eitaa logo
انگیزشی | حس زیبای زندگی😊
1.5هزار دنبال‌کننده
50.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
96 فایل
🥰کانــال حـس زیـبــای زنــدگی محل بارگذاری بهترین مطالب مــعنـوی؛ ارزشـــی؛ انـگیزشی... با یــک حس خـــوب و عــالی بــا مـــا هــمــراه باشید🥰 🌟درسته برای پست ها خیلی زحـمت میکشیم ولی کپی حلالتون🦋 ارتباط مستقیم با مدیر کانال @HamidiAbbas110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼امام على عليه السلام: «مَنِ افتَخَرَ بِالتَّبذيرِ احتُقِرَ بِالإِفلاسِ» هر كه به ريخت و پاش فخر بفروشد، به تنگدستى خوار و كوچك گردد. 📚غررالحكم حدیث 9057 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅رمان روژان 🌼فصل دوم 🌸قسمت نود سوم مرد تا یک قدم به مسجد نزدیک شد سعید به سمتش دوید تا قبل از عمل کردن بگیرش ولی ... با صدایی که از بغض میلرزید ادامه داد _ولی تا دست طرف رو گرفت .اون نامرد شاسی رو فشار داد و هردو منفجر شدند با وحشت به بدن تیکه پاره اش نگاه میکردم.روژان قرار بود ماه دیگه دخترش به دنیا بیاد . ای خدا صدای گریه اش بلند شد .منم پابه پایش اشک می ریختم .دلم به حال خانمش می‌سوخت .چطور به او خبر شهادت مردش را داده بودند .چگونه میگفتند طفلت نیامده یتیم شده بود. دیگر سوالی نپرسیدم میدانستم که با یادآوری شهادت دوستش بهم ریخته است و هر وقت آرام شود میگوید چه بلایی به سر خودش آمده است. مدتی که گذشت کمی آرام شده بود انگار میخواست تمام اتفاقات را بگوید و خودش را آرام کند _من و علی ماتمون برده بود باورمون نمیشد سعید شهید شده تا به خودمون اومدیم و به سمتش رفتیم یک ماشین انتحاری به ما نزدیک شد .چشمم به مرد سیاه پوش داخل ماشین بود که با ماشین وارد مسجد شد تا به سمتش رفتم ماشین منفجرشد و دیگه چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم.اونجا گفتند که انگار موقع انفجار یک تکه از بدنه ماشین وارد پهلوم شده و خدا رحم کرده که به کلیه ام آسیب نرسونده .میگفتن حالم خوب نبوده چندساعت هم تو کما بودم که خدا کمک کرده و به هوش اومدم. با صدایی که پر از حسرت و بغض بود آهسته نجوا کرد _لیاقت شهادت هم نداشتم.کاش من به جای شهید رفته بودم. ناراحت و با گله نالیدم _کیا....ن _خانومم میبینی که بادمجون بم آفت نداره .عزیزم میشه قرآن رو برام بیاری دیگر مثل کف دستم میشناختمش . هروقت ناراحت بود به قرآن پناه میبرد تا آرامش کند.میدانستم بخاطر اتفاقات پیش آمده وبخاطر سعید و کودک به دنیا نیامده اش ناراحت است و نیاز به منبع آرامشش دارد. قرآن را برایش آوردم. با مهربانی قرآن را گرفت _ممنونم عزیزم. روبه قبله نشست و شروع به خواندن قرآن کرد .من عاشق صوت قرآنش بودم.به تخت تکیه زدم و چشم دوختم به تکیه گاه زندگیم که حال و روزی خوبی نداشت. نگاهم به مردی بود که آرزویش شهادت بود و شاید التماس های من به خدا او را زمین گیر کرده بود و بال پروازش را بسته بود. میخواستم خودخواه باشم و تا ابد او را برای خودم نگاه دارم.کیان برای من دلیل زندگی بود.آن شب فکر میکردم کیان دیگر تا ابد کنارم می ماند و نمی دانستم یک سیب تا به زمین برسد هزاران بار چرخ میخورد. نویسنده: زهرا فاطمی 🥀🍃🥀🍃🕊🍃🥀🍃🥀 @Shamim_best_gift
