✅رمان من با تو
🌹قسمت هجدهم
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم!
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے!
شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم!
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم!
تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم.
_من خوبم داداش بریم!
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم!
عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود!
شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود!
هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاظرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد!
_عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
_نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ.
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟!
حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن!
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش!
نویسنده: لیلی سلطانی
🌴✨🌴✨💚✨🌴✨🌴
@Shamim_best_gift
🔻بدیها از شماست🔻
ﺯﻣﻴﻦ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻣﻰﮔﺮﺩه،
همیشه اون ﻗﺴﻤﺘﻰ از زمین ﻛﻪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ باشه، ﺭﻭشنه...
و طرف دیگهی زمین که پشت به خورشید باشه، تاریکه...
ﺍﮔﺮ ﻃﺮﻑِ ﺩیگهی زمین ﺗﺎﺭیکه، تقصیر خودشه، چون پشت به خورشید کرده، ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ که همیشه ﻧﻮﺭافشانی میکنه...
پس:
✅ هر کجای ﺯﻣﻴﻦ که ﺭﻭشنه👈 ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪه.
❌ ﻫﺮ ﻛﺠﺎﻯ زمین که ﺗﺎﺭیکه👈 ﺍﺯ ﺧﻮﺩشه.
👌 قرآن کریم میگه خوبیها و بدیهایی که از شما انسانها سر میزنه همینطوره:
✅ هرچی خوبی هست از خداست.
❌ هرچی بدی هست از خودِ شماست.
👈 بدیها بخاطر اینه که به خدا پشت کردید.
🌴سوره نساء، آیه ۷۹🌴
🕋 مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِك.
💢 ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ نیکیها ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻰﺭﺳﺪ، ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪی ﺧﺪﺍﺳﺖ،
💢 ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺑﺪﻯها ﺑﻪ ﺗﻮ میرﺳﺪ، ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ.
👌 قرآن جاهای دیگه هم همین معنی رو بیان میکنه:
🌴سوره شوری، آیه ۳۰🌴
🕋 مَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَن كَثِيرٍ.
💢 ﻫﺮ ﻣﺼﻴﺒﺘﻰ که ﺑﻪ ﺷﻤﺎ میﺭﺳﺪ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻋﻤﺎﻟﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩﺍﻳﺪ،
💢 ﻭ خدا ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ از خطاهای شما ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﻋﻔﻮ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
🔹🍁🔹🍁💓🍁🔹🍁🔹
@Shamim_best_gift
ذهن انسان همواره از یک موضوع به موضوعی دیگر،
از یک شخص به شخصی دیگر میدود
شما یک همسر دارید،
اما ذهنتان دارد به دنبال همسرِ مردم میدود
شما بچه دارید،
اما آنها هرگز به زیباییِ بچه هاي مردمِ دیگر به نظر نمیرسند
همیشه چمن دوردست سبزتر است! همواره دیگران شادتر از شما به نظر میرسد
و آنگاه، ذهن شما به طور منطقی اغوا میشوید:
«ذهنتان میگوید، دیگران خانه هاي بزرگتری دارند، فرزندان بهتری دارند، زنی زیبا دارند، پول، قدرت و پرستیژ بیشتری دارند
بنابراین اینها چیزهایی هستند که من هم به آنها نیاز دارم
تا همۀ این چیزها را نداشته باشم، چگونه می توانم شاد و خوشبخت باشم؟»
اینگونه شما دارید شادمانی خود را مشروط میکنید
و لحظه اي که انسان شادمانی خود را مشروط کند، محکوم به فناست
او در کل عمرش ناشاد باقی خواهد ماند
🍁🌱🍁🌱🌷🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift