"تـکنیک «برد_برد» جهـت بهبـود روابـط زوجـین"
🌸 این تکنیک دو مرحله دارد. زمانی که از شما انتقاد میشود، ابتدا کاری کنید که همسرتان پیروز شود و سپس در ادامه شما پیروز شوید. یعنی «برد_برد»؛ برای درک بهتر تکنیک «برد_برد»، به مثالهای زیر توجه کنید...
1⃣ زن (انتقاد): چرا میوه خراب خریدی؟ مرد: ببخشید تو راست میگی خوب نیستن، برای اومدن خونه عجله داشتم نتونستم برم از جای خوب بخرم.
👈 توضیح: مرد در مرحله اول خودش را مقصر نشان داد (برد زن) و در مرحله دوم در دفاع از خود استدلال آورد(برد مرد). یعنی: «برد_برد»
2⃣ مرد (انتقاد): چرا لباس رو سوزاندی؟ زن: ببخشید، بیدقتی کردم، خیلی باید مواظب میبودم. البته اتو هم خراب شده و باید تعمیر بشه و قرار شد که یک اتوی نو بخری یا اینکه تعمیر بشه که فراموش کردی. چندین بار تذکر داده بودم در این باره.
👈 توضیح: زن در مرحله اول مرد را برنده نشان داد، اما در مرحله دوم از خود دفاع کرد. یعنی: «برد_برد»
3⃣ مرد(انتقاد) :چرا اینقدر دیر آمدی؟ زن: ببخشید، خیلی دیر شد، همش ناراحت بودم و فکر تو بودم که دیر نشه. اما واقعا خیابان شلوغ بود و توی ترافیک گیر کردم و قبلش هم توی نانوایی زیاد معطل شدم
👈 توضیح: زن در مرحله اول مرد را برنده میکند و سپس خودش را برنده نشان میدهد. یعنی: «برد_برد»
🍁🌱🍁🌱🌸🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
🌹"هفت عادت سازنده همسران مهرورز"
👈 حمايت
👈 تشويق
👈 احترام
👈 اعــتماد
👈 پذیــرش
👈 گوش سپردن
👈 گفتگوی هميشگی بر سر اختلافات
@Shamim_best_gift
🌸حدیث عشق
♥️ زن و شوهر؛ هر چه بیشتر به هم محبت کنند، زیادی نیست. آنجایی که محبت هرچه زیاد شود ایراد ندارد، محبت زن و شوهر است. خود محبت هم اعتماد میآورد...
"مقام معظم رهبری"
@Shamim_best_gift
🌸داستان شب
روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید.
ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.
آن ها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.
روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.
مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد: «اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!»
مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد. سال های سال گذشت...
روزی از روزها مرید و مرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند. سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند. صاحب قصر زنی بود.
آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.
فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.»
هر یک از ما بزی داریم که عادت و اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم.
🌸🌱🌸🌱🕊🌱🌸🌱🌸
@Shamim_best_gift
🌸تب کرده ام دوباره برای ضریح تو
🌸هی غصه میخورم به هوای ضریح تو
🌸شش گوشه ی قشنگ تورا کی بغل کنم
🌸مُردم ز انتظار،فدای ضریح تو
@Shamim_best_gift
الهی
به حق مهربانیت
نگذار کسی با نا امیدی
و ناراحتی شب خود را
به صبح برساند
و شبی آرام همراه با آرامش
برایشان مقدر بفرما
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
@Shamim_best_gift
آغاز یک روز زیبا و بابرکت
با صلوات برمحمد وخاندان پاکش
💓اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💓
@Shamim_best_gift