هدایت شده از انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
4_5904651915337139606.mp3
9.83M
حجت اشرف زاده
بی خبر از تو
@Shamim_best_gift
می گفت « دوست دارم شهادتم در
حالی باشد که در سجده هستم »
یکی از دوستانش می گفت :
در حال عکس گرفتن بودم که
دیدم یک نفر به حالت سجده
پیشانی به خاک گذاشته است .
فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم
هوا ڪاملاَ روشن است و وقت نماز
گذشته ، هـمه تجهــیزات نـظامی را
هم با خـــودش داشــت .
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت
از او بگیرم . دستم را که روی کتف
او گذاشــتم ، به پـهلــو افتــاد .
دیدم گلولهای از پشت به او اصابت
ڪرده و به قلبش رسیده ، آرام بود
انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت.
صورتش را که دیدم زانوهایم
سسـت شـد به زمین نشـستم .
با خودم گفتم :
«این که یوسف شریف است ».
💚شهید یوسف شریف💚
🍁🌱🍁🌱🌸🌱🍁🌱🍁
@Shamim_best_gift
مسجد که میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .
ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 450 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت خیلیدوستتدارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
🌷شهید مهــدے عسگــرے
@Shamim_best_gift
🌸سبک زندگی چهره های افتخار
اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم.
پاسگاه مرزی دست بعثی ها بود وبه راحتی در جاده های اطراف آن تردد می کردند.
ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و به همراه بچه ها زیارت عاشورا خواندیم.
بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می کردم و گفتم:
ابرام جون این جاده مرزی رو ببین بعثی ها راحت تردد می کنند.
بعد گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!
ابراهیم که با نگاهش دور دست ها را می دید لبخندی زد و گفت:
چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند!
در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟
یکی از بچه ها گفت: مرز خسروی
📚منبع: کتاب شهید ابراهیم هادی
سلام بر ابراهیم ،ص۱۲۷
@shamim_best_gift
به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم.
پرسیدم چرا میخواهید بروید سوریه؟
با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا
بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي
گفتند:
که این فراز را برایم معنا میکنی؟
گفتم: معنایش که مشخص است
یعنی پدر و مادرم به فدایتان
گفت: به خاطر همین!
و چادرم را در دست گرفت و گفت:
به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکِشند!!
روایت از همسر محترمه
🌷شهید مدافع حرم سعید مسافر
@shamim_best_gift
كاش مى شد كه بيايى تو به احوال دلم
با وجود تو كمى خوب شود حال دلم
همه آشوبم واى كاش بدانى كه فقط
شده ايى باعث بى تابى وجنجال دلم
بى تو هر شب غم عالم به سرم مى ريزد
همه روياى منى و همه آمال دلم
شب دورى تو سخت است خدا مى داند
درد عشق و غم هجران شده اموال دلم
بعد از آن قهوه كه از چشم ترت نوشيدم
ته فنجان تو يك لحظه فقط فال دلم
من و پروانه ى تنهايى و شمع شب تار
همه آتش زده اى هم پر و هم بال دلم
خواب ديدم كه كسى در شب تنهايى من
دست در دست نسيم آمده دنبال دلم
🌼بہ امید صبح ظهور حضرتش🌼
🎀🕊🎀🕊🌹🕊🎀🕊🎀
@Shamim_best_gift