✅رمان روژان 🌼فصل دوم 🌸قسمت نود و چهارم صبح پر انرژی از خواب بیدار شدم . دلم میخواست کیان را حال و هوای شهادت بیرون بیاورم . بدجنس که نبودم ،بودم؟ من فقط میخواستم عشقم را با چنگ و دندان کنار خودم حفظ کنم حتی شده عشقم را زنجیری بر بال پروازش می کردم کیان هنوز خواب بود با عشق صبحانه را آماده کردم. چند برش از کیکی که دیروز به عشق کیان پخته بودم را از یخچال بیرون آوردم و روی میز قرار دادم. پاور چین پاورچین به اتاق برگشتم لباسهایم را عوض کردم، کمی آرایش کردم . با دیدن چهره آرایش کرده ام لبخند به لب آوردم.کمی عطر به خودم زدم و به سمت تخت رفتم و کنار روهام نشستم همچون کوکانی معصوم به خواب افتاده بود .به پهلو خوابیده بود ،یک دستش زیر سرش بود و دست دیگرش کنارش قرارگرفته بود.موهای پریشانش وسوسه ام کرد تا دست میان زلف های سیاه زیبایش ببرم و کمی نوازشش کنم. دستم که میان موهایش قرار گرفت آرام نوازشش کردم . چشمان مهربانش باز شد . زل زدم به چشمانش ولبخند زدم _سلام عشقم صبحتون بخیر شازده دستی به چشمانش کشید _خیلی وقت بود که حوریای بهشتی منو از خواب بیدار نمیکردند .حتما اشتباهی شده . بدجنس قصد داشت اذیتم کند . _من حوری نزدیک تو ببینم با همین دستای خودم خفه اش میکنم گفته باشم صدای خنده اش عجیب دلبری می‌کرد _تا عشق خوشگلم کنارمه حوریا غلط میکنند بیان سمت من.شما خودتو ناراحت نکن عزیزم _به جای زبون ریختن عزیزم پاشو بریم صبحونه بخوریم _ای به چشم شما برو منم میام. موهایش را بهم ریختم و با خنده از اتاق خارج شدم . قبل از اینکه کیان به آشپزخانه بیاید ،با کمیل تماس گرفتم. _سلام.صبح بخیر _سلام زنداداش .ممنونم صبح شما هم بخیر _داداش کمیل میشه لطفا امروز کیان رو با خودتون ببرید بیرون و تا شب نیاریدش خندید _نکنه نیومده اذیتتون کرده میخواین پسش بدید.تو رو خدا اینکار رو نکنید قول میده پسر خوبی باشه با خنده گفتم _نخیر اصلا هم اینطور نیست .الکی دلتون رو صابون نزنید عمرا پسش بدم.میخوام به مناسبت اومدنش جشن بگیرم .نمیخوام خبر دار بشه _باشه چشم میام دنبالش ولی یه شرط داره چشمانم گرد شد کمیل اهل باجگیری نبود ،باشک پرسیدم _چه شرطی _شرطش اینه شام واسه من لازانیا درست کنید . عمیق لبخند زدم _چشم .یه دونه داداش کمیل که بیشتر نداریم .از این به بعد هرموقع خواستی کافیه بگی لبخند رضایتی که به لب داشت را میتوانستم از همین پشت خط هم متوجه شوم. _ممنون زن داداش، یک ساعت دیگه میام دنبال کیان.فعلا امری ندارید _ممنونم .لطف میکنی .فعلا خدانگهدار نویسنده: زهرا فاطمی 🌻🌱🌻🌱🕊🌱🌻🌱🌻 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسرو شکیبایی چه زیبا گفت: تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی مسئولی... مسئولی در برابر اشکهایش، در برابر غمهایش، در برابر تنهاییش... اگر روزی فراموشش کردی دنیا به یادت خواهد آورد... گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید، تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد! گاهی نباید صبر کرد باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی رفتن را بلد بوده ای! گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند! گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند! و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد! آدمها همیشه نمی مانند خدا یکجا در را باز میکنند و برای همیشه میرود گاهی یک نفر با نفس هایش بانگاهش باکلامش با وجودش با بودنش.... بهشتی میسازد از این دنیا برایت که دیگر بدون او بهشت واقعی را هم نمیخواهی... 🔹🌱🔹🌱🌸🌱🔹🌱🔹 @Shamim_best_gift
هر وقت خیلی بهت "سخت گذشت" و نا اميد شدی و رسیدی ته خط... مدام به خودت بگو: به مو ميرسه ولی پاره نميشه! "" خدا هست"" و خدا هست ... 💓عصر جذاب شنبه دی ماهتون پر از یاد خدا💓 @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها زمانی، مشکلات همیشگی برایت تکرار نخواهند شد که از قفس باورهای محدود کننده قبلی خودت بیرون بیایی و جرات امتحان کردن راه های جدید را داشته باشی @Shamim_best_gift
وقتی طوفان می‌شه اگه جلوی یک درخت ایستاده باشی اگه به شاخه‌هاش نگاه کنی مطمئنی که سقوط می‌کنه. اما اگه به تنه‌ش نگاه کنی استواریش رو می‌بینی . پرقدرت باشید @Shamim_best_gift
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ نامش هم مرا یاد ارباب می اندازد ، اما وقتی فهمیدم در دهه اول محرم چشم به این جهان گشوده است، مطمئن شدم خریدارش ، غریبِ_مادر است.... هرچه از زندگیش📖 خواندم ، به اندازه تمام لحظه های زندگیم که در غفلت گذراندم .. شرمنده شدم. عشق به مادر ِ ارباب را، از اسم دخترش فهمیدم و وقتی دل نوشته فاطمه را خواندم که اقتدا به سه ساله مشگل گشا کرده بود ، فهمیدم گاهی کوچکترها، دل بزرگی دارند...به اندازه درک ما رایت الا جمیلا ‌..‌ استاد تخریب ، در آخرین روز ماموریتش ، مدال شهادت نصیبش شد. آن هم با بسته انتحاری که آسمانی اش کرد... دلم سوخت؛ وقتی ، فهمیدم همچون حضرت مادر غریبانه سوخته است. گویی، سوختن ، سرنوشت فرزندان مادر است، چه مدافع باشند .چه رزمنده . بازهم به رسم مادر، شهادتش ، غریبانه ترین اتفاق آن ایام و بعدها، به عنوان اولین شهید مدافع حرم ، تیتر اول رسانه های خبر شد. رفیق ِشهید ِشاگردانش شد ، رسول_خلیلی آنقدر زائر مزارش شد تا عاقبت بخیر شد ... شاید هم محمودرضا_بیضایی در حضور شهید ، از کوثرش گذشت و به عشق حقیقی لبیک گفت. و محمدرضا دهقان هم به نیت شهادت ، کنار مزار شهید عکس یادگاری گرفت و گفت :"شهید ترک ، کلید فتح شهدای ایران در سوریه است . " شهید جان.. تو را قسم به همان سوره واقعه ای که مونس روزهایت بود ؛مدت هاست در برزخ ظلمت نفسی ، راه گم کرده ایم ، چشم های پر از گناهمان ، نابینای راه سعادت شده است... فانوس هدایت این روزهای سرگردانی باش..... ✍نویسنده : طاهره بنایی منتظر به مناسبت شهادتـ محرم ترک تاریخ تولد : ۱۳۵۷/۱۰/۱ تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ محل شهادت : دمشق محل دفن : بهشت زهرا تهران 🍁🌱🍁🌱❤️🌱🍁🌱🍁 @Shamim_best_gift