
ــ یعنی چی؟یعنی میخواید تنها برم اونجا؟من،من حتی نمیدونم چی بگم بهشون،حقیقتو یا خودم قصه ای ببافم
ــ ما به دایی محمد و محسن خبر دادیم،اونا در جریان هستن کل قضیه رو تعریف کردیم تا قبلش کل خانواده رو آماده کنن،شما لازم نیست چیزی بگید.
ــ اما گفتید اونا از کارتون خبر ندارن.
ــ امیرعلی،دوستم تماس گرفت ،الانم همکارم میرسونتتون تا دم در خونتون،یادتون نره که نباید از من حرفی بزنید
سمانه به علامت تاییدسری تکان داد.
ــ سمانه خانم دیگه باید برید،امیرعلی دم در منتظرتونه
سمانه از جایش بلند شد،چادر را بر سرش مرتب کرد،همقدم با کمیل به طرف بیرون رفت
با دیدن امیرعلی که منتظر به ماشین تکیه داده است،روبه روی کمیل ایستاد،نگاه کوتاهی به او کرد و سریع سرش را پایین انداخت و با لبخند مودبانه گفت:
ــ آقا کمیل،خیلی ممنون بابت همه چیز،واقعیتش نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم،اگه نبودید معلوم نبود چه به سر من میومد،امیدوارم که بتونم جبران کنم.
از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛
ــ خواهش میکنم این چه حرفیه،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه.
سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های کمیل فقط سری به علامت تایید تکان می داد.
ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با من تماس بگیرید
ــ حتما
ــ امیرعلی منتظره،برید بسلامت
سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد.
کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست.
نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند،
اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند....
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: فاطمه امیری
میدانمچہخونهاریختہشد🥀🖇
ڪہمنبمانم،حجابوعفتبمانند...
چہوصیتهانوشتہشد📓🌪
ڪہبہمنبگویندمارفتیماماتو☝️🏼
حواستبہیادگارِمادرتباشد🙂🖤:)
نگذار؎حرمتشرابریزند✋🏻"
پسباافتخارمےپوشمشوباافتخار
مےگویمیادگارزهرارابرسردارم:)😌🌱
✿◦◦✿◦◦✿◦◦✿◦◦✿
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
✨ندبه های انتظار✨
🔴چرا گاهی مومنان بدون هیچ دلیلی،دچار غم یا شادی میشوند؟
✅ابوبصیر،از مومنان و یاران حضرت صادق(علیه السلام) می گوید:
در مجلسی از حضرت پرسیدم:«گاهی بدون علت خاص،دچار غم و غصه یا سرور و خوشحالی می شوم؛علت چیست؟»
🌺حضرت در پاسخ فرمود:
«این حزن و شادی که گاه سراغ شما می آید،اثر آن غم و سروری است که در ما ایجاد می شود؛
و چون ما و شما،هر دو از نور خداوند متعال خلق شده ایم،این حالات ما،در شما نیز اثر می گذارد.»
🌅بهمین خاطر عصر جمعه برای شیعیان دلگیر است..
🌷چون قلب قطب عالم امکان،حضرت صاحب الزمان(عج) بخاطر دیدن پرونده اعمال شیعیان محزون و غمگین است که این حالت بر مومنین هم اثر میگذارد
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
📗میزان الحکمة،ج2،
#امام_زمان
••♡↯
[🌿]❥︎ @herimashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتشبس در غزه/ فلسطینیها جشن پیروزی گرفتند
🔹از ساعاتی پیش آتشبس میان رژیم صهیونیستی و حماس اجرا شد
🔹مردم فلسطین در غزه و کرانه باختری از جمله شهر قدس به خیابانها آمده و پیروزی مقاومت بر دشمن صهیونیستی را جشن گرفتند.
#پیروزیت_مبارک
#قاسم_نبودی_ببینی_قدس_آزاد_گشته
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
📱استوری| در سایه رأی تو.. #دولت_سوم_روحانی #انتخابات #انتخابات_1400
❇️ سَردار شَهیٖد قٰاسِم سُلِیْمٰانےٖ:
پیش از برگزارۍ یکے از
انتخاباتها، از حاج قاسم
پرسیدم نظرتان دربارهۍ
احزاب و کاندیداها چیست
و چند تن از شخصیتها را
نام بردم. گفت: فلانے از من
میپرسی به چه کسے رأی
میدهی؟ من به شما مےگویم،
اگر همهۍ احزاب و گروهها
و همهۍ کسانے ڪه نام بردی،
در یک صف بایستند، من در
صفی هستم ڪه حضرت آقا
فرمودند. تو هم اگر مےخواهے
عاقبت به خیر باشے، قطبنما
و گراۍ حرڪتهایت باید
رهنمود هاۍ حضرت آقا باشد.
من حزبم حزب ولایت است.
#انتخابات
#مکتب_درس_آموز_سردار
#جمعه_های_دلتنگی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
جمعہ ها شرح دلم یڪ غزل کوتاه است
ڪہ ردیفش همہ دلتنگ توام مےآید🙂💔
🍃عجل علے ظهورڪ یا صاحب الزمان🍃
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
•°•°♥️⭐°•°• ازفراٺِ چشم تو..... یڪ ذره نَم، مارا بس ازجهان وڪلُّ مافیها......
|🖐🏻🌤|
حتیبرآےرفعدلتنگےهم
چشمدوختڹبھگنبدتکافیست
امابدانکہدیدنروۍماهت
عآلمدیگریمیخواهد..💔