eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
51هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @Shahd_Behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آفتاب کبود علی! غروب مکن تمام بود و نبود علی! غروب مکن کسوف روی تو از چیست حضرت خورشید!؟ ای آفتاب کبود علی! غروب مکن @Shamim_best_gift
1_124581719763322355.mp3
29.33M
◾️ویژه نامہ فاطميہ 🍀حجت الاسلام دارستــانے ✅پست ویژه @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان به عشق امام حسین(ع) و امام زمان(عج)سعی در ترک گناه وخواندن زیارت عاشوراداشته باشیم. ⛔️گنــــــــاه✍ نکــــــــــــݧ❌😊 @Shamim_best_gift
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ✅امروز یکشنبه ۳۰دی ماه ۹۷ ↩️ بیستمین روز چله زیارت عاشورا 🌸چله زیارت عاشورا رو تقدیم میکنیم به خانم فاطمه زهرا(س) ✅به اندازه وُسع هر روز صدقه به نیت سلامتی حضرت حجت(عج) داده شود، قبل یا بعد از زیارت عاشورا دعای فرج خونده بشه. ✅چله زیارت عاشورا خونده میشه به جهت👇👇 1⃣سلامتی و فرج مولامون حضرت‌مهدی (عج) 2⃣سلامتی مقام معظم رهبری 3⃣سلامتی و شفای همه مریضان 4⃣شادی روح همه پدران و مادران آسمانی و همچنین شادی روح پدر و مادر سردار شهید محمد مهدی حمیدی 5⃣به نیت برآورده شدن حوائج همه عزیزان در کانال شمیم رضوان 6⃣ به نیابت از دو شهید عزیز و بزرگوار ✅ شهید عبدالحسین برونسی ✅شهید مهدی باکری 🌹پدر و مادر هر دو شهید عزیز🌹 🌸ان‌شاءالله با دعای حضرت‌حجت(عج) دوست بزرگواری هم که در ختم زیارت عاشورا شرکت کردند حاجت روا بخیر بشوند. التماس‌ دعا✋ 🌴🌸🌴🌸🕊🌸🌴🌸🌴 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅رمان بدون تو هرگز 🌸قسمت شصت و چهارم: جراحی با طعمِ عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ...شده بودم دستیارِ دایسون... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطفِ ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسماً گریه کنم برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالتِ خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد... –من موقع کار آدمِ جدّی و دقیقی هستم... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و... داشتم از خجالتِ نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم... –اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در موردِ شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصابِ جراح بازی کنید ...حتی اگر دستیار باشه... خندید ... سرش رو آورد جلو... –مشکلی نیست ... انجامِ این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیمِ قلب بزنم یه نفر رو لِه کنم... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرینِ خوبی هم برای صبر و کنترلِ اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در موردِ شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم....! توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبتِ جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه...... زندگی شهید سید علی حسینی ☘🔸☘🔸🌸🔸☘🔸☘ @Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز 🌸 قسمت شصت و پنجم: برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردنِ نهار ...رسماً من رو خطاب قرار داد... –واقعاً نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی...! اون یه مردِ جذاب و نابغه است ... و با وجودِ این سنی که داره تونسته رئیسِ تیمِ جراحی بشه...   همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعاً نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگینِ بیمارستان... فشارِ دو برابر عمل های جراحی ... تحملِ رفتارِ دکتر دایسون که واقعاً نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که...... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدنِ نگاهِ خسته من ساکت شد ... از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن... تبِ بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشکِ جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ....! تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن... –چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلاً خوب نیست... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعاً الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترلِ خودم داشته باشم... –حتی اگر در حالِ مرگ هم باشم ...اصلاً به شما مربوط نیست... و تلفن رو قطع کردم ...... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گُر گرفته بود و چشمم از شدتِ سوزش، خیس از اشک شده بود... زندگی شهید سید علی حسینی 🕊✨🕊✨❤️✨🕊✨🕊 @Shamim_best_gift
✅رمان بدون تو هرگز 🌸قسمت شصت و ششم:با پدرم حرف بزن پشت سر هم زنگ می زد ... توانِ جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلاً مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حالِ خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد... –چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت... –در رو باز کن زینب ... من پشتِ درِ خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه... –دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان.... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمامِ وجود به مادرم احتیاج داشتم...حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم... –دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلاً کی بهت اجازه داده، من رو با اسمِ کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم... –واقعاً ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعاً بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟... پریدم توی حرفش... –باشه ... واقعاً بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسمِ ماست ...رضایتِ پدرم رو بگیری قبولت می کنم چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود... –توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟... آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توانِ حرف زدن نداشتم... –باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت میتونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم.... –پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمامِ قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم.... زندگی شهید سید علی حسینی 🌸✨🌸✨☘✨🌸✨🌸 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا من تورا دوست دارم... چه دوست داشتنی..! حتی شرم دارم بگویم که دوستت دارم.. خودت میدانی که چقدر شما را ناراحت کردم.. شما فرموده اید : ای داوود ! هرکسی محبوبی را دوست بدارد سخنش را باور کند.. هرکه از محبوبی خوشش آید کرده های او نیز در نظرش پسندیده آید و هرکه شیفته ی محبوبی باشد برای دیدن او تلاش کند.. خدایا ! من تورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم.. تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم.. تو را وفادار دیدم و هرجا که رفتم بازگشتم به سویت.. معبود من ! محبوب من ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ...؟! 🎍🌹🎍🌹☘🌹🎍🌹🎍 @Shamim_best_gift